#پارتشش
#زهراےشهید🥀
دلم میخواست به همه کمک کنم هرکسی هرچیزی ازم میخواد بهش بدم دلم میخواست مردمو راهنمایی کنم دلم میخواست همه عاشق خدا بشن
از دوستم شروع کردم و براش از دین و خدا و حجاب و نماز گفتم.
به همکلاسیام از حجاب گفتم از خدا گفتم
تو فضای مجازی گفتم.
خلاصه هرجا تونستم از دینم گفتم خیلی جاها اذیت شدم تحقیر شدم اما ارزش داشت
خانوادم خیلی اذیتم میکردن برادرم با همه ی وجود ازارم میداد طعنه تهمت کنایه ناسزا سر هر چیزی الکی باهام دعوا میکردو از هرفرصتی برای ازار دادم استفاده میکرد.
انقدر گریه میکردم و حرص میخوردم که قلبم درد میگرفت اما شکیبایی میکردم ـبخاطر خدا
نمیتونستم هیچکاری بکنم تا دلم خالی شه نه توهین نه بی احترامی نه ناسزایی نه حتی نفرینی اخه از همش توبه کرده بودم
حتی نباید حرص میخوردمو این خیلی بد بود
ولی یاد گرفتم همه چیزو بسپارم دست خدا من مادری داشتم که برام خیلی مهم بود خواهری داشتم که همه زندگیم بود اما همه شونو فدای قائم (عج)میکنم
ارزوم بود حضرت قائمو ببینم و باهاش حرف بزنم اما دریقا که نمیشد...
سال هفتم هم تموم شد
دیگه ۱۵سالم شده بود
از مادرم میخواستم برم هیئت چون ماه محرم خیلی نزدیک بود
با هزار تا بد بختی راضی شدن برم هیئت نزدیک خونمون
تا اینکه
*ادامه دارد...