eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ رمــــان "آنلاین در پناه زهرا 💕" ‌ ‌ از زبان مهدیار: ‌ رفتم خونه، _مــــامــــان..!! از آشپزخونه بیرون اومد،سلام کردم -مهدیار مامان چرا گرفته‌ای؟! "مامانه دیگه، می‌فهمه بچه‌اَش یه چیزیش هست" _هیچی مامان‌جان.. -عه مادر! تو همیشه شاد و شنگول بودی،مطمئنم‌ الان یه چیزیت هست.. -به من بگو مامان‌جان.. صدای خنده‌ی مهدیه اومد: --لابد عــــاشق شده داداشِمون _علیک سلام --سلام،مگه دروغ میگم..؟! نه،بچه‌ها نمی‌تونن دوروغ بگن.. مهدیه: --مــــــــامـــــــــــان..!! --این دوباره به من گفت بچه!! -واای توروخدا شروع نکنید.. "یه بوس رو پیشونی مامانم، و یه بوس رو لپ مهدیه زدم و رفتم تو اتاق" "مهدیه خواهر کوچیکمه،۱۸سالشه" "اصلا یادم رفت معرفی کنم؛ مهدیار فرخی هستم؛ دانشجو پرستاری ولی تو یه شرکت هم کار می‌کنم،۲۵سالمه و تک‌پسر خانواده" "هدیه هم تک فرزنده..!! دوباره یادش افتادم.." "چرا آنقدر من به این دختر فکر می‌کنم؟!" "چقدر سوتی کنارم داد بدبخت، ولی خب شاید چون چیزی تو دلش نبود آنقدر بهش علاقه‌مند شدم.." "چـــــــــــــــی؟!علاقه مند شدم..؟!" "یا امام رضا" "نامزد داره،اصلا درست نیست بهش فکر کنی.." "ولی چه نامزدی!!چقدر هم مسخرم کرد؟!" ‌ "کلا ما پسر مذهبی‌ها عادت کردیم" "تو روزای سخت گلوله می‌خوریم تو روزای عادی فُحش.." "خیلی سخته تو این دورزمونه مذهبی بمونیــ" یه جمله‌ی معروفیه که میگه: "ای مهدی‌یاور! باد با شمع‌های خاموش کاری ندارد..! اگر به تو سخت می‌گذرد،بدان روشنی..!" ‌ "پس اگه بسیجی هستی و ولایتی! ولی این روزها سخت بهت نمی‌گذره! به راهت شک کن.." ‌ "چرا هدیه..!! یه دختر با اون همه اعتقادات قوی باید با یه پسر با اون همه اعتقادات شُل ازدواج کنه؟! اون دختر لیاقتش خیلی بالاتر از این حرفاست..!" با همین افکار،چشم‌هام بسته شد.. ‌ از زبان هدیه: ‌ با آلارام گوشیم بیدار شدم،ساعت ۹ پرواز داشتیم یه دوش گرفتم و یه صبحونه مَشتی زدم.. مانتو و کیف طوسی با شلوار و روسری و ساق مشکی، جلو آینه به خودم نگاه کردم.. "آینده‌اَت داره به کجا میره هدیه؟!" تو واقعا داری زن فردین میشی..؟!" چشم‌هام پر از اشک شد که، گوشیم تک‌زنگ خورد"فردین بود" رفتم بیرون و سوار ماشین شدم.. ‌