『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
خاطره ای از شهید محمدحسین محمدخانی📖
نشست روبه رویم ، خندید و گفت : دیدید آخر به دلتون نشستم ! زبانم بند آمده بود . من که همیشه حاضرجواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش میدادم ، حالا انگار لال شده بودم . خودش جواب خودش را داد : رفتم مشهد ، به دهه متوسل شدم . گفتم حالا که بله نمی گید ، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه ، پاک پاک که دیگه به یادتون نیفتم . نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت : اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست ، خیرکنن و بهتون بدن . نظرم عوض شد . دو دهه دیگه دخیل بستم که برام خیر بشید ! نفسم بند اومده بود ، قلبم تند تند می زد و سرم داغ شده بود . توی دلم حال عجیبی داشتم . حالا فهمیدم الکی نبود که یک دفعه نظرم عوض شد . انگار دست امام اسلام بود و دل من
منبع : کتاب قصه ی دلبری صفحه 16
#شبجمعہهوایتنڪنممیمیرم💔
یادی از صحن و سرایت نکنم میمیرم...
11.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«أحَضنی تَعبتُ منّی»
بغلم کن از خودم خستهام...
#حسینجانم❤️🩹
یک شب میان بینالحرمین داد میزدم
گشتم نبود بهتر از اینجا نگرد نیست!
#بینالحرمین💔
منطقه محروم یعنی:
همین چشمان من
که از دیدن کربلا محروم است :)
#کربلا❤️🩹
به شدت محتاجِ فاطمیه ام:)
جوابِ این حال بدیا...
جوابِ این دلشوره ها..
جوابِ قلبای تیکه تیکه شده!
حضرتِ زهرا همیشه جوابه
مادرمون امسال دست پر میاد((:
#فاطمیه
شرح دلتنگی من بیتو فقط یک جملهست:
تا جنون فاصلهای نیست از اینجا که منم ..
#کربلا💔