eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
7.7هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصریقین🌷🕊 دلداده‌ی ارباب بود.. درِ تابوت رو باز کردند این آخرین فرصت بود.. بدن رو برداشتن تا بذارن داخل قبر بدنم بی‌حس شده بود.. زانو زدم کنار قبر دو سه تا کار دیگر مانده بود.. باید وصیت‌های محمدحسین رو مو به مو انجام میدادم.. پیراهن مشکی‌اش رو از توی کیف در آوردم.. همان که محرم‌ها می‌پوشید.. یک چفیه مشکی هم بود صدایم می‌لرزید.. به آن آقا گفتم که این لباس و این چفیه را قشنگ بکشد روی بدنش.. خدا خیرش بدهد توی آن قیامت؛ پیراهن رو با وسواس کشید روی تنش و چفیه رو انداخت دور گردنش جز زیبایی چیزی نبود.. به آن آقا گفتم: می‌خواست براش سینه بزنم شما میتونید؟! یا بیایید بالا خودم برم براش سینه بزنم بغضش ترکید دست و پایش را گم کرد نمی‌توانست حرف بزند چند دفعه زد رو سینه محمدحسین بهش گفتم: نوحه هم بخونید.. برگشت نگاهم کرد صورتش خیسِ خیس بود نمیدونم اشڪ بود یا آبِ باران..؟! پرسید: چی بخونم..؟! گفتم: هرچی به زبونتون اومد.. گفت: خودت بگو.. نفسم بالا نمی‌آمد انگار یکی چنگ انداخته‌ بود و گلویم رو فشار می‌داد.. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم.. گفتم:از حرم تـا قتلگاه زینب صدا می‌زد حسین دست و پا می‌زد حسین زینب صدا می‌زد حسین سینه می‌زد برای شانه‌هایش تکان می‌خورد برگشت با اشاره به من فهماند همه را انجام دادم.. خیالم راحت شد پیشِ پایِ ارباب تازه سینه زده بود.. .. .. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
گفت: ‌خوش ‌به حالت‌‌ حدود۷۵۰ دنبال‌کننده داری..! گفتم: ‌امام‌زمان (عج )‌هم‌ هست؟! گفت: ‌چ بگم‌ والا.. گفتم: ‌‌شاید امام‌‌زمان(عج) تو همون کانال دو نفره‌ای باشه که نویسندش ‌برای خدا می‌نویسه.. ب نظر من تعداد مهم نیست محتوای کانال، هدف و اخلاص .. عمه جانم حضرت زینب سلام الله علیه کمکم کن ، امشب خیلی شرمنده خادم هات شدم.😔
تک تیر انداز خودی را صدا زدم گفتم اوناهاش اونجاست؛ بزنش اسلحه اش را برداشت و نشانه گرفت نفسش را حبس کرد.. ولی ناگهان اسلحه‌اش را پایین آورد..! لحظه‌ای بعد دوباره نشانه گرفت و شلیک کرد.. گفتم: چرا بار اول نزدیش؟! به آرامی گفت: داشت آب میخورد..😔 یاحسین...😔
خدا ما را مبعوث کرد تا جهانی عاشقانه بسازیم... چقدر در حق خدا ظلم کردیم... خدایا...😔
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم.. یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: دلم میخواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدن و من هم کشته شدم اونوقت برام بخونی فاطمه جان شهادتت مبارک..! بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم دیدم از حمید صدایی در نمیاد.. نگاه کردم دیدم داره گریه میکنه.. جا خوردم.. گفتم: تو خیلی بی انصافی..! هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم.. حالا خودت نشستی و جلوی من گریه میکنی..؟! سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان..! به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلا از جبهه برنمی‌گردم.. .. 🌷🕊 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
... ....علی....؟ .. نشانیست‌ از ‌یک ‌‌‌راه‌ِ ناتمام.. یک فانوس که ‌دارد‌ خاموش‌ می شود و حالا ‌تو ‌مانده‌ای یک‌ شهید و یک ‌راهِ‌ ناتمام.. فانوس ‌را ‌بردار و راهِ ‌خونین‌ ‌را ادامه‌ بده...😔 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
بسم الله الرحمن الرحیم نگاه_اسلام: تهمت به چه معنيست ؟ تهمت يعني بدون اثبات ،سخني فردي بگويد برعليه فردي ديگر. ‌می‌فرماید: زدن به بی‌گناه از کوه‌های عظیم نیز سنگین‌تر است‌". درقرآن كريم و روايات به دوري از آن نهي شده است . بسياري از انسانها بدون دليل خاصي تهمتي ميزنند بدون آنكه قادر به اثبات آن باشند . وقتي فردي در مقابل فرد ديگر سئوالي ازخود فرد مي پرسد يا موضوع نامعلومي ميخواهد توسط خود شخص اثبات شود اين به معناي تهمت نيست . تهمت يعنی حرفی كه اولا انسان درميان جمع بزند و دوما دليل كافي براي اثبات آن نداشته باشد. پس نبايد فكر كرد كه كسي نميتواند از كسي سئوالي بپرسد چون اين تهمت ناميده ميشود. اتفاقا بهترين راه كشف مجهولات درباره يك فرد اينست كه از خود فرد پرسيده شودهمراه با ايجاد فضاي امن و پنهان از ديد ديگران . در روايات هم به اين تاكيد شده است كه نبايد به شنيده هاي مردم اكتفا كرد چون به نظر امام علي بين حق و باطل چهار انگشت فاصله است. التماس دعا یاعلی
میدانيد آخرين زنگ زندگیتان کی ميخورد!؟ خدا ميداند، ولی... آن روز که آخرين زنگ دنيا میخورد ديگر نه ميشود تقلب کرد و نه ميشود سر کسی کلاه گذاشت! آن روز تازه می فهميم که دنيا با همه بزرگی اش از يک جلسه امتحان مدرسه هم کوچکتر بود و آن روز تازه می فهميم که زندگی عجب سوال سختی بود سوالی که بيش از يک بار نمی توان به آن پاسخ داد. خدا کند آن روز که آخرين زنگ دنيا ميخورد روی تخته سياه قيامت، اسم ما را جز خوب ها بنويسند خدا کند حواسمان بوده باشد که زنگ های تفريح آنقدر در حياط نمانده باشيم که ((حيات=زندگی)) را از ياد برده باشيم. خدا کند که دفتر زند گی مان را زيبا جلد کرده باشيم و سعی ما بر اين بوده باشد که نيکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنيم و بدانيم که دفتر دنيا، چک نويسی بيش نيست؛ چرا که ترسيم عشق حقيقی در دفتر ديگر است .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌟الهی پیوند میزنم روحم را به روحت قلبم را به قلبت ذهنم را به ذهنت هر لحظه از تو هدایت می‌طلبم الهی گره میزنم تقدیرم را به خواست و اراده‌ات و قدرشناسی میکنم از تقدیر الهی‌ات بارالهی دل هایمان را پرازمحبت دست هایمان را پراز بخشندگی لحظه هایمان را پر از آرامش و خانه هایمان را پراز حس خوشبختی بگردان .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۴_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۱۴ ه.ش) شهید محمدرضا کرم🌷 (استان خوزستان، شهرستان خرمشهر) (۱۳۳۰ ه.ش) شهید محمد مهدی ثامنی🌷 (استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۳۰ ه.ش) شهید مهدی صمدی اردبیلی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۱ ه.ش) شهید غلامرضا یزدانی🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید جهانگیر اسکندری سلوکلو🌷 (استان فارس، شهرستان مرودشت) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیداحمد معافی🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید فرامرز رستمی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید علی اسدیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید حجت‌الله صالحی فشمی🌷 (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید سیروس فخرکمال🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید یوسف پورحسن طالاری🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مهدی خواجوی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۲ ه.ش) حجت‌الاسلام شهید مرادعلی عبدالله‌پور درزی🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ابوالقاسم رکنی🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، روستای سراب تاوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید بهادر رضوان طلب🌷 (استان فارس، شهرستان فیروزآباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید رسول گلستان🌷 (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی امیری🌷 (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی حیدری 🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حبیب‌الله صبوری🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حمیدرضا جمشیدی مالده🌷 (استان گیلان، شهرستان لاهیجان، روستای مالده) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدحسن غفاری🌷 (استان گلستان، شهرستان گرگان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید صادق محمدی افشار🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدحسین رسولی🌷 (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا شبانی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید جعفر خانلری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت جام) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مسعود ادهمی🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدون‌شهر، روستای وحدت‌آباد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید منصور دلاورزاده آرانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید رحمت‌الله حسینی🌷 (استان فارس) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید علی‌اکبر غفوری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۷۱ ه.ش) شهید اصغر احمدپور 🌷 (استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۷۸ ه.ش) شهید شهرام خدایی مال امیری🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان هرسین، روستای چغاسعید) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید جلال اسدی‌زاده🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۹۴ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۵_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۳۳ ه.ش) شهید سیدمرتضی فیاض لاهیجانی 🌷 (استان گیلان، شهرستان لاهیجان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید رضا مستشرق🌷 (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۴۳ ه.ش) شهید محمد علی حاجی عبداللهی🌷 (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید پرویز حسینی 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید سیدمهدی نورانی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید محسن رفیعی دولت آبادی 🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید سیدحمیدرضا شمس حجتی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید ابوالقاسم تلخابی🌷 (استان مرکزی، شهرستان فراهان، شهر فرمهین) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید حسن چهاردوری🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محسن محمدزمان منفردی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید غلامعلی خانی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید مهدی خندان 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید محسن بارفروش🌷 (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدباقر فلاح زاده ابرقوئی🌷 (استان یزد، شهرستان ابرکوه) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی هادی پور دولابی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید نبی‌الله مهدی‌زاده آقاملکی🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدتقی مظلومی کناری🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدابراهیم وفایی نژاد🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای تویه دروار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علیرضا آزمایش🌷 (استان گلستان، شهرستان گنبد کاووس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی عباسی عنبرکی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدحسین دوستدار ریابی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان گناباد، روستای ریاب) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حسنعلی حسنی🌷 (استان زنجان، شهرستان زنجان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدامین اژدری🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید مهدی اسماعیلی 🌷 (استان فارس، شهرستان فسا) (۱۳۷۳ ه.ش) شهید مدافع حرم غلامرضا لنگری🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم اسدالله احسانی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم حسین علیزاده🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم جانعلی قربانی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم محمدمهدی قربانی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) شهید مدافع حرم سالم رضایی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
: حوادث امروز خبر از سر برآوردن یک پدیده‌ی یکتا در جهان امروز خبر می‌دهد پیام رهبر انقلاب به نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا 🌹🍃 در پیامی به پنجاه و چهارمین نشست اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا، تأکید کردند: امسال نشست شما در میانه‌ی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانه‌ی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. متن پیام که صبح امروز در وین قرائت شد، به این شرح است: 🍃🌹 بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 جوانان عزیز اتحادیه انجمنهای اسلامی امسال نشست شما در میانه‌ی حوادث مهمی برگزار میشود که هر یک از جهتی نشانه‌ی عظمت و اعتبار ایران اسلامی و ملت انقلابی آن است. شهادتها، قدرت‌نمائیهای نظامی، حضور بی‌نظیر مردمی، روحیه‌ی قوی و عزم راسخ جوانان، در کنار هزاران مجموعه‌ی فعال در عرصه‌ی دانش و فناوری، و نیز رویکرد دینی و معنوی در بخش عظیمی از جوانان سراسر کشور، همه از سر بر آوردن یک پدیده‌ی یکتا در جهان امروز خبر میدهد. پدیده‌ئی که میتواند در آینده‌ی تاریخ تأثيرات عميق و تعیین‌کننده بگذارد. گام دوم انقلاب اسلامی باید بتواند به حول و قوه‌ی الهی این پدیده را به کمال برساند و به ثمر بنشاند. چشم امید و انتظار در این پویش حیاتی به جوانان دانشمند و فرزانه و با ایمان است و شما میتوانید در شمار این برگزیدگان تاریخ‌ساز باشید. به امید موفقیتهای بزرگ شما عزیزان والسلام عليكم ورحمة الله ۳ بهمن‌ماه ۱۳۹۸ .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
: رسانه‌ها مطالبات مردم را فارغ از اندیشه سیاسی پیگیری کنند/ غرب با شکست از انقلاب در فضای حقیقی به دنبال پیروزی مجازی است رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت: فساد و خوی اشرافی‌گری نه در آرمان‌های امام راحل جا دارد و نه در افکار مقام معظم رهبری است. باید رسانه‌ها در این زمینه ورود کرده و مطالبات مردم را فارغ از اندیشه سیاسی را پیگیری کنند. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
تکذیب شد به اطلاع می رساند اخباری مبنی بر حضور مقام معظم رهبری در گلزار شهدای کرمان و زیارت مزار حاج قاسم سلیمانی شایعه است و با بررسی های صورت گرفته از سوی مسئولان امر تکذیب گردید. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
؟؟ ماشین که نشستم گفتم ببخشید عزیز میشه ضبط و خاموش کنی؟ بخدا مجازه چیز بدی هم نمیخونه... ... ولی عزادارم😔! شرمنده و ضبط و خاموش کرد... تسلیت میگم اقوام نزدیک؟ بله. مادرم از دنیا رفته 😭 .... واقعا متاسفم. داغ مادر خیلی بده... منم تو سن بیست و پنج سالگی مادرم و از دست دادم درک میکنم. البته مادرم مریض بود و زجر میکشید بنده ی خدا راحت شد😞. . پرسید مادر شما هم مریض بودن؟ . مجروح بود... ؟ یه عده اراذل و اوباش ریختن سرش و.........😭. ؟ شما هیچکاری نکردین؟ ما نبودیم. وگرنه میدونستیم چیکار کنیم... خدا لعنتشون کنه یعنی اینقد ضربات شدید بود؟ گفتم آره. مادرم سه ماه بستری شد و بعد از دنیا رفت 😭 .... عجب آدمای بی ناموسی بودن! من خودم همه غلطی میکنم؛.. ولی پای ناموس که وسط باشه رگ غیرتم نمیزاره دست از پا خطا کنم... بغضم گرفت😔.... سکوتم و که دید گفت ظاهرا ناراحتتون کردم نه خواهش میکنم. واقعا داغ مادر بده! مخصوصا اگه جوون باشه... ؟ گفتم آره. فقط هجده ساله بود... گرفتی مارو حاجی؟ شما که خودت بیشتر از هیجده سالته چطور مادرتون.... حرفش و قطع کردم و گفتم مادر شما هم هست... این هجده ساله مادر همه ی ما شیعه ها، حضرت زهراست... کرد و با تعجب نگام کرد و بعد خیره شد به جاده.... آها ببخشید تازه متوجه شدم... نمیدونستم اینجور احساس نزدیک بودن بین آدما به حضرت فاطمه هم وجود داره... یه سی دی مداحی هم دارم البته برا محرمه ولی خب اگه دوس دارین بذارم.... جواب ندادم. داشبورد و وا کرد و یه سی دی گذاشت تو ضبط. نوای آشنایی بود... ... مادر ما مادر تموم عالمه.. فاطمیه خدا هم غرق ماتمه... .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🏴 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 #
🏴 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴 :بانو بهناز ضرابی.. ..( قسمت ۱)🏴 🏴🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🏴 من و بچه ها تعجب به تانک هایی که توی پادگان بودند، به پاسدارهایی که همه یک جور و یک شکل به نظر می رسیدند، نگاه می کردیم. پرسید: می ترسی؟! شانه بالا انداختم و گفتم نه. گفت: اینجا برای من مثل قایش می ماند وقتی اینجا همان احساسی را دارم که در دهات خودمان دارم. ماشین را جلوی یک ساختمان چند طبقه پارک کرد. پیاده شد و مهدی را بغل کرد و گفت: رسیدیم. از پله های ساختمان بالا رفتیم. روی دیوارها و راه پله هایش پر از دست نوشته های جور واجور بود. گفت: این ها یادگاری هایی است که بچه ها نوشته اند. توی راهرو طبقه اول پر از اتاق بود اتاق هایی کنار هم با درهایی اهنی و یک جور. به طبقه دوم که رسیدیم صمدبه سمت چپ پییچد و ما هم دنبالش. جلوی اتاقی ایستاد و گفت: این اتاق ماست. در اتاق را باز کرد. کف اتاق موکتی رنگی انداخته بودند. صمد مهدی را روی موکت گذاشت و بیرون رفت و کمی بعد با تلویزیون برگشت. گوشه اتاق چند تا پتوی ارتشی و چند تا بالش روی هم چیده شده بود. اتاق پنجره بزرگی هم داشت که توی حیاط پادگان باز می شد. صمد رفت و یکی از پتوها را برداشت و گفت: فعلا این پتو را می زنیم پشت پنجره تا بعدا قدم خانم با سلیقه خودش پرده اش را درست کند. بچه ها با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه می کردند. ساک های لباس را وسط اتاق گذاشتم. صمد بچه ها را برد دستشویی و حمام و آشپزخانه را به آن ها نشان دهد کمی بعد امد دست و صورت بچه ها را شسته بود یک پارچ آب و یک لیوان هم دستش بود آن ها را گذاشت وسط اتاق و گفت: می روم دنبال شام زود بر می گردم. روزهای اول صمد برای ناهار پیشمان می آمد. چند روز بعد فرماندهان دیگر هم با خانواده هایشان از راه رسیدند و هر کدام در اتاقی مستقر شدند اتاق کناری ما یکی از فرماندهان با خانمش زندگی می کرد که اتفاقاً آن خانم دوماهه باردار بود صبح های زود با صدای عق او از خواب بیدار می شدیم. شوهرش ناهارها پیشش نمی آمد. یک روز صمد گفت: من هم از امروز ناهار نمی آیم تو هم برو پیش آن خانم باهم ناهار بخورید تا آن بنده خدا هم احساس تنهایی نکند. زندگی در پادگان ابوذر با تمام سختی هایش لذت بخش بود. روزی نبود صدای انفجاری از دور یا نزدیک به گوش نرسد. یا هواپیمایی آن اطراف را بمباران نکند. ما که در همدان وقتی وضعیت قرمز می شد با ترس و لرز به پناهگاه می دویدیم حالا در اینجا این صداها برایمان عادی شده بود. یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریه او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشه اتاق و گفتم: صمد بچه ها را بگیر. بیایید اینجا. هواپیما الان بمباران می کند صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت کو چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست. هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید صمد افتاده بود به دنده شوخی و سربه سرم می گذاشت از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود می گفت: آن هواپیما را دیشب دیدی؟ بچه ها زدنش. خلبانش هم اسیر شده. گفتم: پس تو می گفتی هواپیما نیست من اشتباه کرد. گفت: دیشب خیلی ترسیده بودی نمی خواستم بچه ها هم بترسند. کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. ...🏴 🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴 ...‌ ...🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ . خدايا درود فرست بر على بن موسى الرّضا، امام پسنديده با تقواى بى عيب، و حجّتت بر هر كه بر زمين، و هر كه زير زمين است، آن راستگوى شهيد، درودى بسيار و كامل، و پاك و به هم پيوسته و پياپى و در پى هم، مانند برترين درودى كه بر يكى از اوليايت فرستادى. .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_دوم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 نور مهتابی چشمهایم را اذیت می
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 از عمو خواستم برویم کمی قدم بزنیم، اما قبول نکرد... گفت باید استراحت کنم. به باغ رسیدیم... مش سلیمون و عمه طاهره در حیاط باغ منتظر ما بودند... عمه با نگرانی سمت ما آمد... خوبی ریحانه ؟ نصف جون شدیم دختر... بهترم عمه جون،ببخشید نگرانتون کردم... عمه کمکم کرد تا لباس هایم را عوض کنم ... روی تخت دراز کشیدم ، هنوز سرم درد میکرد. عمه که از اتاق رفت ، بلند شدم پرده ی اتاق را کنار زدم و دوباره روی تخت دراز کشیدم... عادت داشتم مواقع ناراحتی به آسمان خیره شوم... قرص کامل ماه، زیبایی خود را به رخ آسمان میکشید... فکر و خیال از سرم بیرون نمیرفت. کلافه بودم... دلم میخواست هرچه زودتر به خانه بروم... نگران بابا بودم. در افکار تیره و تاریک خودم سیر میکردم که کم کم چشمانم سنگین شد و به خواب رفتم... 🌹🌷🌹 با صدای رعد و برق هراسان از خواب پریدم... گیج بودم و اطرافم را نگاه میکردم... چشمم به بیرون افتاد، باران به شیشه میکوبید. به ساعت روی دیوار خیره شدم... ساعت ۱۱:۳۰ دقیقه را نشان میداد! یعنی من تا این ساعت خوابیدم؟! بلند شدم و روتختی را مرتب کردم... به آینه نگاه کردم، با دیدن چهره ی پر از غصه خودم حالم گرفته شد... صورتم را شستم و لباسم را عوض کردم. از پله ها پایین رفتم. عمو مشغول صحبت با تلفن بود و مدام چپ و راست میرفت... عمه هم با اظطراب به او خیره شده بود... پسر عمه تا مرا دید تک سرفه ای کرد تا عمه و عمو متوجه حضور من شوند... عمو تلفن را قطع کرد و خودش را جمع و جور کرد. عمه طاهره با لبخند نگاهم کرد. سلامی کردم و با هم به آشپزخانه رفتیم... هنوز صبحانه نخورده بودند ! ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_سوم🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 از عمو خواستم برویم کمی قدم بز
🌹🍃 🌹🍃 سر میز صبحانه نشستیم... عمو لقمه ای برداشت و عذرخواهی کرد تا برود... عمه هم به دنبال او بیرون رفت... دختر عمه کوچکم یلدا، زودتر از همه نشسته بود و به شکلات صبحانه خیره شده بود. پسرعمه دستانش را زیر چانه اش گذاشت و به من نگاه کرد و گفت: یالا بخور صبحانتو...من تا دو ساعت اینجا میشینم تو باید کامل صبحانه بخوری.این یک ماموریته... یلدا با لحن کودکانه به پسرعمه گفت: میشه من به جای ریحانه همشو بخورم داداش؟ خنده ام گرفته بود از مدل صحبتش... باهم مشغول خوردن صبحانه شدیم... عمه آمد کنارم نشست و گفت : ریحانه جان بعد صبحانه آماده شو بریم خونتون...عمو رفت بنزین بزنه بیاد. چشم عمه جان... بلافاصه به اتاق رفتم و آماده شدم. عمو بعد از نیم ساعت آمد... با عمه ،عمو ، پسر عمه یاسین و یلدا به سمت خانه حرکت کردیم... رسیدیم، زنگ در را زدیم. مامان در را باز کرد... وارد حیاط شدم و با استقبال گرم مهدی ،برادر کوچکم رو به رو شدم... چقدر دلم برایش تنگ شده بود! او را در آغوش گرفتم و گونه اش را بوسیدم... داداش من چطوره؟ خوبم آبجی!کجا بودی دلم برات تنگ شد... دورت بگردم منم دلم تنگ شد کوچولوی من... از پله ها بالا رفتم... از در که وارد شدم با دیدن بابا هم خوشحال شدم هم ناراحت... بابا خیلی بیحال بود... اما با دیدن من لبخند بی جانی زد و سلام کرد... دست خودم نبود... اشکم گونه هایم را نم دار کرد... به سمت بابا رفتمو سرم را روی سینه اش گذاشتم... صدای ضربان قلبش آرامم کرد... از ته دل گفتم کاش هرگز این صدا را از من نگیرند... دست و صورت بابا را غرق بوسه کردم. بابا سرم را بوسید و گفت: دلم برات تنگ شده بود دخترم!نمیدونی خونه چقدر سوت و کوره بدون تو ،کاش نمیرفتی و بیشتر پیشم میموندی... الهی من قربونت برم بابا! قول میدم دیگه هیجا نرم و کنارت بمونم... خیلی ناراحت شدم... کاش نمیرفتم. از میان صحبت های عمو و مادرم متوجه شدم که میخواهند بابا را به بیمارستان ببرند. نه ! من تحمل دوری بابا را ندارم. خودم از او پرستاری میکنم... نمیخواهم او را روی تخت بیمارستان ببینم. ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۶_بهمن ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۴۴ ه.ش) شهید ابراهیم رمضانی🌷 (استان خراسان شمالی، شهرستان بجنورد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید نورالله امینی🌷 (استان خوزستان، شهرستان ماهشهر) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید فرهود جوادی مجلج🌷 (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۵۹ ه.ش) شهیده سیده طاهره هاشمی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل، روستای شهیدآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید همت‌الله متو🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل، روستای قلعه کش) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید غلامحسین هدایتی🌷 (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید نصرت‌الله ولی‌پور🌷 (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید صادق مهدوی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید مرتضی فدایی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عبدالعزیز اسدی🌷 (استان اردبیل، شهرستان خلخال) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسن علی هزارلات سلیمانی 🌷 (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید علی اصغر آل آقا🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید علی‌اکبر اسماعیلی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان سرایان، شهر آیسک) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا عبدی خیابانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان کاشمر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید گل محمد غزنوی 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان چناران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمود ربیعی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مهدی عابدی دخرآبادی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید فریدون محمدی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید ستار امینی🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان میاندواب) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید مرتضی حسین‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدعباس طلاپور🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید غلام رضا یزدانی عبدی🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید علی جان میرشکاری سلیمانی🌷 (استان کرمان، شهرستان رابر، روستای سر مشک) (۱۳۶۵ ه.ش) خلبان شهید علی نقی اشتری🌷 (استان اصفهان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدباقر لقمانی🌷 (استان همدان، شهرستان تویسرکان) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید حشمت‌الله نورمحمدیان عمران🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۷۳ ه.ش) خلبان شهید مصطفی فصیحی🌷 (۱۳۹۰ ه.ش) خلبان شهید علیرضا کریمایی🌷 (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۹۰ ه.ش) شهید مدافع حرم محمد حسینی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم برات سلطانی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم نقیب‌الله هزاره 🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم مجتبی عبداللهی🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید مدافع حرم سیدحمید یزدان🌷 (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش) شهید الله نظر صفری🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، روستای چالموره) (۱۳۹۷ ه.ش) شهید محمدرضا رفیعی نسب🌷 (استان خوزستان، روستای عبدلیه) (۱۳۹۷ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
زهرا نفس نفس زدنت می کُشد مرا این رازداری حَسنت می کُشد مرا چشم و چراغ خانه ی کم سوی من ! مرو از من گذشته...محض رضای حسن مَرو .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
گزارش نیویورک تایمز از بدرفتاری ماموران گمرک آمریکا با ایرانی ها تحقیر ایرانی ها در فرودگاه های آمریکا اداره گمرک آمریکا مدعی است دلائل متعددی برای این عدم پذیرش ایرانی ها از جمله مسائل مربوط به جرم و جنایت و نگرانی‌های امنیتی وجود دارد .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
یازهرا... بعد از چند هفته هنوز باور نمیکنم فرمانده عزیزمان حاج قاسم پیش ما نباشه....😔 انشاء یه دختر عزیزی را داشتم میدیدم نوشته بود حاج قاسم بهترین شهید دنیاست.... عمو قاسم ممنونم دیشب تو خوابم اومدی چقدر باهات راحت حرف میزدم چقدر تو بغلت اروم بودم و بلند اشک میریختم....... خدایا تو رو به رحمتت و همه عظمتت قسم یه راهی برام پیدا کن. خدایا من اگر...... پناهی جز تو ندارم به خداییت به بزرگیت قسمت میدم بحق مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها به حق عمه جانم حضرت زینب سلام الله علیها ما را به کاروان شهدا برسان ما را به حاج قاسم عزیزمان برسان... امام حسین...التماس دعا
روزهای اولی که را کردند😔 مطمئن بودیم از داخل گِرای سردار رو دادن اما لبمان را گاز میگرفتیم و میگفتیم نه دیگر نیستند! اما حالا میشنویم که دوباره پا روی گذاشتند وحرف از مذاکره با آمریکا می زنند!! ! وقتی میگوید مذاکره با آمریکا نمیکنیم. وقتی میلیونها نفر از مردم به خونخواهی از آمریکا به خیابونها ریختن وقتی تروریست با غرور اعلام کرد ترور سردار کار اون بوده! وقتی ترامپ تروریست به فحش داد..😔 اینکه همچنان برخلاف میل مردم ایران حاضر به مذاکره با آمریکا هستید اگر اسمش خیانت نیست پس چیه؟؟ دیگه چقدر پا روی شرفت میذاری و موس موسانه دنبال مذاکره ای؟ هرشب تصویر بدن ارباً اربای سردارمان قبل از خواب جلوی چشممان رژه می رود و منتظر انتقام سختیم، آنوقت میبینیم وزیر خارجه مملکتمان دوباره حرف از مذاکره با قاتل سردار را مطرح می کند! بدانید این دوسال هم تمام می شود و قبل از شروع انتقام سخت یک سیلی هم به مزدوران داخلی آمریکا میزنیم! : برای آقا علمداری کرد ! حالتی که ما از حاج قاسم دیدیم رو ببنید(تصویر دست جدا شده ی سردار شهید) دست هنوز اینجوری !! میگه هنوز عَلَم دَستمه یبار تو کربلا عَلَم افتاد بسِّمونه الان همه عَلَم دستشونه انتقام اصلا حوصله ی حرفزدن با آمریک... ... .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 : تویِ بخش اعصاب و روان، با یه پاکت پر قرص، از اتاق دکتر اومد بیرون. از تهِ سالن داد زدم ! گوشاش نمیشنید. پریدم سمتش و همو بغل کردیم و نشستیم. همه بخش و مریضا میخ ما شده بودن. سرِ درد و دلش باز شد، مثل کبریتی که به پنبه آغشته به بنزین بگیری زبونه گرفت... گفت: دیدی خاک بر سر شدیم، دیدی نامردا دستمون رو گذاشتن تو حنا و رفتن... گفت: چند بار با زن و بچه دعوام شده، تقصیر اونا چیه... سرم سوت میکشه... موج منو میگیره... قاطی میکنم... کاش ماهم شهید شده بودیم... . 🌷🕊🌷🕊🌷 : درگیر بودیم. آتیش بود که رو سرمون میومد. مهمات تموم کردم، رسیدن بالاسرم گرفتنم. دستام رو از پشت بستن و به زانو منو نشوندن. دو نفر بودن، بالا سرم داشتن حرف میزدن که یکی رفت و یه چاقوی بزرگ آورد. ترسیده بودم و نمیخواستم کم بیارم. با گره دستم کلنجار میرفتم تا بازش کنم. رسید بالا سرم... با خنجر. با یه دست کاکل موهام رو گرفت و سرم رو کشید بالا. خنجر رو گذاشت زیر گلوم. رد خنجر رو گلوم خط خون انداخت. داشتم به گره التماس میکردم. چشمام داشت از حدقه در میومد. قلبم تند میزد نفسم سریع و محکم شده بود. با گره کلنجار میرفتم، به التماسِ گره افتاده بودم. خنجر رو کشید زیر گلوم سوزش پارگی پوست دوید تو رگای چشمم زیر گلوم داغ شد. رفیقش صداش کرد همینطور که خنجر زیر گلوم بود برگشت و شروع کرد باهاش بلند بلند حرف زدن. گره طناب باز شد. به یه آن چرخ زدم و گلوم رو از زیر تیغ درآوردم. ترس و خشم و استرس و وحشت و کینه و امید همه جمع شد تو بازوهام مشتم رو با همه توانم به سمت صورش رها کردم. صدایِ جیغ خانومم بلند شد. نفس زنون از خواب پریدم. دیدم گلم کنارم نشسته و دستش رو گذاشته جلوی دماغ و دهنش تا خون روی تخت نریزه... میگفت: از بعد اون جهنمی که خورد بالاسرمون و سقف رو ریخت رو سرمون و موج منو گرفت، حتی یه شب هم درست نخوابیدم، بیشتر از یکسال شده. هر شب کابوس میبینم... . . ... نقلِ اول از قولِ . سلامتی همه جانبازها لطفا یک حمد شفا بخونید .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2