eitaa logo
یہ‌دݪٺنڱ!))))
1.4هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
6.1هزار ویدیو
166 فایل
﷽ دلتنگۍ میدانۍ چیست ؟ دلتنگۍ آن است ڪہ جسمت ؛ نتواند جایۍ برود ڪہ جانت بہ آنجا مۍرود :") 🌿 ! دلنوشتہ هاے یك‌دݪٺنڱ صرفاً یك انسان🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از یہ‌دݪٺنڱ!))))
خاکِ‌جِبھه‌هَنوز زِمزِمه‌هاۍِ‌مُناجتِ‌قُنوتِ عاشِقانِہ‌تَرین‌نَمآزه‍ارابِخاطِردآرَد قنوتۍکِھ‌ذِکر «‌اللهم‌ارزقنی‌توفیق‌شهادتک‌فی‌سبیلک» نُخستین‌دُعاۍِآن‌بود:))💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
•°‾با خدا حرف بزن ؛ اون ٺنہا ڪسیہ ڪہ بہ ڪسی نمیگہ‾°
:)))🙂
✌️🏿😎
یہ‌دݪٺنڱ!))))
💔
بدونِ شما چیزۍ شبیہ زندگۍ؛ تویِ گلویمان گیر مۍکند... !
جشن تولد آقا محمدامین ، برادر شهید آرمان علی‌وردی همراه با حاج علی قربانی و کربلایی حسین طاهری🌿♥️
توییت ِ دختر بلژیکی خطاب به اقا : -سید علیِ خامنه‌ای کیست؟ دوست داشتنی ترین فیسوف ، مرشد عالی ، معتمد ، رهبر و پدر :)♥️
یہ‌دݪٺنڱ!))))
مثل‌پاییزغم‌دارم..
•°♥️°• -من‌راضۍام‌بہ‌مرگ؛مرازجرکش‌نکن .. دردفراق‌بیشتراست‌از‌توان‌من💔✋🏼:)
♥️!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید اگر منو شما امام حسینی شدیم و هیئتی شدیم و نماز خون شدیم مال چیه؟ (عج)
🖐! اون‌چادری‌کہ‌می‌پوشی بعد‌زیرش‌شلوار‌تنگ‌وساق‌کوتاه‌ ! خودتونو‌مسخره‌کردید‌باچادر پوشیدن؟!/:
بریم حبیب ببینیم ✌️🏻😎
گاهی طریقِ اوج گرفتن صعود نیست ؛ یوسف اگر عزیز شد لطفِ چاه بود ..
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ» •|او کسے است که بࢪ دلهاے مؤمنان آࢪامش فࢪستاد... ❥❥❥❥
📿:📿
یہ‌دݪٺنڱ!))))
نَجوآهامون
یہ‌دݪٺنڱ!))))
مثل‌پاییزغم‌دارم..
خسٺھ‌ام‌ازهمہ‌ےشھࢪوگرفٺارانش💔 ڪرمۍکن‌ڪہ‌دݪـم‌ڪربٌ‌بَݪامیخواهد🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
:)
یہ‌دݪٺنڱ!))))
حسین جان 🌿♥️ #بماند_یادگاری
حالا که اختیار ِ این دل افتاد دست ِ تو ؛ بشکن بسوز زجربده ناز ِ شست ِ تو ' (:
من هیچ وقت دایی ام را ندیدم اما حتم دارم خوش قد و بالا بوده که حاجی مامان (مادربزرگم) نگاهش تا سقف کشیده می شد وقتی تعریف می کرد که موقع قرعه کشی بین دایی و حاجی بابا (پدربزرگم) برای جبهه رفتن وقتی اسمش درآمد از شادی پرید و دستش به سقف خورد.... گفتم که من هیچ وقت دایی ام را ندیدم و همه ی دل خوشی ام از دایی داشتن سالی یکبار همراه مامان به دور از چشم حاجی بابا و حاجی مامان که یه وقت به دلشان نیاید ، به انباری رفتن و نگاه کردن به لباس ها و اسباب بازی و کلاه کاسکت و قرآنِ به خون نشسته ی دایی بود و گوش دادن به خاطراتی که مامان می‌گفتن... قبلاً هم گفتم من هیچ وقت دایی ام را ندیدم اما قربان صدقه های حاجی مامان پای عکسِ بزرگی که در ورودی خانه نصب شده بود و قطره های اشکش را چرا... ( گفته بودم مامان های معمولی وقتی خیلی عاشق شوند اسمشان می شود مادرِشهید....) گفتم که من هیچ وقتِ هیچ وقت دایی ام را ندیدم اما داستان شهادتش را بارها و بارها شنیده ام آنقدری که احساس میکنم در تمام لحظات تیر خوردن و شهادت و خبرشهادتش اگرچه جسمم نبوده اما بوده ام مثل سوم شخص غایب.... حالا امروزی که گذشت سالگردِ شهادت دایی ام که هیچ وقت ندیدمش اما همیشه ی همیشه یکی از افراد پر رنگ زندگی ام هست چرا که شهدا عندَ رَبهم یرزقون اند، بوده.... منت گذارید بر من اگر صلوات و فاتحه ای مهمانش کنید... @mamanemamooli