eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
3.9هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶چرا ما نماز میخونیم؟چه تاثیری در زندگی داره؟ 🔷چطوری به خدا نزدیک بشیم؟اولین قدم به سوی خدا چیه؟ 🔶چیکار کنیم اراده‌مون قوی بشه؟تقوا چه نقشی در اراده داره؟ ❌جواب همه این سئوالات رو در کانال ما دنبال و به دوستان خود معرفی کنید تا در ثواب آن شریک باشید👇 ➺🧕🏻💕https://eitaa.com/joinchat/44564696C1d01d3528e [✅کل قسمت‌های کتاب شنود+ به زودی کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم از استاد پناهیان که حسابی ارزش خوندن داره و بی نماز رو نمازخوان‌ کرده😌🌱] ⬅️مهم نیست مذهبی هستی یا غیرمذهبی شما یا همفکر منی،یا هموطن من... پس بينِ مون ديوار نكش
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ فاطمه‌ونرگس‌واردشدن نرگس:میبینی‌فاطمه‌جون،این‌مامان‌جونتچقدرتنبله ‍ پاشودختریه‌کم‌ازاین‌فاطمه‌یادبگیر (فاطمه‌اومدکنارم‌درازکشید) نرگس:ای‌بابا،فاطمه،توهم‌رفتی‌بخوابی که‌خندمون‌گرفت به‌اصرارفاطمه،بلندشدم دستوصورتموشستمورفتیم‌سمت‌ آشپزخونه نرگس:تنبل‌خانوماابیاین‌صبحانه _سلام‌عزیزجون! عزیزجون:سلام‌به‌روی‌ماهت نرگس:الان‌منم‌چغندرم‌اینوسط‌دیگه؟ (فاطمه‌باشنیدن‌حرف‌نرگس،دستش گذاشت‌روی‌صورتشوریزمیخندید) نرگس:ایخدااا،من‌بخورم‌این‌جوجه‌ کوچولورو بعدصبحانه‌آماده‌شدیم‌رفتیم‌کانون منوفاطمه‌رفتیم‌سمت‌سالن‌بزرگ نزدیک‌پیانوشدیم یه‌صندلی‌گذاشتم‌کنارصندلی‌خودم فاطمه‌روبغلش‌کردم‌گذاشتم‌روش‌بشینه خودمم‌نشستم‌کنارش شروع‌کردم‌به‌پیانوزدن فاطمه‌هم‌بادستای‌کوچولوش‌شروع‌کردبه دست‌زدن بچه‌های‌کانون‌هم،اومدن‌داخل‌سالن فاطمه‌بادیدن‌بچههاخوشحال‌شدوازصندلیخودشوانداخت‌پایین بدوبدورفت‌سمت‌بچهها بچههادورش‌حلقه‌زدنوشعرمیخوندن
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نزدیک۱۵روزبودکه‌ازآخرین‌تماس‌رضا میگذشت دلم‌آشوب‌بود تسبیح‌وبرداشتم‌شروع‌کردم‌به‌ذکرگفتن، ولی‌بازازآشوب‌دلم‌کم‌نشد سجادهاموبرداشتم‌ورفتم‌توی‌حیاط شروع‌کردم‌به‌نمازخوندن بعدازنمازدرازکشیدم‌وبه‌آسمون‌پرستاره نگاه‌میکرم خوابم‌برد خواب‌عجیبی‌دیدم روزعاشورابود،دشت‌نینوابود چشمم‌به‌یه‌نفرافتادکه‌روی‌زمین‌دراز کشیده‌بود صورتش‌اینقدرپرخون‌بودکه‌نمیتونستم بفهمم‌کیه خواستم‌کمکش‌کنم خواستم‌دستشوبگیرم‌وببرمش‌جایی‌ت انجاتش‌بدم امادستی‌توبدن‌نداشت جیغی‌کشیدم‌وازخواب‌بیدارشدم نفس‌نفس‌میزدم بادیدن‌خواب‌دلشوره‌ام‌زیادشد باشنیدن‌صدای‌اذان‌بلندشدم‌ورفتم‌وضو گرفتم‌وایستادم‌به‌نمازخوندن بعدازخوندن‌نمازرفتم‌تواتاق‌فاطمه،کنار فاطمه‌خوابیدم صبح‌که‌ازخواب‌بیدارشدم،فاطمه‌روبردم کانون‌سپردم‌دست‌نرگس،خودمم تصمیم‌گرفتم‌برم‌سپاه،یاجایی‌که‌بتونم‌ خبری.ازرضاپیداکنم‌تاکمی‌این‌دل‌آشوبم‌ آروم‌بشه ولی‌کسی‌چیزی‌بهم‌نمیگفت،انگارخودشون هم‌خبری‌ندارن توی‌شهرسرگردون‌بودم کجابگردم‌دنبال‌عشقم،کجابگردم‌دنبال یه‌نشونه‌برای‌زنده‌بودنش یادحرم‌افتادم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رفتم‌دوتابلیط‌هواپیماگرفتم‌برای مشهد ساعت‌پروازش۸شب‌بود رفتم‌سمت‌خونه،عزیزجون‌توآشپزخونه‌درحال‌غذادرست‌کرد‌نبود _سلام‌عزیز عزیزجون:سلام‌دخترم _عزیزجون،واسه‌امشب‌دوتابلیط‌هواپیما گرفتم‌واسه‌مشهد،میخوام‌بافاطمه‌برم‌ زیارت‌آقا عزیزجون:خداپشتوپناه‌تون رفتم‌توی‌اتاقم‌یه‌ساک‌کوچیک‌برداشتم، شروع‌کردم‌یه‌کم‌وسیله‌ولباس‌برداشتن موقع‌ظهر،نرگسوفاطمه‌اومدن‌خونه فاطمه‌بدوبدودویدتوبغلم _الهی.قربونت‌برم،عمه‌روکه‌اذیت‌نکردی فاطمه:نه نرگس:مامانش‌بیشتراذیت‌میکنه‌تابچه ، کجارفتی؟ -رفتم‌دوتابلیط‌واسه‌مشهدگرفتم نرگس:مشهدواسه‌چی؟ _زیارت‌دیگه نرگس:نمیگفتی،فک‌میکردم‌داری‌میری دوردور حالایکی‌اضافه‌ترمیگرفتی‌ورشکست‌ میشدی‌خسیس؟ _نه‌خیر،خواستم‌مادرودختری‌بریم نرگس:ست‌لباس‌مادرودختری‌شنیده‌ بودم‌ولی‌زیارتی‌رونه _دیونه نرگس:حالاکی‌میری
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ _امشب‌ساعت۸ نرگس:باشه‌پس‌خودم‌میبرم‌تون _باشه‌قربون‌دستت نرگس:فدات،من‌برم‌خونه،که‌الان‌اقامرتضیمیادخونه _باشه‌برو ساعت۶نرگس‌اومددنبالمون،ازعزیزجون خداحافظی‌کردیم‌بعدرفتیم‌خونه‌مامانم، بابانبودازمامانوهاناهم‌خداحافظی‌کردیم بعدرفتیم‌سمت‌فرودگاه ازماشین‌پیاده‌شدیم نرگس‌هم‌شروع‌کردبه‌بوسیدن‌فاطمه _ولکندخترکشتی‌بچه‌رو نرگس:به‌توچه،دارم‌ازسهمیه‌خودم‌استفادهمیکنم -مگه‌بنزینه‌دخترم نرگس:کوفت،نخند!فاطمه،عمه‌مواظب‌مامان‌دیونه‌ات‌باش!باشه؟ فاطمه:باسه _عع‌حرفای‌غیراخلاقی‌به‌دخترم‌یادنده نرگس:قربون‌اخلاق،دربه‌داغون‌خودت‌ برم‌من ،برین‌که‌دیرمیشه ازنرگس‌خداحافظی‌کردیم‌رفتیم‌داخل فرودگاه یه‌کم‌داخل‌سالن‌نشستیم‌بعدسوارهواپیما شدیم اولش‌فاطمه‌یه‌کم‌ترسید بعدتسبیح‌امودادم‌دستش‌که‌حواسش پرت‌بشه بعد۴۰ساعت‌رسیدیم‌مشهد اول‌رفتیم‌یه‌هتل‌نزدیک‌حرم،برای‌دوشب‌ اتاق‌رزروکردیم وسیله‌هاروگذاشتیم‌داخل‌اتاق وچادرفاطمه‌روسرش‌کردموراهی‌حرم شدیم
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ بادیدن‌گنبدحرم،یاداولین‌دیدارم‌افتادم‌ واشکم‌جاری‌شد بعدازبازرسی‌واردحرم‌شدیم دسته‌فاطمه‌رومحکم‌گرفتم‌تاگم‌نشه روبه‌روی‌گنبدایستادیم،به‌نشانه‌ادب‌ سلامی‌کردم فاطمه‌هم‌بادیدن‌سلام‌کردن‌من‌دستش گذاشت‌روی‌سینه‌اشوسلام‌کرد نشستیم‌روی‌فرش‌داخل‌حیاط یه‌مهرگرفتموتسبح‌خودمودادم‌دست‌فاطمهکجایی‌نره،بتونم‌نمازموبخونم بعدازخوندن.نمازفاطمه‌سرشوگذاشت‌روی پاهاموخوابش‌برد منم شروع‌کردم‌به‌دردودل‌کردن -سلام‌آقاجان،دلم‌میخواست‌باردومی‌که میام‌اینجاهمراه‌بچهامون‌باشم‌ولی‌اینبار،یهفرقی‌هست،بچهاموآوردم، ولی‌باباشونیاوردم، شمامیدونین‌کجاست؟ البته‌که‌میدونین،چون‌سپردمش‌دست‌شما شماضامن‌همه‌میشین مگه‌میشه‌کسی‌که ضامن‌خوبیه‌امانت‌داره‌خوبی‌نباشه آقاجان،تورابه‌جوادت،رضاموبرگردن تورابه‌جوادت‌به‌دخترم‌رحم‌کن تورابه‌چشم‌انتظاری‌خودت‌که‌منتظر جوادت‌بودی،منوبیشترازاین‌چشم‌انتظارم نزار دوروزمثل‌برقوبادگذشت موقع‌وداع‌رسید چشمانم‌گریان‌بودودلم‌پرازحرف بافاطمه‌رفتیم‌سمت‌پنجره‌فولاد فاطمه‌روبغل‌کردموواردجمعیت‌شدم رسیدم‌به‌پنجره‌فولاد
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ دست‌فاطمه‌روگذاشتم‌روی‌ضریح _فاطمه،مامانی،ازآقابخواه‌بابارضاهرچه زودتربرگرده فاطمه:چش. فاطمه‌سرشوگذاشت‌روی‌پنجره‌وزمزمه میکرد،به‌زبون‌خودش بعدروبه‌سمت‌حرم‌کردیم‌ودوباره‌سلام‌ دادیم،ورفتیم ساعت۱۱پروازداشتیم نرگسوآقامرتضی‌اومده‌بودن‌دنبالمون نرگس‌بغلم‌کرد:زیارتت‌قبول‌رهاجان _خیلی‌ممنون فاطمه‌هم‌رفت‌بغل‌آقامرتضی نرگس:بده‌به‌من‌این‌حاج‌خانم‌کوچولورو، زیارتت‌قبول‌باشه‌عزیزززم همه‌حرکت‌کردیم‌سمت‌خونه وقتی‌رسیدم مامانوباباهم‌اومده‌بودن‌خونه‌عزیزجون بااینکه‌مامان‌همیشه‌مخالف‌چادربود،وقتی فاطمه‌روباچادردید چشماش‌برق‌میزدومیخندید مامان:الهیی‌مامان‌زیبافدات‌بشه،چقدر خوشگل‌شدی‌توقربونت‌برم فاطمه‌هم‌دویدرفت‌بغل‌مامان منم‌رفتم‌توآغوش‌پدرم خیلی‌وقت‌بوددلم‌آغوش‌مردانه‌پدرمو میخواست اولین‌باربودکه‌ازچشمای‌پدرم‌بغضوناراحتیومیدیدم باباومامان‌خیلی‌اصرارکردن‌که‌بافاطمه چندروزی‌برم‌خونه‌شون