eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل اول..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب ال
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل دوم..( قسمت اول )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 داوود از همان زمانی بچگی هم اصلا نمی توانست زور و زور گویی را تحمل کند از طرف هر کسی که باشد برای همین اسم شاه و فرح و تک و طایفشان را که پیش او می گفتند انگار که اسم شیطان و شیاطین را برده باشند آن‌ ایام من در روستا درس می دادم بخشنامه ای از طرف آموزش و پرورش آمده بود که با سنگ چین نزدیک نداری روستا روی تپه ها بنویسید خدا شاه میهن جوری که بزرگ باشه و تو چشم همه بیاید من هم این کار را بالاجبار کردم یک روز آمده بود روستایمان تا مرا ببیند و به من سر بزند همین جور که داشت می آمد طرف ده از کنار مدرسه رد شد و چشمش خورد به سنگ چین ها مثل آتش مهیبی گر گرفت تازه پا توی روستا گذاشته بود هنوز هم با من سلام و علیک نکرده بود اما زورش می آمد چشمش به اسم شاه و این جور چیزها بخورد و راحت از کنارشان رد شود رفت و با عصبانیت همه سنگ چین ها را به هم ریخت از همان موقع من فهمیدم این بچه سرش برای این جور کارها درد می کند تا اینکه شنیدم یک بار تو مدرسه عکس های شاه و فرح و ولیعهد را که اول کتاب هایش بود در آورده و ریز ریز کرده. خبرش رسید یه مدیر مدرسه او هم طاقت نیاورد و پرونده اش را گذاشت زیر بغلش و از مدرسه اخراجش کرد خیلی ها آمدند پا در میانی بکنند اما مدیر تا اخر داوود را خوانده بود فهمیده چه توی کله اش می گذرد نمی خواست فردا برایش اسباب درد سر شود همان وسط سال اخراجش کرد مابقی درس های آن سالش را آمد پیش خودم در روستایمان خواند این جور من شدم معلم داوود. اما دیدم این طور فایده ندارد این بچه هر جا عکس شاه و خاندان سلطنتی را می بیند پاره اش میکند جلوی هر کس و ناکس ملاحظه هیچ چیز را هم نمی کند تصمیم گرفتم بترسانمش به او گفتم چرا عکس شاه رو ماره می کنی داوود با همان زبان بچگی اش گفت: چون دشمن خدا و ملت ماستگ گفتم بچه مامورها میان زندانیت می کنن میان می گیرن می کشنت ها چشم تو چشم هام دوخت و گفت خب بکشن مگه آخرش نباید یه روز بمیرم ؟ دیگر چیزی نگفتم ساکت شدم احساس کردم دارم با یک روحانی استشهادی صحبت می کنم نه با یک بچه پنجم دبستان ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ... 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---