ࡅ࡙ܭ ܫߊܢܚ݅ܧߊࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•بخت سفید•༒꧂ #part_170 با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم اسم مامان روی صفحه گوشی باعث شد متعج
꧁༒•بخت سفید•༒꧂
#part_171
_ زخمت خوبه؟
_فعلا چیزیش نیست
_ بیا بریم پایین یه چیزی بخور بعدم قرصی که دیشب دادم رو بخور
سری تکون دادم و با هم رفتیم پایین
بابا با دیدن ما استکان چایی رو گذاشت رو میز
_ صبح بخیر بابا
_ صبحت بخیر عزیزم
منم سلامی کردم و نشستم پشت میز
سوگل از آشپزخونه سری تکون
داد
_ چایی بریزم براتون
_ لطف میکنی...
با لبخند سری تکون داد و رفت
*******************
از خونه زدم بیرون و راه افتادم سمت ترمینال
با زنگ گوشی اتصال تماس رو زدم
_ سلام امیر راه افتادی؟
_ سلام...آره راه افتادم
_ باشه منم با مامان میرم خونه خاله اینا تو هم تا قبل ظهر میرسی؟
_ نمیدونم فعلا که خیابونا ترافیکه...تا ببینم کِی میرسم
_ باشه پس مراقب خودت باش
_ یا علی
بعده قطع کردن تلفن کلافه پشت چراغ قرمز وایسادم...
تقریبا یک ساعت بعد رسیدم ترمینال
اوه اوه چقدر شلوغ بود!
از ماشین پیاده شدم و بعده برقراری تماس با محمد منتظرش وایسادم...
"محمد"
از اتوبوس که پیاده شدم سوز سرمایی باعث شد ژاکتم رو محکم بچسبونم به خودم
از سکو ها گذشتم که امیر زنگ زد
معلوم بود توی اون شلوغی نمیتونه پیدام کنه
جایی قرار گذاشتیم که من خودم رو رسوندم به اونجا...
_ به به آقا محمد گل
_ سلام علیکم
_ و علیکم سلام آسید محمد چطوری پسر؟
_من که خوبم ولی تو انگار توپ انرژی هستی
_ نه بابا انرژیم کجا بود...
تک خندهای زدم و با هم سوار ماشین شدیم
_ جواد خونهاس؟
_ نه...مامانش اینا رو برداشته خونه شماس
_ بسم الله...!
_ چیه؟
_ هیچی شب داستان داریم با این جواد..
_ میخواد بمونه؟
_ قطعا میمونه...باز مثه اون شب میخواد جام رو بگیره
امیر پقی زد زیره خنده و دستش رو گذاشت رو فرمون
چشم غرهای نثارش کردم و به بیرون خیره شدم...
....
کپی ممنوع ⛔️
@YekAsheghaneAheste