رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_بیستوهشتم
نگار:دیونهمیدونینویددربهدردنبالته؟
_اگعدنبالمنبود،شکمیکردم
نگار:رهادیروزاومدهبوددانشگاهیهآبروریزیکردکهنگو،داشتمپسمیافتادم،اگهحراستدانشگاهنیومدهبود،یه
کتکیهمنوشجانمیکردمازدستش
-پسرهیپرو،چکاربهتوداره
نگار:فکمیکنهمنتوروپناهدادم،الان
کجایی؟
-یهجایامن
نگار:رهاجانتاکیمیخوایقایمموشکبازیکنی؟،آخرشکهچی!
_نمیدونم،فعلابایدبرم،بازباهاتتماس
میگیرم
نگار:الورها،الووو
صدایدراومد
_بله
عزیزجونبود
عزیزجون:دخترمناهارآمادهاست
_چشمالانمیام
شالموروسرمگذاشتم،بلندشدمکهبرم،
چشممبهحیاطافتاد
نزدیکپنجرهشدم،آقارضاداخلحیاطراه
میرفتوباموبایلصحبتمیکرد
چقدرمثلاینمردکمهستن
چیمیشدیکیمثلهمینامالمنمیشد
نهنهمحاله،منکجاواینمردکجا
رفتمسمتدربازچشممبهآینهافتادنگاهیبهخودمانداختم
شالموکشیدمجلوموهاموزیرشپنهون
کردم
ازاتاقرفتمبیرون
نرگس:بیاکهمادرشوهرتخیلیدوستت
داشتههااا
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱