eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین عشق بی انتها ❤️ ت نداشته باشه… به نظرم باید به همچین آدمی حق داد. -این حرف ها یعنی چی آقا سید؟! -یعنی که.، چطور بگم اخه.. . -چیو چطور بگید -می دونید، شما حق دارید با خونواده و کنار خونوادتون زندگی کنین. راستیتش من هم نظرم نسبت به شما… اینجا که رسید اشکام بی اختیار جاری شد… -راستیتش من هم نظرم نسبت به شما همون نظر سابقه و دوستتون دارم… آخییشش از اشکاتون معلوم شد شما هم دوستم دارید! -خیلی بد هستین ! -خواهش میکنم، خوبی از خودتونه -به قول خودتون لا اله الاالله -ٌخوب بهتره خانواده ها رو بیشتر منتظر نذاریم، شما هم اشکاتونو پاک کنین فک میکنن اینجا پیاز پوست کندیما. بریم بیرون ؟! -بله بفرمایین -فقط زهرا رو صدا کنین بیاد کمکم کنه که بیام… -اگه اجازه بدین خودم کمکتون میکنم و آروم ویلچر آقا سید رو هل دادم و به سمت خانواده ها رفتیم .مادر آاقا سید با دیدن این صحنه بی اختیار شروع به دست زدن کرد و مامان منم یه لبخندی روی لبش نشست. اون شب قرار عقد رو گذاشتیم و یه روز بی سر و صدا و هیچ جشن گرفتنی رفتیم محضر و مراسم عقد رو برگزار کردیم. پدر آقا سید یه خونه کوچیک برامون خرید و با پول عروسی هم چون من گواهینامه داشتم یه ماشین معمولی خریدیم. .یک ماه پس از عقد. -ریحانه جان -جانم آقایی -خانمی دلم خیلی برا امام رضا تنگ شده. همسفرمون میشی یه سفر بریم؟! -شما هرجا بخوای بری ما در رکابتیم فرمانده -آخه چه قدر یه نفر میتونه خانم باشه، حالا با هواپیما بریم یا قطار؟! -هیچکدوم -یعنی چی؟!با اتوبوس بریم؟! -نوچچچ….من خودم میخوام راننده آقای فرمانده بشم -ریحانه نه ها…راه طولانیه، خسته میشی -هرجا خسته شدیم میزنیم بغل استراحت میکنیم -لا اله الا الله… می دونم الان هرچی بگم شما یه جواب میخوای بیاری، .بریم به امید خدا. داعش نتونست مارو بکشه ببینم شما چیکار میکنی؟! آماده سفر شدیم و به سمت مشهد حرکت کردیم. تمام جاده برام انگار ورق خوردن یه خاطره شیرین بود، تو ماشین نشسته بودیم و من پشت فرمون، و داشتیم اولین سفر دونفره با ماشین خودمونو تجربه می کردیم. -ریحانه جان چرا از این جاده میری؟جاده اصلی خلوته که -کار دارم -لا اله الا الله…آخه اینجا چیکار داری؟! -صبر داشته باش دیگه… راستی آقایی؟! -جانم ریحانه بانو؟؟ -اون مسجده کجا بود دقیقا ؟! -کدوم مسجد؟! -همون مسجده که اونروز وایساده بودیم برای نماز درش بسته بودا -آها…آها… یکم جلوتره. حالا اونجا چیکار داری؟؟ .-اخه اونجا اولین جایی بود پی بردم شما چه قدر خوبی… -امان از دست شما بانو -ریحانه جان؟ -جان ریحانه -اونموقع ها یه اهنگی داشتی، نداری الان؟ -ااااا سید -خوب چیه مگه، چی میگفت آهنگه ؟!؟ اها اها، خوشگلا باید برقصن -سید؟! -باشه باشه…ما تسلیم -ریحانه ؟! -جان دل -ممنون که هستی… جلوی مسجد ترمز کردم و پیاده شدم و به سیدم کمک کردم رو ویلچرش بشینه و رفتیم سمت مسجد. -اااا ریحانه، انگار بازم درش قفله -چه بهتر مثل اون موقع بیرون نماز میخونیم -اخه الان وقت اذان نیست که -دو رکعت نماز شکر می خوام بخونم -ریحانه همه چی مثل اون موقع، به جز من و تو. اون موقع من دو تا پا داشتم که الان ندارم، ولی الان شما دوتا بال داری داری که اونموقع نداشتی… ریحانه جان، الان میفهمم که تو فرشته ای. ….. ╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ @Youth_of_mahdi ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝ ‌
🥀 دوباره به اسم زهرا روی سنگ قبر خیره شدم اب- ریختم روی سنگ و تمیزش کردم گلای محمدیرو روی سنگ پر پر کردم و گفتم زهرا میگم یادته- روز عقدو وقتی تو اون اتاق با لباس سفید دیدمت نمیدونی چقدر زیبا شده بودی هععی خدا شکرت و بعد تک تک خاطرات از ذهنم گذشت روزی که توی هیئت دیدمش وقتی پرچمارو باهم بردیم بالا روزی که باهم رفتیم شربت بگیریم روز خواستگاری وقتی معیاراشو گفت و من غرق شادی از وجود همچین دختری شدم روزی که رفتم دنبالش برسونمش مدرسه وقتی تازه متوجه شد ما کارخونه داریم وقتی تویه ماشین واسش ترشک خریدم تو روز عروسی وقتی رفتیم قم شبی که بهم گفت میخواد واسه معصومین دعوتانامه بفرسته ♥و چقدر عاشق بود زهرای من وقتی بهم میگفت حاجی و من غرق لذت میشدم وقتی سر بد غذا بودن فاطمه همش جی￾ش رو هوا بود ای کاش بود و همش جیغ میزد ولی فدای بانوی دمشق من همه ایل و تبارم فدای خانم زینب و مادرش بارون نم نم میومد و همه جا عطر بهار بود وقتی به خودم امدم که صورتم از اشک تر شده بود :بشا بغض ناشی از گریه هام گفتم زهرا تو کی انقدر رفتی تو قلبم که نمیفهمم کی گریه میکنم کی میخندم وقتی که بیاد تو ام- اشکامو با استینم پاک کردم دو بار رو سنگ زدم و فاتحه ای خوندم زهرا ؟میدونی ما نمیتونستیم با درد تو کنار بیاییم و فقط لطف خدا شامل حالمون شد که با خوندن وصییتات- تونستیم به حالت عادی برگردیم ببینم تو تو وصیتت واسم،نوشتی میتونم ازدواج کنم؟چقدر خلی دختر که فکر میکنی میتونم بجز تو با زن دیگه ای زندگی کنم وقتی چهرشو تو این حرفم تصور کردم خنده کوچیکی کردم ولی لحظه ای نگذشت که دوباره دلم گرفت اون دونفر که زهرارو زدن حبس ابد گرفتن اونم فقط بخاطر زهرا چون توبیمارستان گفت اون که منومیکشه جاهلیت کرده دروارقع جاهل بوده نزار اعدام بشه شاید اونم برگشت به سمت خدا این بخشش دل هر ادمیو میبرد چه دیرامدی تو زندگیم و چه زود تنهام گذاشتی نمیدونم چطور درد تو قلبمو وصف کنم فقط ازت میخوام از خدا بخوای تو زمان معین و مناسب منم شهید بشم و ...بیام کنارت زهراےشهیِد من پایان🥀