مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سید جواد میرجعفری.mp3
21.48M
#مداحی
💠 مراسم قرائت دعای #ندبه
🎤 کربلایی سید جواد #میرجعفری
🗓 جمعه ۲۲ دی ١۴٠٢
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#سلام_امام_زمانم ❤️✋
بہ دنبال تو مےگردم شبــ وروز ازبرایتــ
اباصالح ڪجایے جان من بادا فدایتــ
بہ شوق روے تو این دل شده سرمستــ آواز
بیا با اشکــ دیده مي ڪنم آقا صدایتــ
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
#العجلمولایغریبم
تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج صلوات
💚اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج💚
"بحق فاطمه "
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌹حضرت امام خامنه ای:
🔻بزرگترین وظیفهی منتظران امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) این است که از لحاظ معنوی و عملی و پیوندهای دینی با مؤمنین و همچنین برای پنجه درافکندن با زورگویان، خود را آماده کنند.
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 آماده باشِ پایگاههای امام زمان در سراسر جهان...
حضرت مهدی عجل الله فرجه در سراسر جهان لشکریان وپایگاههایی به طور آماده دارد که به هنگام ظهور، وارد پیکار میشوند:
🌕 امام صادق علیهالسلام میفرمایند:
خدا را شهرى است در مغرب به نام «جابرسا» که دوازده هزار درِ طلا دارد؛ میان هر دری تا در دیگر یک فرسخ است؛ بر هر دری برجی است که دوازده هزار جنگجو دارد که دم اسبها را گره زده، تيغ و سلاح را تيز كرده و در انتظار ظهور قائم ما هستند و من حجّت خدا بر آنان هستم.
عالمیان به انتظارش تمام قد ایستادهاند و منتظر فرمان تو هستند یا رب العالمین!
📘مختصر البصائر، ج ۱، ص۷۵
📘بحار الأنوار، ج ۵۴، ص۳۳۴
📘إثبات الهداة، ج ۵، ص۱۴۳
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
اللهم عجل لولیک الفرج . . (: 💚🌱
جمعہ ها رادرک کنید...
جمعہ هادلگیر نیست.
جمعہ هادلش گیراست'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام زمانت با بقیه فرق داره.......!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جهت زیبا سازی👌
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یخ در بهشت:))🌱🌨
-صحن انقلاب اسلامی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
میگفت:
بچهانقلابیا تو مشکلات
غرغرنمیکنن،میگنیقیناکلهخیر..!(:
#بچهانقلابیا
سلام خدمت همگی همراهان 🌺
میخوایم برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان ختم ۱۴هزار تا صلوات تا ۴۰شب وهرشب تعدادی که ذکر میکنید اعلام کنید
زمان:از اذان مغرب تا اذان صبح
هر کدوم از عزیزان همراه تمایل به شرکت در این ختم صلوات را دارند میتوانند تعداد صلوات های خود را در آیدی زیر ذکر کنند
@Modfe313
تا الان بیست هزار و هفتصد و بیست وسه
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸رمان تلنگری و شهدایی
🍃 #صبر
🌸قسمت ۱۹
بلاخره روزاخررسید...
هیچ کس دل رفتن نداشت تازه انس پیدا کرده بودیم اصلا نمی شد ازخلوص وپاکی اینجادل کندوبه زندگی ماشینی برگشت،
یعنی بازهم دعوتمون می کردند ؟شایدچنان سرگرم دنیامی شدیم که همه چیزازیادمون می رفت،
اشک ازچشمام جاری شد....
هنوزنرفته دل هاپرمی کشیدبرای دوباره اومدن، حال وهوای همه دیدنی بود ای کاش کسی ازکاروان صدامون نمی کرد یاای کاش اتوبوس هانمی اومدند!اماانگارزمان خداحافظی بود
پاهام اهسته قدم برمی داشتنددلم اشوب بودامازمزمه کردم:
شهدادلم براتون تنگ میشه نکنه دستم رو رهاکنیددیگه نمی خوام گناه کنم ای کاش میشد مثل شمازندگی می کردم ومرگم تو همین راه رقم می خورد. نوشته تابلویی توجهم روجلب کرد"مرز مردن وشهادت خون نیست خود است".
چه زودجوابم روگرفتم!!.
دلم برای غروب های شلمچه هم تنگ میشد وقتی که سرخی اسمون جای خورشید رو می گرفت حزن عجیبی سراغم می اومد درست گفتندکه بهشت واقعی همین جاست.
اتوبوس که اومدهمه سوارشدند
سنگینی نگاهی رو روی خودم حس کردم ازبی قراری قلبم متوجه حضورش شدم به طرفش برگشتم باچهره ای مغموم وگرفته به من خیره شدپشت نگاه سردش ترحم و دلسوزی بود که همیشه ازش فراری بودم من این اومدن رو نمی خواستم این نگاه رو دوست نداشتم تا اینجا بادلم پیش رفتم امادیگه کافی بودنمی خواستم مثل شکست خورده هاباشم،...
چندقدمی جلوتراومدحالاوقتش بودکه روح زخم خوردم روترمیم کنم بلافاصله سوار اتوبوس شدم و کنار خانم محمدی نشستم ازماجراخبرداشت هیچ چیزپنهونی بینمون نبود
بخاطرهمین گفت:
_چرانرفتی حرف بزنی؟بنده خداروسنگ رویخ کردی!.
اشک توچشمام جمع شدلبخندتلخی زدم وگفتم:
_اتفاقاحرف زدیم!فهمیدکه سرقولم می مونم!.
بااینکه تعجب کرداماچیزی نگفت حتما فکر می کرد دیوونه شدم نمی خواستم مانع هدف سیدبشم اون عشقش روبرای خدا خالص کرده بود مثل من اسیر زمینی ها نبود!...
موقعی که برگشتم دکوراسیون خونه عوض شده بودمامانم اوقات فراغتش رو با خرید کردن می گذروند
نمی دونم چراعلاقه داشت هرچندماه یک بارهمه چیزروعوض کنه.همیشه سراین موضوع بحث داشتیم تامی اومدم عادت کنم بادکورجدیدروبرومی شدم!البته بااتاق من کاری نداشت چون می دونست حساسم دست نمی زد..
عکس هایی که انداخته بودم روچاپ کردم وبه دیواراتاقم زدم غروب شلمچه،یادمان طلائیه،رودخانه اروندونخل های سوخته که شاهدعملیات های زیادی بود،گلزارشهدای هویزه،دکوهه.دلم می خواست این عکس ها همیشه جلوی چشمام باشه.بادیدنشون انرژی می گرفتم،
دوهفته ازقولی که داده بودم می گذشت اماهنوزنتونسته بودم فراموشش کنم با اوردن اسمش بیشترازقبل بی تاب می شدم هرشب باچشمای خیس می خوابیدم همش می گفتم صبح که بیداربشم همه چیز رو فراموش می کنم امادرست به محض بیدار شدن چهره اش مقابلم نقش می بست! دیگه داشتم به مرزجنون می رسیدم.
ازپایگاه که برگشتم سروصدای مامان وبابام می اومدشوکه شدم!تاحالاسابقه نداشت. گوشم روبه درچسبوندم تاواضح بشنوم
_زنگ میزنی قرارروبهم میزنی والاخودم این کاررومی کنم.خجالت نمی کشندهنوزکفن مردشون هم خشک نشده!.
_اخه عزیزم اینطوری ابروریزی میشه تو بذار بیان خودم جواب رد میدم.
گوشیم بی موقع زنگ خورد دیگه صداشون نیومد یکدفعه مامانم در رو بازکرد لبخندکه زدم بیشترعصبانی شد،نگاهی به بابام انداخت و گفت:
_بفرماتحویل بگیرخانم نیشش تابناگوش بازه!بعدمیگی جواب ردبدیم.
ازحرفاشون سردرنمی اوردم شاید پای خواستگاری کسی وسط بود که مامانم ازش خوشش نمی اومد.
چادرم رودوردستم انداختم وبابی تفاوتی گفتم
_خیالتون راحت جواب منم منفیه!.
هنوزازپله هابالانرفته بودم که بابام گفت:
_دیدی دخترمون عاقله سیدهمین طورکه ازداداشم جواب منفی شنیداز ما هم می شنوه!!.
دهانم ازحیرت بازموند کاملاگیج شدم یعنی درست شنیدم.گفتم
_یعنی چی اخه چطورممکنه؟.
_فاطمه خانم زنگ زده برای اخرهفته میان!.
نمی دونستم خوشحال باشم یاناراحت!نمی خواستم به من ترحم کنه همچین اجازه ای بهش نمی دادم......
🍃ادامه دارد....
🌸 نویسنده؛ ع _خ
🍃🌸🍃🌸🌸🍃🌸