فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟
+گفت:آنقدر که بگویی
«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا»🧡🌱
#امامرئـوف
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
به قول آقای ِ حامد عسکری:
یا امام رضا!
یه دستمال نم دارروی دل ِ ما بکش...❤️
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بگو پروردگار عزیز
خیر مرا پیش بیاور
اما مصداق خیر را برای خدا معین نکن
مصداق خیر را به خودش واگذار کن
تو عقلت به چه میرسد؟!
#آیتاللهحقشناس
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
از یکی از درساش نمره ی نسبتاً بدی گرفته بود وقتی با ناراحتی نمره اش رو بهم گفت بهش گفتم مهم اینه نمره ات پیش خدا ۲۰ باشه پیش بنده ی خدا که مهم نیس:)))
#شایدخاطره
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
شهادت مرگ نیست؛ زندگیه!
اما نه پیش آدمای دنیا...
پیش سیدالشهدا...(:♥️
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جز حسین و راهِ حسین، دارویی تسکین بخش قلب نیست :))
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
مشکل ما اینه که دوست داریم دیده شیم
درحالی که اونی که باید ببینه میبینه . .
#شھیدقاسمسلیمانی
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
. .
میگفت:
اونقدر غرق دنیا شدیم که #شهادت هیچ!
نگرانم عاقبت بخیر هم نشیم. .
یه چرتکه بنداز؛
ببین قلبت، به چی مشغوله؟
ببین ذِهنت، کُجاها فرار میکنه؟
اگه قلبت اونقدر به چیزی مشغوله
که خدا یادت میره،مریض شده...
باید بفکر درمانش باشی!(:
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
یه چرتکه بنداز؛ ببین قلبت، به چی مشغوله؟ ببین ذِهنت، کُجاها فرار میکنه؟ اگه قلبت اونقدر به چیزی
خدایا...
لطفا مارو به تنظیمات کارخانه امون برگردون۔
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
تو کاریت نباشه! خدا از غصههات بزرگتره نسا-۱۰۶
و از شدت زیبایی این آیه زبانم قاصرھ(؛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچها شهید همت بشید:)!❤️🩹
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
#معرفیکتاب
نام کتاب : دا📚
نویسنده : خانم سیده زهرا حسینی✍
انتشارات : سوره مهر
تعداد صفحات : 900🗒
خلاصه ای از کتاب :
خانم حسینی در آن زمان دختر هفده ساله ای بوده و گوشه ای از تاریخ جنگ را بازگو میکند که غالباً به اشغال و فتح خرمشهر مربوط میشود .
حسینی در این کتاب ، خاطرات خود از روزهای آغاز مقاومت و روزهای پس از آن را با جزئی ترین موارد روایت میکند تا آنجا که این گونه جزیی نگری و بیان لحظه به لحظه وقایع باعث شده تا بسیاری آن را رمان بنامند ؛ حال آنکه این کتاب سراسر مبتنی بر رویدادهای واقعی و خاطرات حقیقی سیده زهرا از آن روزهاست.
راوی در آن روزها تنها 17 سال داشته و اهمیت این کتاب شاید در این باشد که وقایع جنگ ما برای اولین بار از زاویه دید یک دختر نوجوان روایت شده است ؛ خاطراتی که راوی حدود 20 سال آنها را درون سینه خود همچون یک راز حفظ کرد و حرفی از آن نزد .
در این کتاب ناگفته هایی از جنگ بیان شده که تاکنون کسی از آنها حرف نزده است .
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل_وشش
از صدای جیغم #محمدحسین و #هدی از خواب پریدند.
با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید.
اگر #محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه #کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد.
محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، #چاقو را از دستش کشید.
ایوب را #بغل کرد و رساندش #بیمارستان...
سحر شده بود که برگشتند.
سر تا پای محمدحسین خونی بود.
ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود.
گاهی صورتش از #درد توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد.
پایی که حالا غیر از #بخیه های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود.
من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش #روغن بمالیم.
#هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید.
دلم ریش می شد وقتی می دیدم،
برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود...
و او چقدر #بامحبت این کار را انجام می دهد.
زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد....
از #راحت_شدن_محسن می گفت، از #جنس_دردهای محسن که خودش یک #عمر بود تحملشان می کرد. از #مرگ که دیر یا زود سراغ همه مان می آید.
توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،...
ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده
زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند:
_"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده.
چند وقتی می شد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود.
دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او #فشار آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند.
مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز...
ادامـہدارد . . .
بہروایــت✍🏻«همسرشہــــــیدبلنـدۍشهلاقیـاثوند🌿»
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌼 امام صادق علیهالسلام:
💫 اگر امام زمان(عجل الله تعالی فرجه)را دریابم، تمام عمر به او خدمت می کنم.
📗 الغیبه،نعمانی.ص245
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•