『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
الـحمدالله که تورو دارم اباعبدلله❤️ 🎤: سیـد امـیر حسـینی #حسین_مولا
امام حسـن میگه کـریم حسـین..🥲
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
الـحمدالله که تورو دارم اباعبدلله❤️ 🎤: سیـد امـیر حسـینی #حسین_مولا
بـچه بودیم و از بزرگترها..
یادگرفتیم فقط بگیم حسین..
🔶چرا ما نماز میخونیم؟چه تاثیری در زندگی داره؟
🔷چطوری به خدا نزدیک بشیم؟اولین قدم به سوی خدا چیه؟
🔶چیکار کنیم ارادهمون قوی بشه؟تقوا چه نقشی در اراده داره؟
❌جواب همه این سئوالات رو در کانال ما دنبال و به دوستان خود معرفی کنید تا در ثواب آن شریک باشید👇
➺🧕🏻💕https://eitaa.com/joinchat/44564696C1d01d3528e
[✅کل قسمتهای کتاب شنود+ به زودی کتاب چگونه یک نماز خوب بخوانیم از استاد پناهیان که حسابی ارزش خوندن داره و بی نماز رو نمازخوان کرده😌🌱]
⬅️مهم نیست مذهبی هستی یا غیرمذهبی
شما یا همفکر منی،یا هموطن من...
پس بينِ مون ديوار نكش
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدوچهارم
فاطمهونرگسواردشدن
نرگس:میبینیفاطمهجون،اینمامانجونتچقدرتنبله
پاشودختریهکمازاینفاطمهیادبگیر
(فاطمهاومدکنارمدرازکشید)
نرگس:ایبابا،فاطمه،توهمرفتیبخوابی
کهخندمونگرفت
بهاصرارفاطمه،بلندشدم
دستوصورتموشستمورفتیمسمت
آشپزخونه
نرگس:تنبلخانوماابیاینصبحانه
_سلامعزیزجون!
عزیزجون:سلامبهرویماهت
نرگس:الانمنمچغندرماینوسطدیگه؟
(فاطمهباشنیدنحرفنرگس،دستش
گذاشترویصورتشوریزمیخندید)
نرگس:ایخدااا،منبخورماینجوجه
کوچولورو
بعدصبحانهآمادهشدیمرفتیمکانون
منوفاطمهرفتیمسمتسالنبزرگ
نزدیکپیانوشدیم
یهصندلیگذاشتمکنارصندلیخودم
فاطمهروبغلشکردمگذاشتمروشبشینه
خودممنشستمکنارش
شروعکردمبهپیانوزدن
فاطمههمبادستایکوچولوششروعکردبه
دستزدن
بچههایکانونهم،اومدنداخلسالن
فاطمهبادیدنبچههاخوشحالشدوازصندلیخودشوانداختپایین
بدوبدورفتسمتبچهها
بچههادورشحلقهزدنوشعرمیخوندن
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدوپنجم
نزدیک۱۵روزبودکهازآخرینتماسرضا
میگذشت
دلمآشوببود
تسبیحوبرداشتمشروعکردمبهذکرگفتن،
ولیبازازآشوبدلمکمنشد
سجادهاموبرداشتمورفتمتویحیاط
شروعکردمبهنمازخوندن
بعدازنمازدرازکشیدموبهآسمونپرستاره
نگاهمیکرم
خوابمبرد
خوابعجیبیدیدم
روزعاشورابود،دشتنینوابود
چشممبهیهنفرافتادکهرویزمیندراز
کشیدهبود
صورتشاینقدرپرخونبودکهنمیتونستم
بفهممکیه
خواستمکمکشکنم
خواستمدستشوبگیرموببرمشجاییت
انجاتشبدم
امادستیتوبدننداشت
جیغیکشیدموازخواببیدارشدم
نفسنفسمیزدم
بادیدنخوابدلشورهامزیادشد
باشنیدنصدایاذانبلندشدمورفتموضو
گرفتموایستادمبهنمازخوندن
بعدازخوندننمازرفتمتواتاقفاطمه،کنار
فاطمهخوابیدم
صبحکهازخواببیدارشدم،فاطمهروبردم
کانونسپردمدستنرگس،خودمم
تصمیمگرفتمبرمسپاه،یاجاییکهبتونم
خبری.ازرضاپیداکنمتاکمیایندلآشوبم
آرومبشه
ولیکسیچیزیبهمنمیگفت،انگارخودشون
همخبریندارن
تویشهرسرگردونبودم
کجابگردمدنبالعشقم،کجابگردمدنبال
یهنشونهبرایزندهبودنش
یادحرمافتادم
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدوششم
رفتمدوتابلیطهواپیماگرفتمبرای
مشهد
ساعتپروازش۸شببود
رفتمسمتخونه،عزیزجونتوآشپزخونهدرحالغذادرستکردنبود
_سلامعزیز
عزیزجون:سلامدخترم
_عزیزجون،واسهامشبدوتابلیطهواپیما
گرفتمواسهمشهد،میخوامبافاطمهبرم
زیارتآقا
عزیزجون:خداپشتوپناهتون
رفتمتویاتاقمیهساککوچیکبرداشتم،
شروعکردمیهکموسیلهولباسبرداشتن
موقعظهر،نرگسوفاطمهاومدنخونه
فاطمهبدوبدودویدتوبغلم
_الهی.قربونتبرم،عمهروکهاذیتنکردی
فاطمه:نه
نرگس:مامانشبیشتراذیتمیکنهتابچه ،
کجارفتی؟
-رفتمدوتابلیطواسهمشهدگرفتم
نرگس:مشهدواسهچی؟
_زیارتدیگه
نرگس:نمیگفتی،فکمیکردمداریمیری
دوردور
حالایکیاضافهترمیگرفتیورشکست
میشدیخسیس؟
_نهخیر،خواستممادرودختریبریم
نرگس:ستلباسمادرودختریشنیده
بودمولیزیارتیرونه
_دیونه
نرگس:حالاکیمیری
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدوهفتم
_امشبساعت۸
نرگس:باشهپسخودممیبرمتون
_باشهقربوندستت
نرگس:فدات،منبرمخونه،کهالاناقامرتضیمیادخونه
_باشهبرو
ساعت۶نرگساومددنبالمون،ازعزیزجون
خداحافظیکردیمبعدرفتیمخونهمامانم،
بابانبودازمامانوهاناهمخداحافظیکردیم
بعدرفتیمسمتفرودگاه
ازماشینپیادهشدیم
نرگسهمشروعکردبهبوسیدنفاطمه
_ولکندخترکشتیبچهرو
نرگس:بهتوچه،دارمازسهمیهخودماستفادهمیکنم
-مگهبنزینهدخترم
نرگس:کوفت،نخند!فاطمه،عمهمواظبماماندیونهاتباش!باشه؟
فاطمه:باسه
_ععحرفایغیراخلاقیبهدخترمیادنده
نرگس:قربوناخلاق،دربهداغونخودت
برممن ،برینکهدیرمیشه
ازنرگسخداحافظیکردیمرفتیمداخل
فرودگاه
یهکمداخلسالننشستیمبعدسوارهواپیما
شدیم
اولشفاطمهیهکمترسید
بعدتسبیحامودادمدستشکهحواسش
پرتبشه
بعد۴۰ساعترسیدیممشهد
اولرفتیمیههتلنزدیکحرم،برایدوشب
اتاقرزروکردیم
وسیلههاروگذاشتیمداخلاتاق
وچادرفاطمهروسرشکردموراهیحرم
شدیم
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدوهشتم
بادیدنگنبدحرم،یاداولیندیدارمافتادم
واشکمجاریشد
بعدازبازرسیواردحرمشدیم
دستهفاطمهرومحکمگرفتمتاگمنشه
روبهرویگنبدایستادیم،بهنشانهادب
سلامیکردم
فاطمههمبادیدنسلامکردنمندستش
گذاشترویسینهاشوسلامکرد
نشستیمرویفرشداخلحیاط
یهمهرگرفتموتسبحخودمودادمدستفاطمهکجایینره،بتونمنمازموبخونم
بعدازخوندن.نمازفاطمهسرشوگذاشتروی
پاهاموخوابشبرد
منم شروعکردمبهدردودلکردن
-سلامآقاجان،دلممیخواستباردومیکه
میاماینجاهمراهبچهامونباشمولیاینبار،یهفرقیهست،بچهاموآوردم،
ولیباباشونیاوردم،
شمامیدونینکجاست؟
البتهکهمیدونین،چونسپردمشدستشما
شماضامنهمهمیشین
مگهمیشهکسیکه ضامنخوبیهامانتدارهخوبینباشه
آقاجان،تورابهجوادت،رضاموبرگردن
تورابهجوادتبهدخترمرحمکن
تورابهچشمانتظاریخودتکهمنتظر
جوادتبودی،منوبیشترازاینچشمانتظارم
نزار
دوروزمثلبرقوبادگذشت
موقعوداعرسید
چشمانمگریانبودودلمپرازحرف
بافاطمهرفتیمسمتپنجرهفولاد
فاطمهروبغلکردموواردجمعیتشدم
رسیدمبهپنجرهفولاد
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_صدونهم
دستفاطمهروگذاشتمرویضریح
_فاطمه،مامانی،ازآقابخواهبابارضاهرچه
زودتربرگرده
فاطمه:چش.
فاطمهسرشوگذاشترویپنجرهوزمزمه
میکرد،بهزبونخودش
بعدروبهسمتحرمکردیمودوبارهسلام
دادیم،ورفتیم
ساعت۱۱پروازداشتیم
نرگسوآقامرتضیاومدهبودندنبالمون
نرگسبغلمکرد:زیارتتقبولرهاجان
_خیلیممنون
فاطمههمرفتبغلآقامرتضی
نرگس:بدهبهمناینحاجخانمکوچولورو،
زیارتتقبولباشهعزیزززم
همهحرکتکردیمسمتخونه
وقتیرسیدم
مامانوباباهماومدهبودنخونهعزیزجون
بااینکهمامانهمیشهمخالفچادربود،وقتی
فاطمهروباچادردید
چشماشبرقمیزدومیخندید
مامان:الهییمامانزیبافداتبشه،چقدر
خوشگلشدیتوقربونتبرم
فاطمههمدویدرفتبغلمامان
منمرفتمتوآغوشپدرم
خیلیوقتبوددلمآغوشمردانهپدرمو
میخواست
اولینباربودکهازچشمایپدرمبغضوناراحتیومیدیدم
باباومامانخیلیاصرارکردنکهبافاطمه
چندروزیبرمخونهشون
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱