روزی که مصطفی و مجتبی قصد داشتند به مرخصی بیایند، متوجه میشوند که قرار است دوباره عملیات شود.
از برگشتن منصرف و به سرعت آماده میشوند تا با دیگر مدافعان به منطقه عملیات اعزام شوند.
شهید صدر زاده که فرمانده شان بود از ماجرا خبردار میشود و از آنها میخواهد که به مرخصی بروند و بعد از دیدار با خانوادهشان دوباره برگردند. اصرارهای مصطفی و مجتبی این بار هم کارساز میشود و به همراه دیگر مدافعان حرم به منطقه عملیاتی اعزام میشوند».
«در آن عملیات از ناحیه دشت، ارتش سوریه، از ناحیه جاده نیروهای حزب ا... و از ناحیه کوه نیروهای فاطمیون پیشروی میکردهاند. تکتیراندازها بافاصله بیشتری از گردان مستقرشده بودند تا مسیر را برای ادامه عملیات پاکسازی کنند.
آن شب مصطفی و مجتبی داخل یک سنگر کنار هم مستقر میشوند و شروع به پاکسازی منطقه میکنند تا لشکر فاطمیون راحتتر به مسیر پیشرویاش در کوه ادامه دهد.
درگیری لحظهبهلحظه بیشتر و فاصله تکتیراندازها با داعشیها بهشدت کمتر میشده است.
آنقدر نزدیک که حتی بهراحتی میتوانستهاند صدای هم را بشنوند.
درگیری شدیدی بین مدافعان و داعشیها رخ میدهد.
داعشیها یک نارنجک داخل سنگر مصطفی و مجتبی پرتاب میکنند. نارنجک منفجر میشود و دو برادرم همانطور که خودشان گفته بودند کنار همدیگر به شهادت میرسند.
درگیری آنقدر سنگین بوده است که مدافعان حرم بعد از سه ساعت مبارزه نفسگیر به آن منطقه میرسند.
نحوه شهادت
#نقل_از_برادر_شهید
📚موضوع مرتبط:
#شهید_مصطفی_بختی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#05_05
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ..
@yazinb3
«پیکر دو شهید را به عقب برمیگردانند. اما همه مدافعان حرم و فرماندهانشان آنها را به عنوان دو پسرخاله افغانستانی که ساکن قم هستند و برای دفاع به سوریه آمدهاند، میشناختند. مسئولان اعزام و فرماندهان مدافع حرم هر چه پیگیر خانواده این دو شهید میشوند به دربسته میخورند.
هرچه قدر تحقیق میکنند خبری از خانواده این دو شهید پیدا نمیکنند.
کار بهجایی میرسد که قرار میشود برادرانم را در شهر قم دفن کنند.
یکبار دیگر وسایل برادرانم را جست و جو میکنند تا این که در تلفن آنها شماره مادرم را که دو شهید با آن تماس میگرفتند، پیدا میکنند.
یک روز با مادرم تماس میگیرند و میگویند جواد رضایی (اسم مستعار مجتبی در سوریه) مجروح شده است. مادرم شماره من را به آنها میدهد و برای انجام کارهای مربوط به تحویل پیکر شهدا من را به مسئولان امر معرفی میکند.
آنها هم بلافاصله با من تماس میگیرند.
مجتبی و مصطفی به خاطر این که کسی متوجه نشود آنها باهم پسرخاله نیستند و حتی افغانستانی هم نیستند خیلی کم با بقیه مدافعان حرم صحبت میکردهاند.
فقط یک نفر در سوریه متوجه ایرانی بودن آنها میشود و آنهم کسی نبوده جز یکی از نیروهای حزب ا....
این مدافع حرم حزب ا... بعد از شهادت مصطفی و مجتبی برایمان تعریف میکرد که دریکی از مناطق عملیاتی بودم که یک نفر از پشتروی شانهام زد و با لهجه غلیظ افغانی گفت: «چطوری؟»
برگشتم و دیدم یکی از برادران بختی است که درخواست داشتند آنها را به سوریه بفرستم.
لبخند پیروزمندانهای روی لب یکی از دو برادر بود با تعجب، خطاب به او گفتم:
«چطور خودت را به سوریه رساندی؟»
دوباره خندید و ادامه داد:
«تازه برادرم هم با من به سوریه آمده است»
#نقل_از_برادر_شهید
شهید مصطفی بختی
شهید مجتبی بختی
📚موضوع مرتبط:
#شهید_مصطفی_بختی
#شهید_مدافع_حرم
#خاطره
📆مناسبت مرتبط:
تاریخ تولد
#05_05
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...
@yazinb3