: ) وَفلسطینِ مـا بلاخره ، زمزمہی
مغمومِ آزادی را زیرِ گوشش خواهد
شنید . 🇵🇸♥️
بدترین درد؟!
امام زمان به خدا نگاه کنه و بگه:
″اینکه قول داده بود:))..″
#تلنگر
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
بدترین درد؟! امام زمان به خدا نگاه کنه و بگه: ″اینکه قول داده بود:))..″ #تلنگر
سه تا صلوات واسه سلامتی امام زمان :))💚
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
:)
گمنامیعنیکسےكِ ؛
حتےنخواستبهاندازهنامے
ازدنیاسھمداشتهباشد:)..!'🌱
#شهدا
خودتو هیچوقت جلو کسی بزرگ فرض نکن
چون روزگاریه کاری میکنه که؛ جلو همون شخص
کوچیک بشی .
#تلنگر
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
. .
شور عشقی به دلم ریخت
غمی پیرم کرد ؛
یا حسین گفتم و این اسم
نمک گیرم کرد !
#یاحسین
یا مُنتهَی الرَجٰایا..
ای آخر امیدواری:)
-ای با غریبه های جهان آشنا حسین..
#حسین
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨
🌨
#قصھ_دلبࢪی
#قسمت_دوازدهم
با اعتماد به نفس صدایش را صاف کرد :«ولی من فکر می کنم خیلی هم به هم میخوریم !» 😑😑
جوابم راکوبیدم توی صورتش :« آدم باید کسی که می خواد همراهش بشه ، بهدلش بشینه !»😐🙄
خنده پیروزمندانه ای سر داد . انگار به خواسته اش رسیده بود :«یعنی این مسئله حل بشه ، مشکل شمام حل میشه ؟!» 🧐😁
جوابی نداشتم ...
چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم .
از همان جایی که ایستاده بود ، طوری گفت که بشنوم :«ببینید ! حالا این قدر دست دست می کنید ، ولی میاد زمانی که حسرت این روزا رو بخورید !»🙃😌
زیر لب با خودم گفتم «چه اعتماد به نفسی کاذبی😐 »
اما تا برسم خانه ، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید :
«حسرت این روزا !»😕
مدتی پیدایش نبود ، نه در برنامه های بسیج ، نه کنار معراج شهدا .
داشتم بال در می آوردم . از دستش راحت شده بودم 😃
کنجکاوی ام گل کرده بود بدانم کجاست 🧐
خبری از اردوهای بسیج نبود ، همه بودند الا او ..
خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر در بیاورم.
تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند 😁
یکی داشت می گفت :«معلوم نیست این محمد خانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه !»🧐🤔
نمی دانم چرا ..!
یک دفعه نظرم عوض شد!
دیگر به چشم یک بسیجی افراطی و متحجر نگاهش نمی کردم .
حس غریبی آمده بود سراغم . نمی دانستم چرا این طور شده بودم 😐😔
ادامـہدارد . . .
بہقـلم✍🏻«محمدعلۍمحمدۍ🌿»
🌨
❄️🌨
🌨❄️🌨❄️
❄️🌨❄️🌨❄️🌨
🌨❄️🌨❄️🌨❄️🌨❄️