eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_118 دیگه نزدیکای ساعت ۲۲ بود که همه برای رفتن از جا بلند شدیم. نیم نگاهی به
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ _پسره خیلی خوبی بود. اون بود که من رو با بسیج و محمد و جواد آشنا کرد... همیشه رفتار و حرف هاش برام خاص بودن. یه جوری با استدلال و منطق حرف میزد که جای اعتراضی نمیزاشت. اون موقع ها که بیشتر درگیر دانشگاه بودیم یادمه چند تا از بچه های کلاس گروه شده بودن و به رهبری ناسزا میگفتن. جواد اومده بود پایگاه و به آقای بیاتی که سر دفتر بسیج بود این موضوع رو اطلاع داد. من خیلی اعتقادی به این نظام و رهبری نداشتم... اگه یادت باشه قبلا تو جمع هایی که حرف از نظام جمهوری اسلامی میشد من فراری بودم. اون روز با پسرا رفتیم تو حیاط دانشگاه جایی که اون دانشجو ها ریخته بودن و چرا و پرت میگفتن... _یادته چی میگفتن؟ _خب اون موقع تازه جنگ تو سوریه راه افتاده بود و خبر اعزام ایرانی ها به سوریه خیلی داغ شده بود. اینا ریخته بودن و به نشونه اعتراض میگفتن دارید ما ها رو به کشتن میدید و فلان... یا مثلا میگفتن رهبری خودش کاری نمیکنه و از جوون هایی مثل ما مایه میزاره... _بعدش چی شد؟ _من گوشه‌ای وایساده بودم و فقط اون معرکه به راه افتاده رو تماشا میکردم. محمد عصبی بود و جواد دست هاش رو تو هم گره زده و آماده توپیدن بود.. پسر جوونی که ترم سوم رشته مهندسی بود با همون داد و فریاد هایی که میکرد یهو جمله‌ای به زبونش اوورد... اونم اینکه در ازای رفتن به سوریه پولی دریافت میشه! با این حرف سجادی که تا الان اروم بود مهر سکوتش رو شکست و رفت جلو... با همون آرامشش گفت که کدوم از شما ها حاضرید بمیرید ولی به خانواده‌اتون پول بدن؟ کدوم از شما حاضرید از دختری که دوست دارید بگذرید ولی در عوضش پول بدن؟ کی حاضره مهر و محبت و سایه خانواده‌اش رو نبینه و بدونه بعده مردنش پول میدن؟ چند نفرتون حاضرید از بچه هایی که تازه شیرینی گفتن بابا افتاده رو زبونشون رو ترک کنید و بگید در ازاش پول میدن؟ معمولا زیاد کسی با سجاد دهن به دهن نمیشد و سریع ول میکرد... اون روز هم همه ساکت بودن و کسی چیزی نگفت... محمد اینبار اومده بود کنار سجاد وایساد و برخلاف آرامش سجاد با صدایی بلند گفت برید معرفت به اهل بیت رو یاد بگیرید به جای تهمت زدن به سید خدا... معلوم بود میخواست بیشتر حرف بزنه ولی سجاد نزاشت! از اون روز من رفتم تو فکر! من با بچه ها رفیق بودم اما هنوز بعضی چیزا بود که معتقدش نبودم. رفتم گشتم،رفتم دیدم،رفتم خوندم و شنیدم.. ریحانه به خدا قسم که تا اون روز اینقدر افتخار نکرده بودم به وجودم تو کشوری مثل ایران! تا به حال اونقدر حس غرور نمیکردم وقتی حرف از سیدعلی خامنه‌ای میشد... همه باورم عوض شد! تمام دیدگاه هایی که یک عمر به اشتباه نسبت به این زندگی و سیاست و دنیا داشتم عوض شد! نزدیک خوابگاهمون شدیم.... ... کپی ممنوع ⛔ @YekAsheghaneAheste