eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
دردِ عشق تو دوای دردِ ماست جُز به دردت دردِ ما درمان مکن!💛
_اگه خسته جانی بگو یا علی ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• . شهید جواد محمدی ، اسم خانومشو تو گوشی ۷۲۱ سیو کردھ بود . یعنی تو هفت آسمون و دو دنیا فقط تو یکی رو دوست دارم☺️🌱' 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ از زبــــــان هدیه: ‌ با ماشین آقای قربانی رفتیم یکی از مناطق محروم.. "واای خدا.. چقدر اختلاف طبقاتی..! هیچی نیست اینجا..! نه خونه درست و دَرمانی،نه بهداشت خوبی، مردم چقدر فقیرن.. خدایا نمی‌خوای‌ بزاری آقاامام‌زمان(عج) بیاد؟! به جون خودم قسم فقط با اومدن آقا درست میشه.. ‌ 💕 ‌ رفتیم تو یه مدرسه اِقامت کردیم، یکی از کلاس‌های مدرسه شد آشپزخونه.. ‌ مهدیار گفت؛ بچه‌ها دلشون شُعله زرد می‌خواد، اگه میشه شُعله زرد درست کنید... قرار شد بره شکر بگیره و شُعله زرد درست کنیم، من و فاطمه هم کم‌کم شروع به پختش کردیم.. فاطمه: -یه شُعله زرد درست کنیم، بفهمن چه آشپزهایی هستیم من: _انگشت‌هاشونم بخورن یه ذره که گذشت فاطمه گف: - برو شکرها رو بیار تا بریزیم توش.. کنار در آشپزخونه یه پلاستیک شکر بود که برداشتم و همه رو ریختیم تو قابلمه.. کارهای‌ آشپزی که تموم شد یه ذره از شعله زرد رو گذاشتم تو قابلمه کوچیک برا خودمون،بقیَّشم دادم برادرها.. برگشتنی چشمم خورد به یه پلاستیک سفید.. یعنی چی توش بود؟! یه ذره مَزه‌مَزه کردم دیدم شکره.. پس اون که ما ریختیم تو غذا چی بوده؟! رفتم سمت شعله زرد خودمون و یه‌ذره ازش خوردم... "وااااااااای شوووووره یــــــــــــــا بــــــــاب‌الحـــوائج _فـــــــاطمه..!! _اون که ریختیم تو غذا شکر نبوده،نمک بوده.. فاطمه: واای هدیه!! -این رو اصلا نمیشه خورد که چیکار کنیم؟! سریع دویدم سر سفره برادرها داشتن شعله زرد رو می‌کشیدن تو بشقاب‌ها.. قابلمه رو سریع کشیدم سمت خودمـ... یه نگاه به جمع کردم ببینم کیا خوردن؟! "وااااااای مهدیار با رفیقش علی دارن می‌خورن دهنشون پره، از شوریِ غذا نمی‌تونن قورت بدن همینجوری نگه داشتن تو دهنشون.. وای آبرووووم" ‌