eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمــــان " آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ مامان: -دستت‌دردنکنه لیلاجان،غذا خیلی خوشمزه بود لیلا: -قربونت عزیزم.. _مامان تو نمیای؟! لیلا: -نه کجا بیاد؟! -کمی پیش من بمونه حالا.. مامان: -راست میگه مامان، -من همینجا می‌مونم شما برید.. _باشه‌ پس؛ مهــــــــــــــدیه کجایی رفتیم‌هااااا!! مهدیه که داشت چادرش رو همزمان با اومدنش سر می‌کرد گفت: -اومدم.. رفتیم سوار ماشین شدیم... مهدیار خطاب به مهدیه گفت: -کدوم دوستت؟! مهدیه: -لادن مهدیار: -همون که علی میخواد بره‌ خواستگاری؟! مهدیه: -آره دقیقا.. _جدی؟! _آقاعلی هم می‌خواد ازدواج کنه؟! مهدیار: -بله خانواده لادن‌خانوم‌ هم یک سری شرط‌ها براش گذاشتن اون هم داره شرط‌ها رو انجام میده.. _چه شرط هایی؟! -مثلا گفتن باید خونه داشته باشی -ماشینت از پژوپارس کمتر نباشهـ... _چه سخت،ان‌شاءالله درست میشه.. مهدیه: -همینجا پیاده میشم... مهدیار ماشین رو نگه داشت؛ با مهدیه خداحافظی کردیم‌ و حرکت کردیم سمت بنگاه مهدیار: -هدیه‌ _بله -من یه خورده پول دارم؛ ولی خونه خیلی گرون هست و شاید نشه یه خونه‌ی بزرگ و .... نگذاشتم حرفش تموم بشه و گفتم: _این چه حرفیه مهدیار؛ ما تازه اول راهیم _الان با یک خونه کوچک شروع می‌کنیم؛ چند سال دیگه خونه بزرگتر ان‌شاءالله.. لبخندی از رضایت بهم زد