eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
4.3هزار ویدیو
40 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت٧٩ فاطمه من و قانع کرده که با محمد تماس بگیرم... بهش قول دادم زنگ بزنم. از اولم باید به محمد همه چیزو میگفتم... تا همینجاهم کلی اشتباه کرده بودم... ولی دیگه نمیخوام اشتباه کنم... گوشیمو برداشتم شمارشو گرفتم. هنوز بوق نخورده بود که سریع قطع کردموای خدا من نمیتونم باهاش صحبت کنم سه بار زنگ زدم و قطع کردم... نه این بار دیگه میگیرم من میتونم شماره رو دوباره گرفتم و خواستم دکمه اتصال رو لمس کنم که تلفن خونه زنگ خورد سریع دوییدم و گوشی رو برداشتم. _الو.بفرمایید. ناشناس: سلام بر عشقم _ببخشید شما؟؟؟ ناشناس: عشق شما _عوضی اینو گفتم و خواستم تلفن رو قطع کنم که گفت: بابا مهدیم دیگه... اه این زامبی رو کجای دلم بزارم... _خب هرکی میخوای باش. حالا من چیکارت کنم؟ مهدی: خب معلومه دیگه دوسم داشته باش تصمیم گرفتم حالشو اساسی بگیرم _ببین آقامهدی من خودم یکی دیگه رو دوس دارم الانم میخواستم بهش زنگ بزنم که تویه مزاحم پیدات شد مهدی با تردید گفت: جواد؟ _آقامحمدجواد مهدی بعد یکم سکوت گفت: ببین تو نامزد منی الان غلط اضافیم میکنی به اون جوجه طلبه زنگ بزنی. فهمیدی؟ _د مشکل همینجاست که من تورو حتی آدمم حساب نمیکنم چه برسه نامزد خودم. هه مهدی: فکر کردی با منم میتونی مثل اون پسره بدبخت رفتار کنی؟ نامزدی بهم بزنی؟ توی خواب ببینی _فعلا که تو داری تو بیداری میبینی مهدی بدون اینکه جواب بده تلفن رو قطع کرد. گوشی رو محکم روی میز پرت کردم و با عصبانیت رفتم توی دستشویی و به سر و صورتم آب زدم. این پسره عوضی همیشه اعصابمو بهم میریزه گوشی رو برداشتم تا با محمد تماس بگیرم یهو نگاهم به ساعت گوشی افتاد وای خاک تو سر من نیم ساعت بیشتر تا غروب نمونده بعد نماز زنگ میزنم محمد سریع دوییدم تا وضو بگیرم... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗خانم خبرنگار و آقای طلبه💗 پارت٨٠ نمازمو برعکس همیشه که تند میخوندم با کلی آرامش آروم خوندم توی نماز از خدا خواستم که کمکم کنه تا هر اتفاقی که به صلاح من و محده پیش بیاد بعد نمازم یه سجده طولانی رفتم و دوباره دعاهامو تکرار کردم تسبیح محمدم مثل همیشه توی دستم بود و باهاش ذکر گفتم جانماز و چادر نمازمو جمع کردم و گذاشتم سرجاش و بعدم زیر غذای مامان رو خاموش کردم. نزدیک اذان مغرب بود... قم هنوز نیم ساعت بعد ما اذان میگن پس تا وقت هست بهتره به محمدجواد زنگ بزنم یه یاعلی گفتم و شمارشو گرفتم و گذاشتم گوشی رو در گوشم. آهنگ پیشوازش پخش شد آهنگ امام رضا حامد بود... وای از همون روز اول اینو باهم گذاشتیم پیشواز و قرار شد همیشه باهم پیشوازامونو عوض کنیم یه بار... دوبار... سه بار... گوشی رو جواب نداد هی... حالا شاید الان کارداره... یه نیم ساعت دیگه دوباره بهش میزنگم. گوشی رو انداختم رو مبل و بلند شدم. یهو صدای زنگ گوشیم بلند شد با فکر اینکه محمد پریدم روی گوشی 0915 اینکه شماره محمد نیست...پیش شماره مشهده که...ایش احتمالا مهدی خره اس گوشی رو جواب دادم: الو بفرمایید صدای نازک یه زن پیچید: سلام عزیزم چقدر صداش آشنا بود برام _سلام. ببخشید شما؟ زن: فاطمه ام عزیزدلم. نامزد محمدجواد وای خدای من آره صدای خودشه... نمیدونم چرا یه چیزی ته دلم ریخت.... با صدایی که میلرزید گفتم: سلام فاطمه خانوم. با من کاری داشتید؟ فاطمه: اره عزیزم. جواد خواست خودش زنگ بزنه ولی گفت شاید اینجوری قبول نکنی برای همینم گفت من دعوتت کنم عزیزم. _دعوتم کنید؟ کجا؟ فاطمه: آحر اسفند یه روز بعد اتمام فاطمیه عقدکنون من و جواده واقعا خوشحال میشم بیای عزیزم دیگه نمیشنیدم داره چی میگه... دستم شال شد گوشی از دستم افتاد...دنیا روی سرم آوار شد... زمین و زمان دور سرم میگشت... پیش چشمام سیاهی رفت.... دور سرمو با دست گرفتم و نشستم رو زمین... همه امیدم پرپر شد... خدایاا... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
✋💖 ❤ 👌توصیف قشنگی‌ست دراین عالم هستی 🌹 تـو عـرش بَـرینی و من از فـرش زمینم 💐 آواره نه! در حسرت دیـدار تـو بی‌شک 💞 ویـرانه‌ی ویـرانه‌ی ویـرانه تریـنم اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 🌸 🌼🍃 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•
⭕️معجزات سر مقدس امام، از کوفه تا شام ♦️ابن زیاد در روز 15(یا 19) محرم سر مقدس امام حسین(علیه السلام)و دیگر شهدا را به همراه کودکان و زنان،با شمربن ذی الجوشن به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد(علیه السلام)زنجیر انداخت و اسراءرا سوار بر شتر بی‌ جهاز نمود. آن شقى، اهل بیت عصمت و طهارت را مانند اسیران کفار، شهر به شهر با ذلت راهی شام کرد به گونه ای که مردم به تماشاى آنها مى‌آمدند. 🔹یکی از حوادث خارق‌العاده‌ای که گزارش آن در بسیاری از منابع هست، دست یا قلمی آهنین است که در برابر مامورانی که در حال عیش و نوش در اولین شب بعد از حرکت داشتند بود که از دیوار برآمد وشعرزیر را در نکوهش قاتلان امام حسین(علیه‌السّلام)،با خون بر روی دیوار نوشت: 🔻«اَتَرْجُو اُمَّةٌ قَتَلَتْ حُسَیْنًا ••• شَفَاعَةَ جَدِّهِ یَوْمَ الْحِسَابِ»«آیا امتی که حسین را به قتل رساند، به شفاعت جدش در روز حساب امیدوار است؟»..چون ماموران ابن زیاد چنین معجزه‌ای رااز سر امام (ع) دیدند، سر را رها کرده، پا به فرار گذاشتند،ولی دوباره برگشتند. 🔹همچنین حارث بن وُکَیدَه میگوید:من از حاملان سر حسین(علیه السلام)بودم که شنیدم سر بر روی نیزه،سوره کهف را می‌خواند.در خود شک کردم که من صدای ابی عبدالله را می‌شنوم. دوباره شنیدم: ‌ای پسر وکیده آیا دانستی که همه ماائمه زنده‌ایم و نزدپروردگارمان روزی می‌خوریم؟باخود‌ اندیشیدم که سرراسرقت کنم. فرمود:ای پسر وکیده، این کار برای توممکن نیست.این گروه رارهایشان کن. ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi 🖤⃟🥀⌋•