رمــــان
"آنلاین در پناه زهرا💕"
#قسمتنهم
از زبان مهدیار:
"این شعله زرده همش نمک بود..!
یه قاشقی که گذاشتم دهنم هنوز نتونستم قورت بدم..
یه نگا به علی کردم،اون هم مثل من..
خانم کیامرزی داره نگام میکنه؛
میتونم تو نگاش شرمندگی رو بخونم..
نباید بزارم آبروش بره..
آبروی مؤمن از کعبه واجبتره..
اون یه قاشق رو به زوور قورت میدم و پا میشم تا هنوز کسی نخورده..
با یه حرکت دیگ رو برمیدارم میبرم بیرون که صدای آقای قربانی بلند میشه:
-هی پسر..!
-چیکار میکنی..؟!
_الان میام حاجآقا
علی رو صدا میکنم تو آشپزخونه:
_علی!!
_جون خودت برو چندتا مرغ بگیر،
سریع کباب کنیم تا بدتر از این نشده..
علی بدون هیچ حرفی رفت..
خانم کیامرزی که فکر کنم اسمش هدیه بود
اومد جلو،با صدایی که کمی بغض داشت؛
بغض؟!مگه اینم بغض حالیش میشه؟!
خانوم کیامرزی:
-ببخشید بخدا..
-فکر کردم اون نمکها شکر هست...
_نمیخواد دربارش فکر کنین؛
فقط دیگه تکرار نشه..
_یه مزه نباید بکنید ببینید چیه؟!
-آخه تقصیر شما هم بود..
-نمک و شکر رو میزارن کنار هم؟!
"یاخدا..
انداخت گردن من..!!
این دیگه چه دختریه..!!"
_لابد روزه بودین که یه ذره مزه نمیکنین؟!
-ما به آشپزی خودمون مطمئنیم شما نمک و شکر رو باهم خریدید..
تا اومدم جواب بدم علی اومد:
-یکی از همسایهها مرغداری داشت؛
آماده و خورد شده،دیگه سریع خریدم..
_خدا خیرت بده،
_خانم کیامرزی اگه زحمتی نیست آبلیمو و پیاز بیارید بریزیم روش...
بدون هیچ حرفی رفت..
مرغها رو شستم،
خانوم کیامرزی هم آبلیمو و پیاز آورد..
یه ذره از آبلیمو رو مَزه کردم
خانوم کیامرزی:
-چرا مزه میکنید؟!
_میترسم به جای آبلیمو یه چیز دیگه آورده باشین اونوقت دیگه نمیشه جمع کرد
-بازم میگم تقصیر شما بود..
"دوست داشتم سرم رو بزنم به دیوار،
راست راست انداخت گردن من..
خانم صفایی اومد و نزاشت دیگه حرفی بزنم..
خدایا..!!
این دختره دیگه کیه..!!
#قسمتدهم