بسم الله الرحمن الرحیم
⚫️🔴🔵آنچه گذشت🔵🔴⚫️
✔️ هیثم خبر شهادت عماد مغنیه را شنید و جوری واکنش به خرج داد که انگار به آرزوی دیرین و قلبیش رسیده. با زیتون مطرح کرد و زیتون خیلی معمولی و بدون هیچ عکس العمل خاصی بهش گفت: یادت نره پیام تسلیت بدی. لباس مشکیت هم گذاشتم سرِ دست. پروفایلتم عوض کردم. یه چند روز هم تیغ نزن.
✔️ بعدش زیتون به هیثم گفت که یه نفر پیدا کردم که میتونه سفارش سنگینی که ایران به ما سپرده، انجام بده و اجناسی که لازم داریم و در بازار سیاه و دست و بال دلال های معمولی سلاح پیدا نمیشه، جفت و جور کنه. اسمش ابونصر هست(همان اسمی که فواد به مسعود گفته بود و تاکید کرده بود که همین ابونصر هست که لیست محلول ها با یک عنوان رد گم کنی دیگه در برگه ترخیصش مینویسن!)
✔️ از طرف دیگه هم، محمد و خانمش با توضیحات تلخ و ناگوار تیم پزشکی مواجه شدند و به اونا اطلاع دادند که مغز دخترتون با یک ویروس فعال و بسیار خطرناک مواجه شده و فعالتیش در مغز جوری هست که انگار داره مغز دخترتونو میخوره و دیگه توقع و انتظار به هوش اومدن از دخترتون نداشته باشید. محمد به خاطر روبرو شدن با این حجم از تلخی و غم، حالش بسیار خراب و خانمش هم دچار رعشه و بی هوشی شد.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
⛔️#شوربه⛔️
✍ محمد رضا حدادپور جهرمی
قسمت بیستم
🔺 دبی-سوییت فواد
مسعود که خبر شهادت عماد مغنیه را شنیده بود در حال مذاکره و تماس با دوستاش و همکاراش بود که به یکی از همکاراش گفت: من مسئولیتی در تحقیق و تفحص در این خصوص ندارم اما شک ندارم که ما بازی خوردیم. درسته خودِ عماد هم خیلی اهل احتیاط نبود و تا جایی که شنیدم، حاج قاسم و دو سه نفر دیگه از فرماندهان مقاومت هم در جلسه بودند، ولی عماد شهید شد. چرا؟ یا هدف اصلی خود عماد بوده یا میخواستن همشون را بزنن اما اونا همه جوانب احتیاط را رعایت کردن ولی عماد نکرد و این اتفاق افتاد.
کسی که پشت خط بود گفت: هر دو احتمال هم قوی هست و نمیشه به راحتی ازشون گذشت. ولی سر و ته این عملیات در ظرف کمتر از سه دقیقه انجام شده!
مسعود: ینی به محض انفجار و آسیب به عماد، شواهد جدّی دارین که صحنه ترک شده و ...
پشت خط: دقیقا! تیم پشتیبان و انتقال نیروهای عملیاتشون همونجا بودن و حتی اگه عماد جون سالم به در برده بود، اونا برای عملیات مجدد و جایگذین و تمام کردن کار آماده بودند!
مسعود: عجب! پس اینا اومده بودن برای خودِ عماد!
پشت خط: بعلاوه اینکه اصلا محلّ جلسه ...
مسعود: نگو که جدیدا عوض شده بوده و قرار بوده یه جای دیگه باشه و...
پشت خط: دقیقا همین بوده. چرا نگم؟ آخه در ملاقات های دفعات قبل، جای دیگه بودیم. اونجا نبودیم که.
مسعود: پس کرم از خودِ درخته!
پشت خط: فقط گفتم که در جریان باشید. قرار شده خودم با آقا حامد صحبت کنم و ببینم برنامه اونا برای پاسخ و مدیریت پس از ترور حاج عماد چیه؟ فعلا که همه تو شوک هستن.
مسعود: خوبه. حامد پسر باهوشیه. ببین چی میگه؟ فقط حرفی از من نزن.
پشت خط: مگه خبر دارم که کجایی که بخوام حرفی از تو بزنم؟ چشم ولی چرا حرفی از تو نزنم؟
#باران
#کپیممنوع😐⭕️