eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_169 کلید انداختم و در رو اروم باز کردم سوزشی تو دستم باعث شد لب به دندون بگ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم اسم مامان روی صفحه گوشی باعث شد متعجب تو جام بشینم اتصال تماس رو زدم که چهره مامان رو گوشی افتاد _ سلام _ سلام آقا امیر چخبرا پسرم؟ _ خوبم مامان چیزی شده؟ _ مگه باید چیزی بشه به پسرم زنگ بزنم؟ _ آخه این ساعت؟ _ اینجا تازه میخوایم شلم بخوریم _ اهان... _ چیکار میکنی؟ _ هیچی تازه پاشدم _ ریحانه خوبه؟ برا امتحانا اماده‌اس؟ _ داره میخونه...یجوری سوال میکنی انگار بچس! _ حالا هرچی...راستی سوگل پیشمه بیا یکم حال احوال کن باهاش خواستم باهاش مخالفت کنم اما سریع گوشی رو گرفت سمت دیگه خودش با دیدن دختری اشنا که موهاش دورس ریخته بودن و لباس تقریبا بازی پوشیده بود گوشی رو روبه سقف گرفتم بسم الله...!! این مامان یا از قصد اینجوری میکنه یا میخواد حرص منو در بیاره... صداش تقریبا فضای اتاق رو گرفته بود _ الو...الو امیر چطوری؟ همینجور که دوربین گوشی سمت سقف بود جواب دادم _ شکر خدا خوبم تو خوبی؟چخبرا؟ _ منم خوبم...همش به خاله میگم کاش ریحانه و امیر هم میومدن! پوزخندی زدم و گفتم _ ریحانه مشغول دانشگاه و منم درگیر کار و بار _ عه به سلامتی...کجا مشغول کار شدی؟ _ بسیج فعالیت میکنم _ بسیج؟ امیر بسیج چیه دیگه _ هیچی بخیال...دختر خاله اگه کاری نداری من باید یه جایی برم _ نه کاری ندارم سلام برسون به ریحانه و عمو حسین _ باشه _ بای‌بای تماس رو قطع کردم و پوفی کشیدم بلند شدم آبی به دست و صورتم زدم پیراهن خاکستری رنگی پوشیدم که با تقه ای به در ریحانه تو چارچوب وایساد _ سلام صبح بخیر _ سلام به رو ماهت _ بهتری؟ _ آره بابا چیزی نیست خوبم _ با کی حرف میزدی سره صبح؟ _ مامان زنگ زده بود... اهانی گفت و رفت رو صندلی نشست دکمه های لباسم رو بستم و لبه تخت نشستم و در حالی که جوراب هام رو پام میکردم گفتم _گوشی رو داد به سوگل! با تعجب نگام کرد _ اونم اونجا بود؟ _متاسفانه... _ چی میگفت؟ _ هیچی چی میخوای بگه؟؟با ادن سر و وضعش _ چی بود مگه؟ _هیچی _ اهان چون بد پوشیده بود و... _ ول کن ریحانه به من ربطی نداره ولی میدونم مامان چرا اینجوری کرد سرش رو به نشونه تایید تکون داد _ از یه طرف ورود عمه رو ممنوع میکنه مبادا دخترش رو بهت بندازه از یه طرف خودش اینجوری رفتار میکنه... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste