جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" #قسمتسیوهفتم نفهمیدم چیشد، چشمهام رو باز کردم دیدم
رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتسیوهشتم
رفتم وضو گرفتم و نشستم پای جانماز..
یه دو رکعت نماز شُکر خوندم...
چون واقعا ازدواجی که میلی بهش نباشه قشنگ نیست..
از خدا خواستم همه چی رو درست کنه...
یه نگاه به قاب #یافاطمهالزهرا رویِ دیوار کردم
"مامانزهرا(سلاماللهعلیها)!
نمیدونم چی شد که اینجوری شد
ولی من همه چی رو دادم دست شما
مادری کنید برام..."
ناهار خوردم و رفتم نشستم پای گوشی..
رفتم تو اینستا و دوتا پست گذاشتم...
"یک پست سیاسی و یک پست مهدوی"
چیز الکی که نیست،جنگ، جنگ نرم هست،
باید فعالیت بشه تو فضای مجازی..
به جای اینکه بیکار بچرخیم تو مجازی باید فعالیت کنیم..
قرار شد برم یه گوشیم رو چک کنم و بیام بیرون ولی نمیدونم چرا دوساعت شد..
پاشدم رفتم لباس پوشیدم...
"شلوار ششجیب مشکلیرنگ با پیرهن و کفش خاکیرنگ با روسری مشکیرنگ..
هر موقع تیپ مورد علاقم یعنی "چریک" میپوشم جلوی چادرم رو میبندم تا معلوم نشه
آخه برای خودم میپوشم نه دیگران..
سوار هاچبکجوون شدم و گازش رو گرفتم
رسیدیم و رسیدیم..
تو آینه ماشین خودم رو برانداز کردم؛
"وووووی جووون،
آخه تو چرااا آنقدر خوشکلی دختر؟!هااااا"
متوجه نگاه کسی شدم،برگشتم...
یه پیرزن بود که تکیه به عصاش من رو نگااه میکرد اومد از کنارم رد بشه که گفت:
-خدا همه مریضها رو شفا بده..
اون من رو میگفت..؟!
دستهام رو گرفتم بالا و گفتم:
_الهی آمین
زدم زیر خنده و رفتم و درب خونه رو زدم...
مهدیه اومد و درب رو باز کرد...
بعد از سلام و احوالپرسی رفتیم داخل..
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱