#عربیات 🗝'
#عاشقانه_مذهبی
واللهِ ما رأینـا حُبّـاً بِلا مَلامِـة . .
- بخدا سوگنـد ، که ما عشقی بدون
سـرزنش ندیدیـم .
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
⧼❤️🩹⚘️⧽
میگویندشهیدحسابمیشوی..! 🌱'
اگرمیخِگناهبرقلبتنَڪوبی..🫀'
شهداخوبطبیبانےاند..🩹'
بهآنهاتوسلڪُن.. 🖇'
تااِلتیامْبخشندبالْهاےسوختهاترا..❤️🩹🕊:")
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
گر بنا هست کسی واسطه ما بشود . .❤️🩹`
ضامنم شاه خراسان بشود خوبتر است :)🪴🕊'
#آقاۍࢪئوف💚
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شوخی شوخی با رهبر هم شوخی؟😂
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
#پارت۹۵
#زهراےشهید🥀
...تو و امثال شما اگر یرت داشتین نمیزاشتید ناموستون اونطوری بیاد تو خیابون از بس بی غیرتید-
یطوری بهم سیلی زد که دندونم شکست ازشدت درد جیغ زدم و خوردم زمین
..میهاد:خفه شو لعنتی کیوان
کیوان:بله داداش
...میهاد:رحم نکن بهش
گریه میکردم ولی التماسشون نمیکردم
کیوان:ببینم خانمی نمیخوای التماس کنی؟
خفه شو بی غیرت من به سگ التماس نمیکنم-
...کیوان :خود دانی
امدن سمتم خودمو میکشیدم عقب تا جایی که خوردم به دیوار
رسیدن بهمو شروع کردن به مشت لگد زدن زیر دستشون جیغ های خفیف میکشیدم از درد به خودم،میپیچیدم
قطرات بارون بشدت بهم برخورد میکرد
چادرمو کشیدن روسریم داشت باز میشد دستمو بهش گرفتم تا باز نشه
.اینا میخواستن منو بکشن و هیچکس نبود که کمکم کنه
خدا به خودت توکل میکنم
کیوان :داداش مجازاتو شروع کنیم
هه س..سگ کی باشید که..منو مجازات کنید-
میهاد:الان بهت نشون میدم
یه تیکه چوب تر برداشتو با اون افتاد به جونم ترکه تر خیلی درد میکردم میدونستم همه جام کبود شده
:شخـص سـوم
.زهرا بانوی۲۸ساله قصه ما اکنون گرفتاردستان دو بی غیرت بود
..هر لحظه درد در وجودش شعله میکشید
"انقدر کتک خورد و خون از دست داد که از حال رفت میهاد در این میان گفت":کیوان سریع برو بطری ابو بیار
کیوان اب را اورد میهاد تمام اب را روی زهرا خالی کرد بدن بی جان او به لرزه افتاد دراین سرمای زمستان و زیر
...باران
میهاد از لباس زهرا گرفت و اورا بلند کرد و فریاد بر اورد":دیگه همه جیز تموم میـــشه دیگه همـــه از شـــر تویہ
" ابلح خلاصــ میشـــن
و بعد اورا به زمین پرت کرد
بازوی زهرا از شدت ضربه ها شکسته بود
او بخاطر درد زیاد به سختی نفس میکشید سرش با زمین برخورد کرد
. میهاد با چاقـو چند بار به پهلو زهرا ضربه زد
#پارت۹۶
#زهراےشهید🥀
"میهاد":کیوان دیگه بریم بارون تموم شده الان همه میریزن تو خیابون
.زهراے غرق در خون که از درد نمیتوانست تکان بخورد
...از حال رفت
:زینب
مامان دیر کرده بود
این سی و چهارمین بار بود که مامان رو میگرفتم
باید یک ساعته پیش بر میگشت
تلفن رو سر جاش
گذاشتم
!عباس:جواب نداد؟
با اضطراب گفتم؛
نه نه نه وااای مامان-
از شدت دلشوره کلافه شده بودم
نکنه تصادف کرده
خدا مامانم چیزیش بشه من دق میکنم
فاطمه :مامانم کو؟
حسین:فاطمه مامان بیرونه زود میاد
فاطمه:مامانمو میخوام
ماماانمووو میخوااام
با عصبانیت بهش نگاه کردم
فاطمه به جان خودم اگه بس نکنی بجای این همه سال عذاب دادن مامان من کتکت میزنم پس ساکت شو-
فاطمه با گریه رفت تو اتاقش
خیلی کلافه بودم،میدونم رفتارم درست نبود ولی حالم خوب نیست
.خواستم به بابا زنگ بزنم که تلفن خودش زنگ خورد جواب دادم
بله؟-
پرستار:سلام
سلام بفرمایید ـ-
پرستار:خانم شما خانمی بہ اسم...زهرا حیدری میشناسید؟
ب..بله مادرمه شما کی هستین؟-
پرستار:من از بیمارستان...تماس میگیرم
نیم ساعت پیش خانمی به اسمی که گفتم برای ما اوردن چون خیلی وضعش ضروری بود مجبور شدیم ببریمش