eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نگار:دیونه‌میدونی‌نویددربه‌دردنبالته؟ _اگع‌دنبالم‌نبود،شک‌میکردم نگار:رهادیروزاومده‌بوددانشگاه‌یه‌آبروریزیکردکه‌نگو،داشتم‌پس‌میافتادم،اگه‌حراست‌دانشگاه‌نیومده‌بود،یه کتکی‌هم‌نوش‌جان‌میکردم‌ازدستش -پسره‌ی‌پرو،چکاربه‌توداره نگار:فک‌میکنه‌من‌توروپناه‌دادم،الان‌ کجایی؟ -یه‌جای‌امن نگار:رهاجان‌تاکی‌میخوای‌قایم‌موشک‌بازی‌کنی؟،آخرش‌که‌چی! _نمیدونم،فعلابایدبرم،بازباهات‌تماس‌ میگیرم نگار:الورها،الووو￾ صدای‌دراومد _بله عزیزجون‌بود عزیزجون:دخترم‌ناهارآماده‌است _چشم‌الان‌میام شالموروسرم‌گذاشتم،بلندشدم‌که‌برم، چشمم‌به‌حیاط‌افتاد نزدیک‌پنجره‌شدم،آقارضاداخل‌حیاط‌راه‌ میرفتوباموبایل‌صحبت‌میکرد چقدرمثل‌این‌مردکم‌هستن چی‌میشدیکی‌مثل‌همینامال‌من‌میشد نه‌نه‌محاله،من‌کجاواین‌مردکجا رفتم‌سمت‌دربازچشمم‌به‌آینه‌افتادنگاهی‌بهخودم‌انداختم شالموکشیدم‌جلوموهام‌وزیرش‌پنهون‌ کردم ازاتاق‌رفتم‌بیرون نرگس:بیاکه‌مادرشوهرت‌خیلی‌دوستت‌ داشتههااا