اگه این پیامو میبینی یعنی:
👈دیوار اتاقت به ذکر نیاز داره😍
❌❌برای اولین بار در ایتا😍❌❌
طراحی انواع تابلو های اذکار نورانی و حرمین برای دکوراسیون های خونتون پیشنهاد بسیار مناسبیه👌
خوشحال میشین به جمع ما بپیوندی✨👇
https://eitaa.com/Tahagalry
📌خبرنگار افتخاری خبرتربت جام و حومه باشید.
🔺خبر تربت جام و حومه میزبان اخبار شهر شما در سراسر کشور می باشد
🔺با ارسال خبر، عکس، فیلم و سوژه های خود با موضوع آزاد:
🔺اخبار شهرخودتون ،تصاویر جاهای دیدنی_ مشکلات مردم - پیشنهادات و انتقادات - حال و هوای شهر خودتون ، بازار ، شب گردی - لهجه محلی - تبلیغات واحد صنفی و.…
به آیدی زیر با ما در ارتباط باشید
👇👇👇👇
@adminkhabar_hz
📱 شبکههای اجتماعی خبرتربت جام وحومه
🆔 eitaa.com/khabar_tj | ایتا
🆔 t.me/khabar_torbat_jam | تلگرام
🆔 rubika.ir/khabar_tj | روبیکا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
◽️◽️◽️◽️🌼
◻️قسم به بغضِ گلویم،
◻️که بی تو، هر لحظه
◻️ قدم... قدم
◻️شده ذکرم
◻️ امان از این دوری
✨اللهم عجِّل لولیک الفرج✨
وَ تَصَدَّق عَلَینا ؛
یَا صاحبَ العصرِ والزَّمان...
#السلام_علیک_یا_صاحب_الزمان💚
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
روایت جامع نبوی در توصیف آخر الزمان .mp3
11.78M
🎧 فایل صوتی روايت جامع نبوى در توصيف آخر الزمان (دوران پیش از ظهور)
🗂 نشانه های ظهور
✔️ شايد بهترين روايتى كه مفصلا به نشانه های کلی دوران آخر الزمان و پیش از ظهور میپردازد، اين حديث نبوى، صلّى اللّه عليه و آله، است كه ابن عباس میگويد:
▫️ "در حجة الوداع، با رسول خدا، صلّى اللّه عليه و آله، مشغول انجام مناسك حج بوديم كه حضرت، حلقه در كعبه را گرفته و رو به ما كردند و فرمودند:
🔸 آيا میخواهيد شما را از نشانهها و حوادث پيش از قيامت (ظهور) خبردار كنم؟
▫️ سلمان كه از همه به ايشان نزديكتر ايستاده بود، گفت:
🔹 بلى يا رسول اللّه!
▫️ ايشان فرمودند:
🔸 از جمله آنها ... "
(به علت طولانی بودن متن حدیث، حدیث به صورت فایل صوتیِ این پست ارسال گردید.)
⬅️ کتاب شش ماه پایانی (تقویم حوادث شش ماهۀ پیش از ظهور) نوشته ی مجتبی الساده ترجمه ی محمود مطهری نیا
(1). بشارة الاسلام، ص 25؛ منتخب الاثر، ص 432.
📼 صوتی شده توسط ایران صدا
🏷#امام_زمان_عجّل_الله_فرجه #نشانه_های_ظهور
#ظهور
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از نماز این چهار چیز را بخواند حاجاتش بر آورد خواهد شد
حجت الاسلام رفیعی
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
کاش ؛
گلدانپشتپنجرهاتبودم
هۍزردمۍشدم ؛
هۍغصہامرامۍخوردۍ🪴:)!'
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
_
-نیازمندۍ🔓؟!
زیر ِبرف ِحرمبایکاستکانچاۍحضرت🧩"🤍؛>
#دلـبࢪخـراســٰانۍمــن
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
حرموماادراکماحرم ِبرفۍ ِامامرضا"ع"🫀.
#بهترینبابایِبیپناهها
جـُورۍکہبلاگراۍحجاب ،
عـَوضمیشن💀`🧋:]!
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
"فراموشۍبگیرمهم،فراموشتنخواهمکرد🪻؛
کہازذهنماگررفتۍ،زدلهرگزنخواهۍرفت💜:>!
#حُبمذهبۍ
『#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』___
@Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
کمکممنتظر ِعکسهاتون
کناردرختکریسمس ، زیرتابلوۍ
-واِنیکاد- هستیم🦦`🌹}
ادمینِ تبِ گسترده میشم ؛
چنلایِ ویو فول .
سابقهٔ بالای 3+ سال .
تایمِ 17 تا 18 .
فوری پیوی❗️*
@Tiam_i
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_ودو
صالح درد داشت و خوابش نمیبرد.
طول اتاق را راه می رفت و دور بازوی بریده اش را چنگ می زد😣 و لبش را می گزید. هر چه مُسکن خورده بود بی فایده بود. توی آن گیرودار به من هم امر می کرد که از تخت پایین نیایم و حصر استراحت مطلق را نشکنم😔 بی توجه به حکم جدی اش بلند شدم و لباس پوشیدم و به صالح کمک کردم لباسش را عوض کند که او را به بیمارستان برسانم. هر چه امر کرد و دستور داد گوش ندادم. اتومبیل را از حیاط بیرون زدم و او را به اولین بیمارستان رساندم. توی اورژانس پانسمان را عوض کردند و آمپول مُسکن قوی تزریق کردند شاید دردش آرام شود😔 وقتی پانسمان را عوض کردند خیلی اصرار داشت که از اتاق بیرون بروم اما مصرانه #ماندم و صالح را تنها #نگذاشتم. وقتی پیراهنش را درآورد و جای خالی بازوی بریده اش و زخم های تازه ی بازویش به قلب رنجور و فشرده ام دهان کجی کرد، تحمل دیدنش آنقدر سخت و جانفرسا بود که کمرم خم شد و دستم را به لبه ی تخت صالح گرفتم.😣 صالح با دستش زیر بازویم را گرفت و مرا کنار خودش نشاند.
ــ من که گفتم برو بیرون خانومی😔
ــ نه چیزی نیست صالح جان کمی سرگیجه دارم تو نگران نباش😢
زخمش هنوز تازه بود و از گوشه و کنار زخم باز شده اش چیزی شبیه به خونآبه می آمد. دلم ریش می شد وقتی آن صحنه را می دیدم...😭
"#خدایاشکرت"
بی صدا وارد منزل شدیم و به اتاقمان رفتیم. چیزی به اذان صبح نمانده بود و صالح قصد نماز داشت
اما...
نمی دانست بایک دست چگونه باید وضو بگیرد😔😭
سعی کردم آرام از اتاق بیرون بروم. هنوز دوساعت نشده بود که خوابش برده بود. قرار بود دوستانش به دیدنش بیایند. صبحانه را آماده کردم. سعی داشتم در سکوت، خانه رامرتب و تمیز کنم. سلما هم نبود. صحنه ی دلخراش زخم دست صالح که به یادم می آمد تنم می لرزید. نفهمیدم چه شد که استکان چایی از دستم افتاد و هزار تکه شد😖 صالح سراسیمه از اتاق بیرون آمد و نفس زنان گفت:
ــ چی شده؟😨
ــ الهی بمیرم بیدارت کردم؟؟!!😒
ــ اصلا تو چرا از جات بلند شدی؟ می خوای منو سکته بدی؟😡
باز هم صدایش را بلند کرده بود.
ــ چیزی نیست صالح جان. برو استراحت کن الان جمعش می کنم.
دستم را گرفت و با احتیاط مرا از روی خُرده شیشه ها عبور داد و راهی اتاقم کرد. حرکاتش را با حالتی عصبی انجام می داد.
"فایده ای نداره... باید بهش بگم😭"
ادامه دارد...
✿❀بِسمِـ الرَّبِّ الشُّهداء والصِّدیقین❀✿
💞 #ازســـوریہ_ٺامنـــا🕊
💞 قسمت #سی_وهفت
ــ همین حالا دراز بکش.. از جات تکون بخوری بامن طرفی.! 😠☝️
لبه تخت نشستم.
ــ گفتم دراز بکش..... 😡
کلافه نگاهش کردم و گفتم:
ــ یه لحظه بشین. کارت دارم. اینقدر هم صداتو برای مهدیه بالا نبر.😒✋
لحظه ای سکوت کرد و آرام کنارم نشست. نمی دانستم چگونه باید به اوبگویم😭 در نبودش و در کنار تحمل این مشکل، چه زجری کشیده ام و حالا طفلم کجاست😭
ــ نمی خوای حرفتو بزنی؟😠
اشکم سرازیر شده بود😭 و سرم را نمی توانستم بالا بگیرم. صالح هم کلافه بود.
ــ مهدیه جان... 😥خب ببخشید نخواستم سرت داد بزنم. خودت هم مقصری. رعایت نمی کنی. مگه استراحت نیستی؟😥 خب دختر خوب، بچه که نیستی لج نکن و دستور دکترت رو انجام بده. حالا اشکاتو پاک کن عزیزم. منو ببخش. قول میدم از این به بعد بهتر خودمو کنترل کنم.😒🙏
ــ صالح...😢
ــ جونم خانومم؟!😊
ــ اون روز که عمل داشتی...😢
ــ خب😊
ــ اون روز... 😭منم... بیمارستان بودم.😭 همه رفته بودن تشیع اون شهیدی که آوردن من تنها تو خونه بودم.😭 اون آقای مسئولتون تماس گرفت و گفت تو رو آوردن اینجا😭
و بقیه ی ماجرا را ریز به ریز برایش تعریف کردم.
شانه هایم می لرزید و دستم را روی صورتم گذاشته بودم و بی وقفه گریه می کردم.😭 انگار غم و فشار وارده به قلبم را یک جا می خواستم سبک کنم.
ــ خیلی سخت بود صالح جان.😭 تو اونجا روی تخت با یه دست بریده... منم این طرف روی تخت بی حال و تنها...😭 فقط خدا می دونه چه زجری کشیدم و چه مصیبتی رو تنهایی تحمل کردم. خجالت می کشیدم بیام پیشت وگرنه دل تو دلم نبود صالحم رو ببینم😭 می گفتم خدایا اگه حال بچه رو بپرسه چه جوابی بهش بدم؟😭 کاش می دونستی چی کشیدم صالح😭
دستش را حصار شانه های لرزانم کرد و مرا به آغوشش فشرد.
صورتش خیس از اشک بود و لبش بسته به مهر سکوت. پیشانی ام رابوسید و آرام گفت:
ــ فقط حلالم کن مهدیه... تو رو به جان حضرت زینب حلالم کن خانوم.😭☝️
تاچند روز کم حرف بود و آرام.😣
نگرانش بودم اما می دانستم با #صبر و #توکلش این بحران را هم راحت از زندگی اش عبور می دهد.
ــ مهدیه...😒
ــ جانم صالح جان؟ چیزی لازم داری؟☺️
ــ نه عزیزم. حاضر شو بریم امامزاده...😞
ادامه دارد...
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣