eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 بابا:چرا انقدر دیر امدی -ببخشید زمان از دستم در رفت وقتی رفتم تو خونه دیدم ساعت ۱۲:۴۰دقیقه است تعجب کردم اما من تازه از هیئت امدم که  فهمیدم اشتباه فکر کردمو تو تاریکی درست ساعت هیئتو ندیدم انقدر خوابم میومد که لباس عوض نکردمو همینجوری خوابم برد ـــــــــــــــــــــــــــ خستتون نکنم بعد از اون روز هر روز رفتم هیئتو مثل همیشه دسته بود  وگریه و ماتم اقا الان یک ماه بود هیئت میرفتمو فاطیما قراره چهلم با کاروان برن کربلا دیگه بیرون نمیرمو تو گوشی با فاطیما حرف میزنم. دلم برای هیئت تنگ شده الان دوروزه نرفتم ولی هیچوقت حرف حضرت زهرارو یادم نمیره دخترم منتظرته این شاید معنی شهادت بده چیزی که ارزومه! تو خونه بودمو به مامان کمک میکردمو یا داشتم با دوستم هستی که مثل خواهرم بود حرف میزدم فازیما بهم پیام داد +سلام دختر چطوری توخبری از ما نمیگیری -سلام عزیزم خودت خوبی الحمدالله چه خبری ما که صبح حرف زدیم🤨😂 +شکر خدا گلم منم خوبم خوب حالا یچیزی گفتم چخبر کجایی -باش خونمونم سلامتی  خبری نیست +بزودی مهمون میاد براتونا -مهمون ؟وا تو از کجا میدونی فکر نکنم +میاد حالا میفهمی یکم دیگه با فاطیما حرف زدمو بعد داداشم از سر کار امد منم گوشیو گذاشتم زمین -سلام لواشک اوردی لواشک خیلی دوست داشتم و همش به داداشم میگفتم برام بیاره ولی مگه چی میشد اقا یکم برام میخرید +نه بابا گرونه -ببین حاضر نیستی یه لواشک واسه من بخری +بیست تومنه ها -😐حالاااا هییی بگو بیست تومنه انگاری میخواد ۲۰۰هزار بده اصلا نمیخوام +بهتر -واقعا که لباس بندازی زمین میکشمت بعدم رفتم  دنبال ابجیم که بازداشت میرفت حیاط این بچه منو کشت -کجاااااا عاطفهههههه اصلا نگاهم نکرد عجبا از دست اینم باید حرص بخوریم -مگه با تو نیستـــم بیــا توببینـــم   مــاماااان اینم بگم که خیلی جیغ جیغو بودم اخر مامانم اوردش تو واااای این بشر کی یاد میگیره لباسشو نندازه زمین 😭 بازم لباس داداشمو برداشتم گذاشتم رو چوب لباسی که *ادامه دارد...
🥀 گوشی داداشم زنگ خورد رفتم نگاه کردم "علیرضا" دوست داداشم بود رفتم دم در اتاقو که بهش بگم ولی رفته بود حموم -ماماان دوست اشکانهههه چیکار کنم اشکان حمومه +جواب بده ببین چی میگه -نه مامان نمیخوام جواب اینو بدم دلم نمیخواست نامحرم صدامو بشنوه البته قبل از اینکه مذهبی بشم جوابشو میدادم ولی حالا مدتها بود جواب اونو نمیدادم و فقط واسه اینکه مرتکب گناهی نشم نه من نه اون میترسیدم اون بدخت از صدای من شگفت زده بشه و این گناهه برامون دلم،نمیخواست مرتکب گناه بشم باید  ازصحنه گناه فرار کرد انقدر جواب ندادم قطع شد مادرم میدونست جوابشو نمیدم واسه همین اصراری نکرد خیلی وقت بود هستی دوستمو ندیدم بومد دلتنگش بودم صبح که حرف زدیم گفت با مامانم صحبت کنم که فردا برم خونشون مامان منکه با بدبختی راضی میشد و باید کلی التماسش میکردم -مامااان جووون +ها -میگم ....اممم میشهه فردا برم خونه هسـتی تو خدااا +نـه -تورو خدا مامان +دوبارش نکن گفتم نـــه بغض گلومو گرفت عادتم بود -مامان اذیت نکن دلم براش تنگ شده بزار برم زود میام خوااااهش و بعدم حرفای همیشگی راضی نشد گفتم به بابام بگم  که باهاش حرف بزنه و بابام معلوم نبود کی میاد حوصلم سر رفت رفتم تو گوشیو وارد برنامه روبیکا  شدم رفتم تو گروهی که  برای امام زمانم ساخته بودم  و توش فعالیت میکردم و این پیامو فرستادم تو تلگرام ۳۰۰ دوست ❗️ تو اینستا ۲۰۰ دوست ❗️ توی موبایل ۱۰۰ دوست !❗️ وقت ناراحتي ۱ همراه ‼️ اما داخل قبر تنهای تنها ....⚠️ پس مراقب باشیم فریب دنیا را نخوریم🌀         آی     اهل نت😍😍                 بی                      اهل بیت😊😊                                نشید. پیام قشنگی بود و شاید تاثیر گذار بعدم یکم تو گوشیوگشتم پست نگاه کردمو امدم بیرون داداشم از حموم امده بود و میدونستم الان میخواد سرم غر بزنه که گوشی دستته +زهرا این کولرو خاموش کن -بیا باز شروع کردی گرمههههه😫 بشــدت گرمایی بودمو اصلا طاقت گرمارو نداشتمو تو خونه خودمون بیشتر گرمم میشد +خاموش کن بابا و بعدم مثل همیشه مامانم کولرو خاموش کرد -ماماان  گرمه مامان:خوب حالا یه دو دیقه دیگه روشن میکنم *ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
_مادرم بعد خدا نام تو را یادم داد ؛ عادت ِکودکی ِماست ، علی گفتن ما . 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
. ‌. -صبغة اللّٰهِ وَ مَن اَحسَنُ مِنَ اللّٰهِ صِبغَةً وَ نَحنُ لَه عابِدونَ +رنگی خدایی بپذیرید و چه رنگی از رنگ خدایی بهتر است و ما تنها او را عبادت می کنیم...🤍🍃 -بقره/۱۳۸- 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
-آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی در نامه‌ای به فرزندشان فرمودند: قرة‌العینا! به خدا سپردمت، خدا را در هر حال در نظر داشته باش و توسل به ولی‌عصر(عج) را پیش از هر نماز و بعد از آن مراقبت داشته باش. هر وقت توسل میکنی هفتاد مرتبه بگو: "یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی ولاتهلکنی🌱" -آیت‌الله‌گلپایگانی- 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فال بد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ): هرگاه فال بد زدید، کار خود را انجام دهید. 📚 کنزالعمال/7585 فال بد زدن از خرافاتی است که ذهن مردم را مشغول کرده است. اشیا، حیوانات، بعضی انسانها و تحولات طبیعت نمی توانند حوادث ناگواری را در زندگی بشر پدید آورند. توجه به این مسائل می تواند کانون خانواده را متلاشی کند. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
| فقط‌حیدرامیرالمؤمنین‌است..💛 -یکشنبه‌های‌علوی- ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
لاتیأس...  ‏إن‌ماتَ‌في‌صدركَ‌غُصنٌ، غدًاسيزرع‌اللّه‌لك‌بُستان♥️. ناامیدنشـو ... اگرشاخه‌ای‌درسینه‌ات‌بمیرد، فرداخداوند،باغی‌برایت‌خواهدکاشت❤️‍🩹🙂️ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
إنّ الإنسانَ إذا كانَ في الصَّلاةِ فإنّ جَسَدَهُ و ثيابَه و كُلَّ شَيءٍ حَولَهُ يُسَبِّحُ🤍 «هنگامی که انسان درحال نماز است، اندام و جامه او و هرچه پیرامون اوست، خدا را تسبیح می گویند.» علی(ع) [میزان الحکمه، ج 5، ص 377]📚🌱 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀 حرفی نزدمو ساکت شدم ولی داشتم میپختم که دیگه رفتم کولر زدم بعد از چند ساعت بابام امد بلند شدمو سلام کردم جواب سلاممو دادو نشست چون چایی پیشش بود نیاز نبود چایی ببرم نشستم تا چند دقیقه بعدم رفتم پیش بابامو بهش گفتم مخ مامانو بزنه تا بزاره من برم خونه هستی اونم گفت:مامانت به حرف من گوش نمیده -بابا حالا تلاشتو بکن لطفا بابا:باشه مامانم امد نشست دیگه نگم چقدر حرف زدیمو بحث کردیم تا رضایت داد من برم منم که دیگه دل تو دلم نبودو خیلی خوشحال بودم بازم دلم برای هیئت تنگ شده بود هعییی گوشی زنگ خوردو داداشم جواب داد +بله؟. ... +سلام ........ +بله یه لحظه گوشیو اورد برای من تا بدم مامانم انگار با مامان کار داشتن منم گوشیو گرفتم سمت مامان مامانمم با اشاره گفت کیه منم اروم گفتم نمیدونم بعد مامانم گوشیو گرفت +سلام .............. مانان:اها بله خوب هستید ..........– مامان:ممنونم شکر خدا همه خوبن سلامت باشید ................... مامان:خواهش میکنم بفرمایین ....................................................................... مامان:واقعا؟ ........................ مامان:اخه اون هنوز بچه اس اصلا.... ......................................... یه نگاه به من کرد و گفت:یه لحظه بعدم مامانم پاشد رفت حیاط درم بست ـ یعنی کی بود کی بچس وااای داشتم از فضولی میمردم منتظر موندم مامان بیاد بعد از ده دقیقه مامان امد تو +بیا بگیرش زهرا رفتم گوشیو گرفتم و فورا پرسیدم -کی بود مامان چی میگفت؟؟؟؟؟ +خانم صالحی  بودهیچی احوال پرسی میکرد -مامان بگو چی میگفت چرا رفتی حیاط +حالا بزار بعدا میگم -جیییغ مامانننن من تا بعدا از فوضولی میمیرم +گفتم بعدا وااای چرا نمیگفت خانم صالحی با مامان چکار داشت اصلا خیلی فکرم درگیر بود ولی سعی کردم بیخیال بشم ـرفتم سر کیفمو خودکارو دفترمو اوردم یکم خوش نویسی کنم البته فقط یکم دفترو باز کردم خوووب حالا چی بنویسم بعد از یکم فکر کردم یه شعر به ذهنم رسید شعر که چه عرض کنم مداحی "چـ‌ادرےگشـٺن من قصـ‌ہ نابـ‌ی دارد او قـ‌سم داده مـرا حـافظ خونش باشــم" بعدم یه امضا زدم زیرش و شروع کردم نوشتن چیزای دیگه.... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ فاطیمـا: مامان زنگ زد به مادر زهرا و بالاخره خواستگاری کرد روی ابرا بودم تا مامان بیادو بگه چیا گفتن مامانم بالاخره از اتاق امد بیرون بلند شدمو دوییدم سمتش -مامان چیشـد؟ مامان:اروم دختر ترسیدم *ادامه دارد...
🥀 -ببخشید ،میشه بگی مامان جان —خواستگاری کردمو گفتم خیلی وقته زهرارو در نظر دارم واسه پسرم بعد از محمد رضا تعریف کردم اونم گفت هنوز زهرا بچه اس بعدش گفتم خانم حیدری میدونید که الان دخترای کم سن تر از زهرا ازدواج میکنند و حضرت زهرا هم موقع ازدواج نه سال سن داشتن شما اجازه بدین ما برای خواستگاری بیایم بعدم کلی حرف زدم تا راضی شدو گفتم با پدر زهرا هم باید صحبت کنه بهمون خبر میدن _وا مامان زهرا کجاش بچه اس +خوب دخترم بعضی مادرا اینطوری فکر میکنند –واای خداکنه نه نگن +نمیگن فاطیما  بعد از این همه مدت محمد از یه دختر خوشش امد مگه میزارم این دخترو از دست بده خوشحال بودم که مامان انقدر در تلاشه واقعا خسته بودمو خوابم میومد رفتم تو اتاق تا یکم بخوابم چشمامو که بستم فورا خوابم برد وقتی بیدار شدم هوا تاریک بود ترسیدم نکنه اذان گفتن یهو یادم امد نمیتونم بخاطر عذر شرعی نماز بخونم اخیش ترسیدم بلند شدمو خودمو مرتب کردمو از اتاق امدم بیرون سلام محمد رضا از سر کار امده بود بابا هم امده بود همه جواب سلاممو دادن رفتم نشستم و مامان گفت :چایی  میخوری -نه مامان جان +باشه محمد رضا:خوب مادر الان چی میشه +هیچی دیگه منتظر میمونیم تا جواب بدن -کی مامان +خانواده زهرا -اهاااااا به محمد نگاه کردم کلککککک  من که میدونم چیا تو دلت میگذره محمد رضا نگام کردو خندید ولی حرفی نزد کلا ماها عاشق زهرا شده بودیم دیگه بعد از شام یکم با خانواده گپ زدیمو گرفتیم خوابیدیم تا ببینیم خدا چی میخواد ـــــــــــــــــــــ زهرا: صبح شده بودو میخواستم برم خونه هستی یه لباس پیدا کردمو پوشیدم باید ساق مینداختم ساق مشکیمو برداشتم انداختم بعدم یه شلوار نسبتا گشاد مشکی با لباس ابی با گلای سفید یه روسری نخی مشکی با طرح های زرد برداشتمو عربی بستم گفتم میرم پیش دوستم مشکی کامل نباشم حالا یه چهار تام طرح و رنگ داشته باشه کلا مشکی و سفید با صورتی خیلی بهم میومد چادر مشکیو برداشتمو از مامان اینا خداحافظی کردم رفتم حیاط تا کفشامو بپوشم بعدش راه افتادم برای رفتن به اون ور خیابون باید از پل هوایی  رد میشدم خواستم از پله ها برم بالا که یادم امد چادرمو یکم جمع کنم ـاینکارو کردمو شروع کردم پله هارورفتن بالا باد با چادرم بازی میکردو من بزور نگه داشته بودمش باز نشه نمیدونم یه نفر داشت میومد پاین که پاش به چادرم گیر کرد کم مونده بود از پشت بیوفتم که دستمو گرفتم به میله ها اون ادم هم داشت میوفتاد که خودشو نگه داشته بود برگشتم تا عذر خواهی کنم -وااایی ببخشید واقعا شرمنده چند تا کتاب دست اون اقا بود که افتاده بود رو پله ها اونارو برداشتو سرشو اورد بالا +خواهش می... که حرفشو خورد +خانم حیدری ؟ چقدر صداش اشنا بود ـیه لحظه نگاهش  کردم بعدم فورا نگاهمو گرفتم واای باز این پسرهههههه همون سعید بود +شما اینجا چیکار میکنید ـ -محل گذره منم داشتم میرفتم بالا کار داشتم +اه بله ببخشید درست  میگید  خوبین -بله ممنونم ـ خواستم بحث ادامه پیدا نکنه -ببخشید بازم شرمنده،یاعلی خواستم برم که *ادامه دارد...
گفتم... اگر در کربلا بودم تا پای جان برای حسین(ع) تلاش می‌کردم💔 گفت... یک حسین زنده داریم❤️‍🩹 نامش مهدی(عج) است بسم الله...🙌🏻 شـایـد آقـا فـقـط مـنـتـظـر تـوسـت!(:💔 312+1 🆔@emam_zamanam312
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣ اول هر صبح قرار دعای ❤️ قرار عاشقی❣ ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌‎‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎‌‌‎‎‎‌‎‌‎‌‌‎‌ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
❣ 🌺 خورشید من تویی و بی حضور تو صبحم بخیر نمی شود ای آفتاب من گر چهره را برون نکنی از نقاب خود صبحی دمیده نگردد به خواب من ❤️💐 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
🔴 چرا امام مهدى علیه السلام در زمان غیبت کبری نایب خاص ندارد؟ 🔷در پاسخ این سوال، باید گفت اوّلا، غیبت صغری مقدمه اى براى آغاز غیبت کبری بود و در این دوره، نایبان خاص، وظیفه داشتند تا شیعیان را آماده ى غیبت امام(علیه السلام) کنند. در همین مدّت غیبت صغری، شیعیان توانستند خود را براى ورود به مرحله ى جدید آماده کنند؛ بنابراین، هدف اصلى از تعیین نواب خاص، تحقق یافته بود و دیگر نیازى به تعیین نایب خاص نبود؛ چون، با آغاز غیبت کبری ـ که هدف از آن، حفظ جان امام، آزمایش مردم، آماده سازى مردم جهان براى قیام امام (علیه السلام) در آخرالزمان و... بود ـ تعیین نایب خاص، با اهداف و فلسفه ى غیبت تعارض پیدا مى کرد.  ثانیاً، در صورت استمرار تعیین نایب خاص، امکان داشت فرصت مناسبى ایجاد شود تا هر کس ادعاى نیابت امام زمان (علیه السلام) را بکند و صادق و کاذب مشتبه شود و البته این هم امکان نداشت که خود حضرت هر بار ظاهر شود و اوّلا، معجزه اى بیاورد که خود امام است و ثانیاً، براى هر عصرى، کسى را معرّفى کند.[1]  ثالثاً، شاید دلیل عدم تعیین نائب خاص، این بوده که اگر نائب خاص تعیین مى شدند، دشمنان، آنان را آزاد نمى گذاشتند، بلکه آنان را شکنجه و زجر مى دادند.  📚پی نوشت: [1]. ابراهیم امینى، دادگستر جهان، ص 153. منبع: امام مهدى علیه السلام، رسول رضوى، انتشارات مرکز مدیریت حوزه علمیه (1384). 🌟 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
آماده‌ی قرار ملاقات.mp3
8.15M
✘ هر کس باید برای لحظه ملاقاتش با امامش خود را آماده کند! این اتفاق برای همه ما رخ خواهد داد؟ آشنایی یا غریبه ؟ شرمنده‌‌ و سرافکنده‌ای یا مایه‌ی آرامش قلب و نور چشم امام؟ استاد استاد❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
سلام خدمت همگی 😊 فقط و فقط امشب تبادل با هر آماری داریم🤩 پس تا پر نشده سریع بیاین‌ پی وی @Modfe313
وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَىٰ و خدا به‌‌ زودی به‌ تو‌ چیزی می‌بخشد که‌ راضی‌ میشوی.. سوره ضحی / آیه۵ 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•