آخر شبيه جد غريبش شهيد شد
آري دعاي خسته دلان مستجاب بود
غربت براي آل علي تازگي نداشت
در آن ديار كشتن مظلوم باب بود
اما فداي بي كفن دشت كربلا
آلاله اي كه زخم تنش بي حساب بود
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت
هم داغديده ی شرر آفتاب بود
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
گوشه حجره بی صدا بودی 1.mp3
8.83M
🔳 شهادت امام جواد (صلوات الله علیه)
🌴گوشه ی حجره بی صدا بودی
🌴به غم و غصه مبتلا بودی
حسین سیب سرخی
زمینه
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
به زمین خوردی و آهت دل ما را سوزاند😔
جگرت سوخت و این؛ قلب رضا را سوزاند
پشت این حجره دربسته چه گفتی تو مگر
که صدای تو مناجات و دعا را سوزاند
شهادت مظلومانه ابنالرضا جواد الائمه
تسلیت باد 🏴
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️سیاهپوش کردن حرم مطهر امام جواد
پرسیدند: فرق کریم با جواد در چیست؟
فرمودند ؛ از شخص کریم همینکه
درخواست کنید به شما عنایت میکند
ولی« جواد »خود به دنبال سائلمیگردد
تا به او عطا کند ...
شهادت امام جوادعلیه السلام🥀
امام زمان عج الله
و همه ی عاشقان آقاجان و شمابزرگواران تسلیت عرض می نماییم.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌿#کݪام_شـھید
اینکه من بیام سنگریزه بریزم تو دهنم
که حرف نامربوط نزنم و
کمتر بشه حرف زدنم،
شاید خوب باشه ولی هنر نیست
اینکه تو آزاد باشی و رعایت کنی قشنگه..
#شهید_مطهری
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
دوستیها تو جبهه ؛
طوری بود که از میون گلولهها
همدیگه رو بیرون می کشیدن
سعےکنید دوستانی داشته باشید که
همدیگه رو از گناه نجات بدید . . . !
#حاجحسینیکتا🌿
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
📸 رهبرانقلاب: امام جواد الگوی حركت ملّت ايران بود
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
آن بی حیا به دادن زهر اکتفا نکرد 1.mp3
4.9M
آن بیحیا به دادن زهر اکتفا نکرد
تنها به کشتنت دل خود را رضا نکرد
🎤: کربلایی حمیدرضا علیمی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#کلام_شـهدا
خداونـــد مقربترین بندگــان
خویــش را از میان عشــــاق
برمیگزیند تا گره کور دنیا را
به معجـزه عشــق بگشایند...
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#شهدا
چہزیباگفتحاجحسینخرازی !'
یادمونباشه!کہهرچی براےِخُدا
کوچیکی وافتادگی کنیم
خدادرنظربقیہبزرگمونمیکنه
#شهیدحسینخرازی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت شش
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل اول..(قسمت آخر)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
از پشت يك ماشين سرخ رنگ آتشنشاني به سويشان شليك ميشد. حالا ارتشيهـا پشـت دو نفربرِ نظامي سمت غربِ محوطه، موضع گرفته بودند. جوان رو به جمع برگشت وبا صدايي كه همه را ساكت كرد، فرياد زد: از ساختمان رو به رو شليك ميكنند، بالاي پشت بام هستند، شش، هفت نفر يا بيشتر، درست نديـدم. پشـت دو پنجـرة سمت راست مقابل ما سنگر گرفتهاند، پشت ماشين آتشنشاني هم. تقريباً محاصره شدهايم، بجز سمت غرب كه خودي هايند. كسي از ميان جمع، چنانكه چاره بخواهد، گفت: خُب؟ مردي حدود سي ساله با اندام نه چندان درشت اما ورزيده گفـت: خُـب كـه خُب، فاتحة خودمان را ميخوانيم و راست ميرويم توي شكمشان! جوان گفت: يكي با من بيايد، بقيه زير خط آتـش مـا بپرنـد پـايين و پشـت نزديكترين ماشين به ساختمان موضع بگيرند، پشت همان تويوتاي آبي بعد، رو به مرد كرد و گفت: شما با من بيا. مرد پلكهايش را خواباند و سرش را كمي خم كرد كه، قبول. جوان گفت: من ساختمان را دارم، شما حواست به آنجا باشد كه از پشت تير نخوريم. با دست محوطة ميان ساختمان و باند فرود و ماشين آتشنشـاني را نشـان داد. آن وقت بدون آنكه منتظر جواب مرد شود، به سـوي پلكـان رفـت.اسـلحه را از ضامن خارج كرد و آن را روي رگبار گذاشت و بسرعت بيرون زد. اسلحه را بـه سينه چسباند، در خود گرد شد و از آن سوي پلكان كه نرده نداشت، پريد پـايين، شانهاش كه به زمين رسيد، باز شد، غلتيد و پشت پلكان موضـع گرفـت.در ايـن لحظه،سوي پنجره كه نزديكترين هـدف شود،شـليك كـرد.صـداي فـرو ريخـتن شيشه هايي كه هنوز نشكسته بودند،در محوطه پيچيـد.دوبـاره شـليك كـرد. مـرد همراهش هم بعد از او پريد. هر دو زير شكم هواپيما پشت به پشت هم به دو سو شليك ميكردند. گلوله ها از رو به رو هم، بي وقفه مـيباريـد، بـه بدنـة هواپيمـا مي نشست يا در برخورد با فلز پلّه ها كمانه ميكرد. زير خط آتش آنها، نيروهاي ديگر يكي يكي از پله ها مي پريدند. فقط اسـلحه و خشاب با خود داشتند. آخرين نفر كه پريد، ميان زمين و هوا تيـر خـورد، فريـاد كوتاهي كشيد و افتاد. از بالاي ساختمان كسي با لباس و دستار كـردي برخاسـت. جـوان، موشـك آر،پي،جي را بر شانهاش ديد و دلش فرو ريخت. پيش از آنكه بتواند عكس العملي نشان دهد، موشك شليك شد. جوان براي لحظه اي چشمهايش را بست و احساس كرد آتش گرفته است.گلوله در هوا منفجر شد، درست بالاي هواپيما. جوان رو كرد به ديگران ـ كه حالا زير شكم هواپيما بودند و سعي داشتند بـا شدت آتش، دشمن را از ساختمان بيرون برانند ـ و فرياد زد: پراكنده شويد،پشت ماشينها سنگر بگيريد. آر،پي،جي دارند با دست، نزديكترينشـان را هـل داد و بـه دنبـال مـرد آر،پي،جـيزن چشـم چرخاند؛ نبود. اما بوي خطر را احساس ميكرد. مردي كه با جـوان پـايين پريـده بود، با فرياد گفت: «من ميروم سمت ماشين، از پشت هوايتان را دارم خيز برداشت. از زير شكم هواپيما، خميده به سوي ماشين آتشنشـاني دويـد. بارش گلوله چنان بود كه نميشد به ساختمان نزديك شد. چند نفر پشت تويوتاي آبي رنگ سنگر گرفته بودند. ميكوشيدند تيرباري را كه پشت پنجرة سمت چـپ كمين كرده بود، خاموش كنند. جوان بار ديگر آر،پي،جيزن را پشت پنجره ديد. دنـدانهايش را بهـم فشـردو تمام گلوله ها را به سوي او شليك كرد. وقتي قاب پنجره از حضور مرد خالي شد،جوان نَفَسي از سر آسودگي كشيد. سينهخيز تا نزديك پلكان رفت. اسلحهاي را از كنار جسدي كه همانجا افتاده بود، برداشت و به سينه چسباند. به سوي تويوتـاي آبي غلتيد. آنها كه تنگ هم نشسته بودند، جمعتر شدند و او پشت لاسـتيك جلـو جا گرفت. نَفَسزنان پرسيد: «نارنجك نداريد؟» هيچ كس نداشت. همه با سلاحهاي سبكي كه از سپاه اصفهان گرفتـه بودنـد، اعزام شده بودند. جوان، رو به آنها گفت: «بايد خودمان را به سـاختمان برسـانيم، چارهاي نيست. نبايد تعدداشان زيادتر از ما باشد.» با دست به آنها كه هنوز زير شكم هواپيما بودند، علامـت داد تـا بـا پوشـش آتش، گروهش را حمايت كنند. در همين لحظه، كسي از كنـارش گفـت: «آنجـا را...» جوان سرش را چرخاند و به سويي نگاه كرد كه او با انگشـت نشـان مـيداد. ماشين آتشنشاني پر گاز به سوي آنها ميآمد.پشت فرمان مردي نشسته بود كه از هواپيما پايين پريد.كسي با لباسِ نظامي كنارش بود. انفجاري درست كنار ماشين، زمين را لرزاند و تكههاي آسفالت را به هوا برد. ماشين به راست و چـپ كشـيده شد و دوباره تعادلش را به دست آورد. جوان بسرعت به سوي ساختمان برگشـت و با چشم همه جا را در پي آر،پي،جيزن كاويد.
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت آخ
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت اول)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مرد روي پشت بام بود و داشـت موشك تازه را در اسلحهاش جا ميداد.جوان نشانه گرفت و گلولـه هـايش را بـه سوي او شليك كرد. دستهاي مرد چنانكه ضربهاي سنگين به سينهاش خورد باشد، گشوده شد و آر،پي،جي از دستش افتاد. بعد با صداي خشكي به زمين خـورد. او هم در پي اسلحه اش به پايين پرت شد و بيحركت افتاد روي زمـين. ماشـين بـاصداي شديد كشيده شدن لاستيكها بر آسفالت، كنارِ آنها ترمز كرد. جوان، رو به همراهانش داد زد: سوار شويد دو درِ عقب ماشين باز شد. چند سرباز دستشان را دراز كردند تا آنها را در بالا رفتن كمك كنند. جوان پريد روي ركاب و با يك دست سقف ماشين را چسبيد و با دست ديگر اسلحهاش را. لولة اسلحه به سوي ساختمان بود. ماشين حركت كرد؛ با سرعت از سه پلة كوتاهجلو ساختمان بـالا رفـت و از سكوي پهن مقابل سالن گذشت.جوان دستش را با اسلحه جلو صورت گرفـت و سرش را خم كرد. در بزرگ آهني كه شيشه هايش ريخته بود، در برخورد با پـوزة پهن ماشين آتشنشاني گشوده شد و با لولههاي شكسته افتـاد. حـالا آنهـا وسـط سالن بودند. وقتي از ماشين بيرون پريدند، ده دوازده نفر، شليك كنان از درِ ديگـر سالن با عجله بيرون ميرفتند. صداي تيراندازي در سالن بزرگ انعكاسي كركننده داشت. مرد ميانسالي كه شلواري كردي به پا داشت و پيراهن سـادهاي پوشـيده بـود، روي لبة پنجره خم شده بود. باريكة خـون از دهـانش قطـره قطـره روي آجرهـا ميريخت. تيربار داغش هنوز كنار پايش روي زمين افتاده بود. حالا ديگر شـدت آتش كم شده بود. جوان در جستوجوي راه پلّه، به اطراف نگاه ميكرد كه در زاوية شرقي سالن به طور مارپيچ بالا رفته بود. دويد و از پلّه ها بالا رفت. نه؛ كسي نبود، فقط دو نفر كنار ديوارك كوتاه لبة بام افتاده بودند. برگشت كه پايين بيايد، ناله اي او را بر جا ميخكوب كرد. چرخيد و به سوي آن دو نفر رفت. يك نفر زنده بـود؛ بـا زخمـي گشوده در شكم و چند گلوله در كتف. نشسـت. دسـتهايش را زيـرِ زانـو و سـر زخمي سراند و بسختي از جا بلند شد. مرد درشت اندام بود. چهرة مرد كه آفتاب سوخته بود، حالا از درد، خاكستري ميزد. از ميان پلكهاي مرطوب و نيمهبـازش او را نگاه ميكرد. از ميان لبهاهاي خشكش كه از درد جمع شده بود، صداي نفير مانند نَفَسهايش بريده بريده به گوش ميرسيد. جوان او را از پله ها پايين برد. ارتشيها و نيروهاي تازه نَفَس در سالن به ايـن سـو آن سـو مـيرفتنـد.چنـد نفر،زخميها را به طرف تويوتايي كه بيرون پارك شده بود، ميبردند. تعدادي هم جنازهها را رديف هم كنار ديواري كه از آفتاب دورتر بود، ميچيدند. دو نفر به سويش آمدند.آهسته زخمي را از روي دستهاي خستهاش برداشـتند. از در پشتي سالن بيرون را نگاه كرد. دو ماشين، پشت سر هم بسرعت از فرودگاه دور ميشدند و پشت سرشان انبوهي از گرد و غبـار برجـا مـيگذاشـتند. لبهـاي خشك جوان به لبخندي خسته گشوده شد. كنارة لبها تـرك خـورد و يـك قطـره خون شفاف سرخ رنگ بيرون زد. سنگيني دستي را روي شانهاش احسـاس كـرد. برگشت. خلبان بود؛ كنار افسري كه بيسيم روشن در دستهايش خرخر ميكرد و به او لبخند ميزد. خلبان باز به شانة او زد، چنانكه بخواهد خاك را از لباسش بتكاند و با لبخندي پر از تحسين و رضايت گفت: دست مريزاد. افسر كه ميانسال بود و رد عرق از شقيقه تا چانهاش كشيده شده بـود، گفـت: خوش آمديد، شما مسئول گروه هستيد؟ جوان با لبخندي خجول جواب داد: اين جور ميشود گفت! خلبان با چشمهايي كه پر از صميميت بود، گفت: اميـدوارم دوبـاره ببينمتـان آقاي... جوان جواب گفت: خرازي؛ حسين خرازي.
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل دوم..(قسمت او
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل دوم..(قسمت دوم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
مرد كه ته رنگ نارنجي حنا ميان ريشـهاي كوتـاه سـفيد و مشـكياش ديـده ميشد، شبكلاه ابريشمي سياهش را برداشت. دستمال چهارخانة سفيد و آبياش را محكم روي سر و گردن عرق كردهاش كشيد. آنگاه از روي شانة راست جوان، به نفر بعد نگاه كرد و گفت: شما اخوي. اما جوان كه بلند قد بود، با صورت مهتابي و موهاي روشن خرمايي رنگ،كنار نرفت. كج ايستاد و گفت: جواب مرا نداديد، حاج آقا مرد گفت: جواب ندارد ديگر، اينجا كه مغازه نيست لباسـهايش نمـره داشـته باشد.اصلاً شما لباس گرفتي كه بروي جنگ، خلعت دامادي كه نخواستي؟ آنكه پشت سر ايستاده بود، با خنده گفت: خلعت شهادت، انشااالله! جوان با دلخوري برگشت و به او خيره شد. دوباره به پيرمرد گفت: من با اينها نميروم. و دستهايش را با آستينهاي آويزان بالا آورد. مرد، بيحوصله گفت: برو ببين ميتواني با كسي عوض كني يا نه، اين تنها راه چاره است. نفر بعد.. جوان بناچار كنار رفت و آنسوتر ايستاد. دوباره به خـودش نگـاه كـرد و بـه شلوار كه خيلي كوتاه بود.و پيراهن كه بلند بود و بياندازه گشاد، بدون دكمة آخر و آستينهايي كه انگار تا زانو ميرسيد. دو نفري كه در صف پشت سرش بودند، حالا لباس گرفته بودند، متلكگويان و خنـدان، پيراهنهـاي نظـامي دسـت دوم را پوشيدند. كنارش ايستادند. يكيشان كه بزرگتر بود، جلو آمد و با سـخني از سـر همدردي گفت: حالا زياد هم بد نيست. دومي كه كم سن و سالتر بود، ادامه داد: «شايد شانس آوردي و يك تركشِ با سليقه پاهايت را كوتاه كرد و شلوار اندازهات شد. خدا را چه ديدي! جوان رو برگرداند.حوصلة شوخي نداشت. فكر كرد اگر شلوار را گتـر كنـد، كوتاهياش كمتر به چشم ميآيد، اما در اين گيرودار، كش كجا بود. همان جا ايستاد و با بلاتكليفي در محوطه چشم گرداند: صفلباس شخصيها جلو پنجرة اتاقي كه لباس و پوتين مي دادند، خاكي پوشهايي كه گروه گروه اينجـا و آنجا ايستاده بودند، حرف ميزدند و با آسودگي ميخنديدند. پدرها و مادرهايي كه طاقت نياورده بودند حالا با جعبه اي گز يا شيريني دنبال فرزندشان ميگشـتند، و صداي آهنگران همة محوطه را پر كرده بود: «بنما سلاحت امتحان، آماده بـاش، آماده باش. آن طرف محوطه، كنارِ سكوي كوتاهي، ديگ بزرگ شـربت سـرخ رنـگ بـا تكه هاي بزرگ يخ به چشم ميخورد؛ سيني پر از ليوانهاي جور واجـور كنـارش؛ پيرمردي با موهاي كوتاه و ريشهاي بلند و سفيد با ملاقـة بزرگـي ليوانهـا را پـر ميكرد. رو برگرداند. دو نفر با بغلي پر از پرچم از ساختمان بيرون آمدند. پرچمها رنگارنگ بودند و همه مرتب پيچيده شده دورِ چوبهاي كلفت. چند نفر جلو رفتند، پرچمها را گرفتند و ميان ديگران تقسيم كردند. جوان فكر كرد برود و يكي از آنها را بردارد اما منصرف شد. پرچم او را ميان ديگران مشخص ميكرد، آن هم با اين لباسها. صداي سرودي تند و پر از ضربههاي سنگين طبل با صداي آهنگران قاطي شد. جوان روبه صدا چرخيد.تويوتاي نظامي،با دو بلندگوي بـزرگ روي سـقف، وارد شد اما ازدحام جلو در، مانع ورودش بود. از آن سوي تويوتا، از راه باريك ميـان اشين و در، دوچرخهسواري بسختي وارد شد. جواني بيست و پنج شش ساله بـا موهاي تيرة كوتاه و صورتي لاغر و پيراهنِ آبي كمرنگ. چند نفر متوجهاش شدند و دوره اش كردند. جوان انديشيد: لابد براي خداحافظي آمده، اگـر اعزامـي بـود، دوچرخه نميآورد. دوچرخه سوار،صحبتكنان و خندان پايين پريد، دوچرخه را به ديوار تكيه داد و به سوي ساختمان رفت. راه، كم كم باز شد و ماشين با دو بلندگوي بزرگ روشنش وارد محوطه شـد. آهنگ تند سرود همه جا را پر كرد. دو نفري كه كنار جوان ايستاده بودند،از ميـان هياهوي بلندگو، با فرياد و حركات تند دست و صورت رو به راننده تويوتـا كـه حالا داشت نزديك آنها پارك ميكرد، ميگفتند كه صداي نوارش را كم كند. ماشين ترمز كرد و سرانجام با خاموش شدن بلندگوها صداي آهنگران ناگهـان در محوطه پر گرفت: «اين همه لشكر آمده، عاشق ديدار حسين... يكي از آن دو، رو به جوان گفت: «شما فرماندة لشكر را ميشناسيد. ـ نه چه طور؟ ـ از آن جلو ميگفتند آمده اينجا، گفتم اگر ميشناسيدش، به مـا هـم نشـانش بدهيد. سه نفر از تويوتا پياده شدند. راننده، لباس پلنگي پوشيده بـود. دو نفـر ديگـر لباس فرم، يكدست سبز و شلوارهاي گتر كردة مرتب روي پوتينها و چفية سفيد با چهارخانه هاي ريز مشكي دور گردن. جوان با اشتياق به آنها نگاه كرد كه در كنار هم به سوي ساختمان ميرفتند.
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
وصیت شهید علیرضا توسلی
👌هرگز نماز اول وقت را ترک نکنید حتی اگر وسط آتش دشمن بودید
و خودشان آخرین نمازش را وسط درگیری ها خواندند و سه ساعت بعد پرواز کردند
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه رئیسی ادامه دارد!
محسنی #اژهای امروز به عنوان نخستین سفر خود بصورت سرزده در دادگستری شهرستان قدس حضور پیدا کرد.
رئیسی گفته بود من مدیر پشت میز نشین نیستم، اژهای هم نشان داد ادامه دهندهی همان خط است..
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
#ساعت ۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃
غیر از شه خراسان
از ما کسی رضا نیست
پر میزنم به مشهد
هر روز ساعت بیست
#سلام_آقا...🌹🍃
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#نماز_دهه_اول_ذی_الحجه
یکی از نمازهای مستحبی و با فضیلت است در دهه اول ماه ذی الحجه شبها بین نماز مغرب و عشاء خوانده میشود.
دو رکعت نماز در هر رکعت آن بعد از حمد و سوره آیه ۱۴۲ سوره اعراف خوانده میشود.
(از امشب به مدت ده شب)
آیه ۱۴۲ سوره اعراف:
وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثِینَ لَیلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیلَةً وَ قالَ مُوسی لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ
التماس دعا...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
سلام مولای من !
سلام بر بلندای رشادتت..
سلام بر زينب...
سلام...........
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ
ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#سلام_امام_زمانم
السّلام علیکَ حین تَقوم...
سلامبر تو آنهنگام که
برایاحیایعشق
قیام خواهی کرد
و سلامبرآنان که قیام
تو را چشم به راه اند...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
ایها الرفیق
شانه گهواره بکن
بلکه کمی خواب روم...
#شهید_حسن_نوروزی_فهیم 🌷🕊
(سمتچپ)
#صلوات_سلام🌹
#صبحتون_شهدایی💐🕊
#خدایا_به_امید_تو🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد استوری
🍃🌹پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله🌹🍃
بهترین ازدواجها آن است که آسان تر انجام گیرد.
🌱 سالروز ازدواج
حضرت علی علیه السلام و
حضرت فاطمه سلام الله علیها
تبریک و تهنیت باد.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#السلامعلیکیااباعبدالله✨
ما را به سرزمینِ دگرگون خود ببر
آنجا که صید در پِیِ صیّاد میدَوَد...
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
✨🌼✨
دیدم که در عرش شور و شوق برپاست
برپاگر این بزم شرف ذات خداست
گفتم به خرد چه اتفاق افتاده
گفتا که عروسی علی و زهراست
✨سالروز ازدواج امام علی
و حضرت زهرا مبارک باد✨
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡سالروز ازدواج حضرت علی و حضرت فاطمه بر همه مؤمنین مبارک♡🌹❤️🌹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---