eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.7هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.4هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ #قسمت‌سی‌ونهم ‌ مهدیه: --چرا حلقه نشونت دستت نیست دختر..
‌ رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ "از زبان مهدیار" ‌ کلید رو انداختم و رفتم داخل خونه آخرای شب بود و به خاطر شیفتم توی بیمارستان دیر اومده بودم.. برق‌ها خاموش بود،لابد خواب بودن همه؛ آروم آروم قدم برداشتم سمت اتاقم... که یهوووو یکی پرید جلوم .. مهدیه: -وااااای داداش یه خبر خیلی‌ خیلی خوووووب! -اگر بگم ذوق‌ مرگ میشی.. _دختره‌ی بی‌عقل علیک سلام -خب سلام، -وای داداش نمی‌دونی چی شده که... _فعلا خستم بزار برای فردا.. -درباره‌ی هدیه است،باشه هرجور راحتی رفت سمت اتاقش، وقتی گفت یهو خشک شدم.. برگشتم و دویدم سمتش و گرفتمش _از هدیه چه خبری داری..؟! مهدیه زد زیر خنده؛ -چیشد..!تو که خسته بودی..! _بگو دیگه..! -اول مژدگونی..! _فردا بستنی مهمون من -خب هدیه نامزدیش بهم خورده ناخودآگاه نیشم باز شد بدون هیچ حرفی رفتم سمت اتاقم... مهدیه داشت یه حرف‌هایی میزد ولی نمی‌شنیدم و رفتم داخل اتاقم... همون جوری نشستم، "اصلا باورم نمیشد! اینجوری من می‌تونستم پا پیش بزارم" رفتم وضو بگیرم تا نماز شُکر به جا بیارم.. ‌