eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا به گوشه‌یِ آغوش خویش دعوت کن مگر به جز تو، کسی گوشه‌یِ دلم دارم💔 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
⚡️ بوی پیراهن خونین کسی می آید 🛑اول محرم، آغاز سال هجری قمری و ماه غم و اندوه اهل بیت و شیعیان است؛ ماه شهادت و دلاوری‌های امام حسین علیه السلام و یارانش و روز شروع مجالس سوگواری حضرت اباعبدالله علیه السلام . ♦️امام رضا علیه السلام فرمودند: "هنگامی که ماه محرم فرا می‌رسید، کسی پدرم را خندان نمی‌دید و همواره محزون و غمگین بود، تا روز عاشورا؛ آن روز روزِ مصیبت و حزن و اندوه و گریه پدرم بود . ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🏴 توصیه مرحوم آیت الله فاطمی نیا پیرامون اقامه عزای سیدالشهدا امام حسین (علیه‌السلام): ▪️خالصانه در مجالس عزاداری شرکت کنید. طوری باشید که غیر از امام حسین (علیه‌السلام) چیزی نبینید. ▪️با پاکی ظاهر و باطن به این مجالس مشرف شوید؛ همان‌طور که با وضو و طهارت در این جلسات شرکت می‌کنیم، به وسیله استغفار ، طهارت باطنی هم کسب کنیم. ▪️قبل از ورود به مراسم عزای ابی‌عبدالله (علیه‌السلام) بگوییم: خدایا اگر در وجود من مانعی از کسب فیض ابی‌عبدالله (علیه‌السلام) هست، آن را برطرف بفرما. ▪️دهه محرم، دهه تحول است، جناب حرّ یک شخص است اما حرّ شدن یک جریان می‌باشد. در این دهه باید متحول شویم. ◼️ فرارسیدن ماه محرم ایام سوگواری سرور آزادگان جهان، امام حسین علیه السلام را تسلیت می گوییم آیت الله علیه السلام ⚜『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔸خواص عاشورایی: عبیدالله بن حرّ جعفی 🔹در روز اول محرم، امام حسین ع سپاه خویش به منزل «قصر بنی مقاتل» رسید. در این منزل، امام حسین ع «عبیدالله بن حرّ جعفی» را به یاری طلبید، اما او نپذیرفت. عبیدالله بن حرّ گفت: "ای فرزند رسول خدا، اگر در کوفه یارانی داشتی که تو را یاری می‌کردند، من مقاوم‌ترینشان بودم. اما دیدم که پیروانت از ترس بنی‌امیه به خانه‌ها پناه بردند. من نمی‌توانم این خواهش را بپذیرم، ولی اسب و شمشیرم را به تو می‌دهم." ▪️امام حسین ع فرمود: ما برای اسب و شمشیرت نیامده‌ایم، بلکه برای یاری تو آمده‌ایم. اگر از جان‌دادن در راه ما دریغ می‌ورزی، به مالت نیازی نداریم. من از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: 'هر کس فریاد استغاثه اهل بیت مرا بشنود و به یاریشان نشتابد، خداوند او را به رو در آتش دوزخ اندازد. ✅رویکرد امام حسین ع نشان میدهد که با هر کس در این مسیر روبرو می‌شود با او اتمام حجت می‌کند و مؤمنان راستین را با خود همراه می‌سازد تا در کارزار عاشورا شهد شیرین شهادت را بنوشند و با خون‌های پاک خود نهال اسلام را آبیاری کنند. ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 شباهت قیام امام زمان با مبارزه حضرت داود با جالوت 🌕 در ضمن نبرد داود علیه السلام با جالوت از پیامبر صلی الله علیه وآله روایت شده: داود به سنگى گذشت و سنگ با نداى بلندى به وى گفت: اى داود! مرا برگیر و جالوت را با من بکش که من براى کشتن او آفریده شده‌‏ام. داود آن سنگ را برداشت و در خُرجین خود گذاشت؛ زمانی که صبح شد و دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، داود گفت جالوت را به من نشان بدهید. زمانی که او را دید سنگ را برداشت و به طرف او پرتاب کرد. سنگ میان دو چشمش را شکافت و به مغز سرش رسید و از مرکب سرنگون شد. 🌕 روش قائم عجل الله فرجه نیز چنین است. او را پرچمی است که چون وقت خروجش نزدیک شود و آن پرچم از جانب او منتشر شود و خداى تعالى آن را گویا کرده و ندا کند: اى ولى خدا قیام کن و دشمنان خدا را بکش! و او را شمشیرى است در غلاف؛و چون وقت خروجش نزدیک شود از غلاف در آید و خداوند آن را گویا کند و آن شمشیر ندا کند: اى ولى خدا، قیام کن! دیگر روا نیست که از دشمنان خدا تقاعد کنى. او قیام مینماید و دشمنان خدا را هر کجا بیاید خواهد کشت و حدود خدا را اقامه کرده و به حکم خداوند فرمان دهد. 📗کمال الدين، ج۱، ص۱۵۳ ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ھمین‌الان‌یھویۍ‌روبہ‌ڪربلا، سلام‌بده‌بھ‌اربابت...! عاشق‌ڪہ‌برایِ‌سلام‌ڪردن‌بھ معشوقش‌،بھونہ‌نمی‌خواد💔! سلام یااباعبدالله✋🏻 -‌‌‌‌‌‌اَلسَّلامُ‌عَلَى‌الْحُسَیْنِ‌وَ    عَلى‌عَلِىِّ‌بْنِ‌الْحُسَیْنِ‌وَ    عَلى‌اَوْلادِ الْحُسَیْنِ‌وَ    عَلى‌اَصْحابِ‌الْحُسَیْنِ🫀!"
تاریخ‌نوشته: امام‌حسین(؏)‌درطول‌حیات‌شون هیچ‌وقت‌خنده‌ی‌طولانی‌نکردند؛ آخ‌حسین ِ‌من💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
- حی‌ّعلی‌البُکاءفی‌ماتم‌الحسین؏🖤˘˘!'❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گفتــم‌آب‌حـیات؟؟ "گفـتٰاچـٰایۍ‌اربـعَین‌اباعبداللہ''💔 ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فقـط اونجا که حسین طاهری میگه: دوبــٰارهـ! دلـ تـنگهـ بـرا پیرهـن سیـٰـاهـتون. . .(:❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سلام بر لب تشنه ات...♥️ 💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
دیشب‌تو‌حسینیه‌معلا‌گفتن‌که: هرجا‌که‌هستی،سه‌بار‌بگو "صلی‌الله‌علیک‌یا‌اباعبدالله. . ." حاجتتو‌میده! دیشب‌برا‌راستی‌آزمایی،این‌عبارتو‌گفتم‌. "و‌حاجتمو‌بعد‌چند‌دقیقه‌داد!" صبح‌بازم‌گفتم،چن‌دیقه‌پیش‌بازم‌حاجتمو‌داد🙃 توعمرم،سریع‌تر‌از‌این‌ندیده‌بودم! . بخدا‌حقیقت‌داره،امتحان‌کن! نشد،هرچی‌خواستی‌بهم‌بگو💔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
577_46475490406765.mp3
4.91M
از هر بلا فروا الی یک سجده رو به کربلا شد بهترین رنگ زمین رنگ غروب کربلا ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
772_46475486958573.mp3
3.17M
روضه رفتن ما که از سر عادت نیست ما به این خونه یه عمریه ارادت داریم نفس المهموم لظلمنا تسبیح واسه روضه حسین کلی روایت داریم ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این‌روزا‌حالم‌یجوریه‌که‌یهو‌‌چشمامو میبندم‌و‌ازعمق‌جانم‌خطاب‌به امام‌حسین‌میگم؛ -اصلا‌خبر‌داری‌که‌از‌دوری‌دارم‌دق‌ میکنم(((( :💔 هرشب‌باعکس‌کربلات‌یه‌گوشه‌ هق‌هق‌میکنم🥲💔 ❤️‍🩹 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
السلام علی النفوس المصطلمات سلام بر جان های رنج دیده ❤️‍🩹 ‌‌محرم . . آغاز فصلِ نوکری‌ست ؛ بوی اسپند و . . دل‌شوره‌ی روضه‌های شما . . پیراهن مشکی و . . شالِ عزایت . . روز و شب‌، در هیئت‌نفس کشیدن . . جان آدمی را روحی تازه می‌بخشد‌ . . و من ، مانده‌ام . . اگر این عشق نبود . . اگر محبتت را نداشتم . . اگر پدر از سرِشوق . . و مادر، از سرِلطف ، ‌‌نامت را به من یاد نداده بود . . در دایره‌ی قسمت ، کجا ایستاده ‌بودم ؟! هربار که نامت را می‌برم . . دهانم شیرین می‌شود . . لب‌هایم، به شور می‌افتند و . . قلبم، به تپش . . که نکند روزی بیاید و . . نتوانم نامت را بر زبان ، جاری کنم (: 🫀🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه واسه تنفیذ رئیس جمهور جدید رئیس جمهور قبلی باید حضور داشته باشه... حاج آقا هارداسان(کجایی)💔😔 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت۶۰ ساعت هفت صبح بدون خوردن صبحانه از خونه زدم بیرون.... چشمام بخاطر بی خوابی و گریه دیشب متورم و قرمز بود... لبام خشک و تاول زده... تیپ سر تا پا مشکی... دوربینم دستم. از خونه تا دانشگاه پیاده رفتم. وقتی رسیدم دانشگاه کلاس اولم تموم شده بود. نیم ساعت وقت داشتم و راهی نمازخونه شدم... دو رکعت نماز خوندم و بعد نماز توی یه سجده طولانس فقط گریه کردم و از خدا صبر برای خودم و خوشبختی برای محمدم طلب کردم از نماز خونه اومدم بیرون و رفتم توی کلاس از ساعت نه تا یک پشت سر هم کلاس داشتم و بعد با خستگی تمام از کلاس زدم بیرون و روی حیاط دانشگاه نشستم. معدم از گرسنگی و فشار عصبی درد گرفته بود... هرکس از کنارم رد میشد بخاطر ظاهر آشفته و قیافه داغونم نگاهم میکرد... حالم رو بدتر میکردن... فکرم برگشت به گذشته... به گذشته کوتاهی که کنار هم بودیم... هیچ وقت نمیتونستم تصور کنم که محمد این جور آدمی باشه... ولی آیا واقعا هست... نکنه اشتباه کردم... نکنه.... تا حالا هیچ وقت از این ضاویه نگاه نکرده بودم که ممکنه اشتباه کرده باشم... خدای من نکنه... نه نه... من اشتباه نکردم... خدایا.... من امروز زن محمدم... محرم محمدم... دیروزم بودم... روز قلبم بودم... الان سه ماهه محرمشم و حواسم نیست.... ولی امشب راس ساعت دوازده برای همیشه میشه یه آدم غریبه برام... خدایا کاشکی کنارم بود... دلم براش تنگ شده... برای چشماش... برای صداش... برای خودش... یه لحظه یه عطر آشنارو حس کردم... و بعد اون یه صدای آشنا که صدام کرد... فائزه... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار وآقای طلبه💗 پارت۶١ دستام که صورتمو احاطه کرده بود رو برداشتم و چشمم به یه شلوار کتون آبی آسمونی افتاد که با یه حالت قشنگ روی یه جفت کفش مردونه خردلی افتاده بود... مثل نوار لیزر دستگاه اسکن که از پایین تا بالا رو اسکن میکنه از نگاهم قامتشو دنبال کرد ته از پاهاش رسید به چشمای عسلیش که حالا سرخ بودن و پر از بغض... بی ارده از روی نیم کت بلند شدم و رو به روش ایستادم. دوباره من بود و محمد... دوباره سر من بود که مقابل سینه اون قرار میگرفت... دوباره چشمام بود که توی چشمای قشنگش غرق شده بود... دوباره من بودم و حس شیرین عشق... شروع کردم به آنالیز چهره و استایل کسی که محرمم بود هنوز... شوهرم بود هنوز... و.... آره عشقم بود هنوز... یه تیپ اسپرت و مثل همیشه شیک که شامل یه بافته خاکستری و یه شلوار کتون آبی و کفش خردلی بود... به صورتش نگاه میکنم یه ریش مشکی زاغ که مثل همیشه مرتب و منظم بود. موهایی با حالت قشنگ و اتو کشیده که افتاده روی پیشونیش و لب هایی که خداداد همیشه صورتی بود... محمد مثل همیشه بود... منظم و مرتب و شیک... هه... بین بودن و نبودنم فرقی نیست... توی صورتش نگاه میکردم و غرق افکار خودم بودم که دستاشو بالا آورد و انگشتاشو از زیر پلک تا پایین گونم کشید.... خدای من کی اشکام اومده بود و خودم نفهمیده بودم... محمد دستمو توی دستش گرفت و بعد سه ماه گرمای وجودشو حس کردمبه اطرافم نگاه کردم... خلیا با تعجب داشتن نگاهمون میکرد و پچ پچ میکردن... محمد دستمو بیشتر فشار داد و حرکت کرد و منو پشت سر خودش کشید... مثل بچه منو پشت سر خودش میکشید و من بدون حرف و بدون اینکه مانع بشم همراهیش میکردم... از درب دانشگاه که اومدیم بیرون و صدای بوق ماشینا که به گوشم خورد تازه مغذم شروع به آنالیز کردن موقعیتش و فرمان دادن کرد... سرجام ایستادم و باعث شدم محمدم وایسه... دستمو از دستش با ضرب بیرون کشیدم و بهش پشت کردم... یه یاعلی گفتم و قدم هامو تند کردم تا برم. صدای پاشو پشت سر خودم حس میکردم و سعی کردم بودوئم... نباید دستش بهم میرسید... نباید دلم میلرزید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸