eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊 فصل اول..(قسمت سوم )🌹🍃
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل اول..(قسمت چهارم )🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین مهدي گفت: ميشنوي ايوب... كلاغها ميگويند: برف... برف. ايوب، كلاهكشي كهنه اش را تـا گوشـهايش پـايين كشـيد و گفـت: خـوش بـه حالشان كه سردشان نميشود. حميد از پشت سر گفت: داداش، صبر كنيد من برسم. چرا تند ميرويد؟ ايوب و مهدي ايستادند. حميد سخت قدم برمـيداشـت. مهـدي، كيـف بـرادر را گرفت. به راه افتادند. به يـك چـرخ طـوافي رسـيدند. از روي لبوهـاي سـرخ و قـاچ خورده، بخار بلند ميشد. مهدي گفت: مهمان من. بخوريم، كمي گرم شويم. ايوب گفت: نه من بايد به بازار بروم. خُب... خداحافظ.ايوب پا تند كرد و رفت. حميد پا به پا شد و گفت: تو اين سرما چـه طـور ميـوه ميفروشد؟ هوا خيلي سرد است! مهدي آهي كشيد و گفت: اگر پدرش زنده بود، ايوب اينقدر سختي نميكشيد. نميخواهد خانواده اش، سربار عمويش شود. حميد به راه افتاد و گفت: طفلك، كاپشن درست و حسابي هـم نـدارد. مـريض نشود، شانس آورده. چند سال قبل، پدر ايوب از روي داربست افتاد و كمرش خرد شـد. مـادر ايـوب، دار و ندارشان را فروخت و خرج دوا و درمان او كرد؛ اما پدر ايوب چنـد روز پـس از سال نو فوت كرد. تا سال قبل، عموي ايوب به آنها خرجي ميداد؛ اما ايوب غيـرتش قبول نكرد. رفت بازار، كنار عمويش ايستاد به ميوهفروشي. مهدي ميدانست كه آنها با چه سختي و مصيبتي زندگي ميكنند؛ اما هيچ وقت نديده بود كه ايوب نقي بزند يا شكايتي كند. بارها مهدي خواسته بود با ترفندهاي مختلفي به ايوب كمـك كنـد؛ اما ايوب زير بار نرفته بود. مهدي سه بار پشت سر هم عطسه كرد. حميد گفت: «داداشي، تو هم كه سـرما خوردهاي. ديگر اين كت به دردت نميخورد. مهدي بيني اش را پاك كرد و حرفي نزد. عمه خانم گفت: «من كه حريف پسرت نميشوم... لااقل تو يك چيزي بهش بگو. اين نشد كه چون دوستش كاپشن نـدارد، ايـن هـم لخـت و عـور تـو ايـن سـرماي استخوان سوز برود مدرسه. مهدي زير كرسي عرق ميريخت و ميلرزيد. پدر گفت: آخر تو حـرف حسـابت چيست پسر... هان؟ حميد، از آن طرف كرسي، دفتر مشقاش را كنار گذاشت و گفت: من بگويم آقا جان؟ پدر به حميد نگاه موافق كرد. حميد گفت: مهدي خجالت ميكشد كاپشـن نـو بپوشد؛ در حالي كه دوستش ايوب كاپشن ندارد. مگر دوستت ايوب، پدر ندارد كه برايش كاپشن بخرد؟ حميد گفت: «نه، آقا جان... ايوب يتيم است.مهدي گفت: «آقا جان، من اصلاً كاپشن نميخواهم. همين كتي كـه مـيپوشـم، كفايت ميكند. عمه خانم با ليوان جوشانده آمد و گفت: بـه حـق حرفهـاي نشـنيده! خُـب آق داداش، يك كاپشن براي مهدي بخر، يكي هم براي دوستش. حميد شادمانه بالا پريد؛ اما مهدي نيمخيز شد و عرق كرده گفت: نه... اين كـار را نكنيد. ايوب از اين كارها خوشش نميآيد. پدر گفت: تو كارت نباشد. بگذار به عهدة من. ميدانم چه كار كنم. عمه خانم كنار مهدي نشست، دست زير گردن مهـدي انـداخت و گفـت: «فعـلاً پاشو اين جوشانده را بخور تا بعد ببينيم چه طور ميشود. مهدي، گره به پيشاني انداخت. به حميد كه ميخنديد، چشم غره رفت. بينياش را با دو انگشت گرفت و جوشانده تلخ را يكنفس نوشيد. بعد رو به پدر كرد و گفـت: آقا جان، ايوب بهترين دوست من است. كاري نكنيد كه دوستيمان به هم بخورد. ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
عزاداری مقابل منزل #شهید_ضرغامی_پرست🌷🕊 سلبریتی و تویی که کارت شده زخم زبان زدن و میگی جواب تشنگی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه باخبر شدن پدر ‎پرست🌷🕊 از شهادت فرزندش پدر شهید به علت ابتلا به کرونا در بخش آی‎سی‎یو بستری بود که با مرخص شدن از بیمارستان، امروز با خبر از دست دادن فرزندش مواجه شد.😔 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
ولی الله 1.mp3
2.7M
🌸 بسم‌الله العظیم، بسم‌الله المبین...🌹🍃 به نام حضرت امیرالمومنین...🌹🍃 🎤 :مقدادپیرحیاتی 👏نوآهنگ 👌فوق زیبا 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹علي در عرش بالا بي نظير است علي بر عالم و آدم امير است به عشق نام مولايم نوشتم چه عيدي بهتر از عيد غدير است؟🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃 غیر از شه خراسان از ما کسی رضا نیست پر میزنم به مشهد هر روز ساعت بیست ...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃 🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
بیاڪه بی تو ترڪ خورده است ایمانم بـدون حس حضورت خــراب و ویرانم متــاسفم ڪه تـو پاســوز مـا شدی آقا ز غـــربت تـو اسیــر عـــذاب وجــدانم 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
امام رضا می‌فرماید: روز غدیر، روز آراستن و زینت است. پس هرکس برای روز غدیر، زینت کند، خداوند خطاهای او را می‌آمرزد و فرشتگانی را به سوی او می‌فرستد، آنان نیکی‌های او را می‌نگارند و مراتبش را تا عید غدیر سال آینده بالا می‌برند. ⚪️✨فَقَط حِيدَر امير الْمؤمِنينْ است.. 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
✍امام رضا (علیه السلام)؛ مَثَل مؤمنین در قبول ولایت امیرالمومنین همانند سجده ملائکه برای حضرت آدم است، و مثل کسانی که "ولایت امیرالمؤمنین" را در روز غدیر نپذیرفتند همانند عدم سجده ابلیس بر آدم است. 📚{الاقبال ج٢ ص ٢٠۶} ⚪️✨فَقَط حِيدَر امير الْمؤمِنينْ است.. 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبلیغ غدیر واجب است حتما تا آخر گوش کنید و حتما نشر بدهید ⚪️✨فَقَط حِيدَر امير الْمؤمِنينْ است.. 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🍃🌹ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪﺩﺍﺷﺘﻦ ﻏﺪﯾﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪﺩﺍﺷﺘﻦﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ.🌹🍃 🍃🌹ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻏﺪﯾﺮﻭﻇﯿﻔﻪ ﻫﻤﻪ ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ است. غدیر فقط مختص ما شیعیان نیست بلکه غدیر باید جهانی بشود اما هنوز مردم جهان غدیر را درک نکرده اند.روزی میرسد که غدیر جهانی خواهد شد. ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺣﺮﻣﺖ ﻏﺪﻳﺮ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ‏(ﻋﺞ ‏) ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﻜﺒﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﮕﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻏﺪﻳﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻭﻻﻳﺖ ﻭ ﺭﻫﺒﺮﯼﺧﻼﺻﻪ ﻣﯽﺷﻮﺩ.🌹🍃 . 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
اولین مدال طلای کاروان ایران در توکیو/ جواد فروغی در رشته تیراندازی المپیک طلا گرفت🍃🌹🇮🇷🌹🍃 فروغی پس از کسب مدال طلا، بر چفیه ای که همراه داشت سجده شکر به جای آورد.😍 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاریخ سازی پدیده ۴۱ ساله ایران! طلای دلچسب و غیرمنتظره در روز اول؛ تیرانداز کشورمان در فینال ماده ۱۰ متر تپانچه مقتدرانه و با اختلاف امتیاز مناسب به مقام قهرمانی المپیک۲۰۲۰ رسید. این مدال اولین مدال المپیکی تاریخ ایران در رشته تیراندازی به حساب می‌آید. 🍃🌹🇮🇷🌹🍃 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_آقای_شهردار🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_مهدی_باکری 🌷🕊 فصل اول..(قسمت چهارم )🌹
🌹🍃 : 🌷🕊 🌷🕊 فصل اول..(قسمت پنجم )🌹🍃 🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین پدر گفت: «كاش من هم يك دوست باوفا مثل تو داشتم روز بعد، وقتي مهدي و ايوب در صف مدرسه ايستاده بودند، مـدير مدرسـه روي پله ها ايستاد و رو به صفها گفت: از طرف مسئولان مدرسه قرار شده هر هفته بـه دو دانشآموز درسخوان و مؤدب جايزه داده شود. براي اين هفته، دو نفر از دانشآموزان كـلاس پـنجم را انتخـاب كـردهايـم. هـم معلمشان و هم ما از اين دو نفر راضي هستيم: مهدي باكري و ايوب الياري. بچهها دست زدند. مهدي و ايوب با تعجب و شادماني جلو رفتند. مدير بـا آن دو دست داد و دو بستة كادوپيچ شده را به دستشان سپرد. در كلاس، همه دور مهدي و ايوب گرد آمده بودند و اصرار ميكردند كـه جـايزه آن دو را ببينند. مهدي، كاغذ كادو را پاره كـرد. همـه يكصـدا گفتنـد: چـه كاپشـن قشنگي! يك كاپشن سبز در دست مهدي بود. ايوب هم جايزهاش را باز كرد؛ يك كاپشن آبي. صبح روز بعد، در صف بچه هاي مدرسه، مهدي و ايوب با كاپشن نو سـبز و آبـي، بخوبي از ديگران قابل تشخيص بودند. كاظم، نگاهي به اطراف انداخت. همه جـا را سـياه مـيديـد. عينـك دودياش را برداشت. كلاهكشي تا ابروانش پايين آمده بود. يقة پـالتويش را بـالا داد و دوبـاره بـا دقت و ريزبيني، اطراف را از چشم گذراند. سـركوچه، چنـد پسـربچه فوتبـال بـازي ميكردند. روي پشتبام چند خانه آن طرفتر، جوانكي چشم به آسمان دوخته بـود و سوت ميزد و از ديدن كبوترهاي در حال پروازش لـذت مـيبـرد. كـاظم سـه بـار شاسي زنگ خانه را زد. بعد رفت و عقب ايستاد. پـردة پنجـرة طبقـة دوم كـه روبـه كوچه بود، كنار رفت. مهدي دست تكان داد. كاظم، عينكش را به چشـم زد؛ يعنـي اوضاع آرام است. لحظه اي بعد، در باز شد و كاظم وارد خانه شد. پيـرزن صـاحبخانه در حياط رخت ميشست. كاظم سلام كرد. پيرزن گفت: «سلام اكبـر جـان. پسـرم، داروهايم را گرفتي؟ كاظم جلو رفت. از جيب پالتويش، كيسهاي پر از قرص و شـربت درآورد، داد بـه دست پيرزن و گفت: مگر ميشود يادم برود آبا جان؟ حالت چه طور است؟ آبا، دستان آبچكانش را با پر چادرش پاك كرد و گفت: الحمـدالله... پيـر بشـوي پسرم... چه قدر شد؟ بعداً حساب ميكنيم، آبا جان... خداحافظ. كاظم، پلهها را دو تا يكي بالا رفت. در چوبي راباز كرد و وارد اتـاق شـد. مهـدي، كنار چراغ علاءالدين نشسته بود و داخل قابلمه را به هم ميزد. كـاظم، پـالتويش را درآورد و گفت: سلامت باشيد. نه... زياد خسته نيسـتيم. اي... اي الحمـدالله... همـه سلام رساندندمهدي نگاهش كرد و خنديد. كاظم دو زانو نشست و گفت: چه عجـب، مـا گـل خنده را بر رخسار آفتابگون شما ديديم! مهدي خنديد و گفت: مطمئني حالت خوب است؟ آن از احوالپرسـي و تحويـل گرفتن خودت، اين هم از كلمات قصارت! كاظم، عينك دودياش را زد و گفت: بندة حقير، كاظم ميرولد، با نـام مسـتعار اكبر، از دوشاب ساتان، در كمال صحت و سلامت در خدمت رئيس باند رابـين هـود هستم. مهدي گفت: هيس! پسر، مگر كله پاچه خوردهاي كه اين قدر فك ميزني؟ كاظم جلو خزيد، قاشق را گرفت و نيمنگاهي به قابلمه انداخت. با لذت بو كشـيد و گفت: به به .. باز هم نون والقلم! مهدي گفت: «تو كي آدم ميشوي؟ قلم و نون. ميداني چه قدر خاصيت دارد؟! كاظم، قاشق را در قابلمه چرخاند و گفت: «حالا برادر باكري، اي مرد خدا بعد از من، ميخواهم ازتو بازجويي كوچكي بكنم. باز چه تئاتري ميخواهي بازي كني؟ كاظم، عينكش را برداشت، به چشمان خوش حالت مهـدي دقيـق شـد و گفـت: چند وقت است حال درست و حسابي نداري. خيلي تو فكري. ببين مهدي، ما غيـر از اينكه دوست و همبازي كودكي تا حالا هستيم، مثل برادريم؛ البته اگـر تـو قبـول داشته باشي. به من بگو چه شده. چرا خودخوري ميكني؟ مبارزه خسـته ات كـرده؟ نگران چي هستي؟ مهدي عقب خزيد و به ديوار تكيـه داد. نَفَـس عميقـي كشـيد و گفـت: نگـران حميد هستم.كاظم، چيني به پيشاني انداخت و گفت: حميد؟ مگر چه شده؟ كاظم، تو كه غريبه نيستي. من دو ساله بودم و حميد يك ساله كه مادرمان به رحمت خدا رفت. عمهام جاي مادرمان را پر كـرد؛ امـا هميشـه غـمِ نبـود مـادر تـو خانهمان موج ميزد. فعلاً هم در اروميه هميشه تحت نظر ساواك هستيم. به خـاطر همين، من آمدهام تبريز با هم درس ميخوانيم، كار مـيكنـيم و مبـارزه مـيكنـيم. حميد هم كه رفتـه سـربازي. دلـم بـرايش تنـگ شـده. نمـيدانـم بعـد از سـربازي ميخواهد چه كار كند؟ ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---