eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.8هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ #قسمت‌هفتادونهم یه مانتو خاکستری با شوار مشکی به همراه
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل خونه لیلا: -به‌به سلام کردم و بغلم کرد مهدیه: -به‌به پارسال رفیق امسال عروس _تا دلتم بخوااااد مهدیه: -ایییش،به بدسلیقه‌بودن داداشم پی بردم مهدیار: -عه عه، مهدیه: -نَکُشیمون غیرتی چادرم رو درآوردم و رفتم داخل آشپزخونه و رو به سمت خاله‌لیلا گفتم: _خاله کمک نمی‌خوای؟! _سالادی چیزی..؟! لیلا برگشت تا من رو دید گفت: -ماشالله،ماشالله،چشم حسود کوور.. _والا همچین تیکه‌ای هم نیستم‌هااا -تا دلتم بخوااااد.. مهدیار اومد تو آشپزخونه: -مامان بی‌زحمت اگه غذا آماده است بده ببرم که رفیقم از بنگاه زنگ زد گفت سرم خلوته زودتر بیاید رو به سمت خاله‌لیلا گفتم: _راستی خاله من و مهدیار دیگه عروسی نمی‌گیریم و فقط یک مسافرت به مشهد میریم ان‌شاءالله.. لیلا: -ان‌شاءالله،بهتر هم هست خاله.. -قربون امام‌رضا(علیه‌السلام) برم که می‌خواهید زندگیتون رو از درگاهِ ایشون شروع کنید.. -مهدیار مامان غذا آماده است وسایل رو ببر تا بیام مهدیار از تو کابینت سفره رو برداشت؛ بلند شدم و کمکش کردم تا سفره رو پهن کنند نشستیم پای غذا.. رفتم نشستم کنارش گفتم: _خونه خودمون هم اینجوری کار میکنی؟! مهدیار: -اصلا این کارها رو می‌کنم تا یاد بگیرم برای خونه خودمون لبخندی زدم‌ و رو به مهدیه گفتم: _راستی مهدیه بعد غذا میریم خونه ببینم ان‌شاءالله _توهم میای؟! مهدیه: -نه باید برم پیش دوستم، فقط بی‌زحمت من رو سر راهتون برسونید مهدیار: باشه چشم ‌