رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_سیوهفتم
آقارضا:بچههاپیادهشینوقتنمازوغذاست
منمهمراهنرگسرفتمسمتنمازخونه
یهگوشهنشستمتانمازنرگستمامشد
بعدشباهمرفتیمرستوران،نمیدونمچرا
خیلیاحساسخجالتمیکردمداخلجمع
ولیشوخیهایآقامرتضیباآقارضایهکمازخجالتمکممیکرد
هیچوقتفکرنمیکردمآدمایمذهبیهم
شوخطبعباشن
بعدازخوردنغذاازرستورانبیروناومدیم
نرگس:داداشاونجارونگاه،یهمغازهسنتیه
بریمیهسربزنیم؟
رضا:وااینرگسازدستخریدکردنایتو
نرگس:باشهبابامنورهامیریم،رهااا؟
آقارضا:لازمنکردهتنهابرین،باهممیریم
نرگس:قربونغیرتتبرم
واردمغازهشدیم،وسایلایسنتیخیلی
قشنگیداشت
منمچشممبهیهتسبیحفیروزهایافتاد
محوتماشاششدم
نرگس:رهاتوچیزینمیخوای؟
_نهعزیزم
نرگس:تعارفنکنگلم،مهمونخانداداشیم
(لبخندیزدم)،حالایهکمپولبزاربراشواسهبرگشت
نرگس:خیالتراحت،جیبداداشخالیشد،
اقامرتضیهمهست
(یهجوریاسمآقامرتضیروگفت،کهصورتشسرخشد،انگارخبراییبود)
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_سیوهفتم
ازهمهبدتر،نویدوندیدی،مثلدیونههاشده،
دربهدردنبالته
-منبرایاینکهبانویدازدواجنکنمرفتم
مامان:حالاکجارفتهبودیاینمدت؟
_یهجایخیلیخوب،بعدابراتونمفصل
تعریفمیکنم
مامان:باشه،الانتاوقتیکهباباتنیومده
بگیربخواب،معلومنیستچیانتظارته
_باشهمامانجون
بعدازرفتنمامانیهکمدرازکشیدم
بهساعتمنگاهکردمنزدیکایاذانبود
بلندشدمرفتموضوگرفتم،چادرنماز
نداشتم،چادریکهازنرگسگرفتهبودم
وسرمکردم،
خونمونمهرپیدانمیشد
رفتمازداخلکیفمخاکیکهازشلمچه
برداشتهبودموجلومگذاشتموشروعکردم
بهنمازخوندن
حسخیلیخوبیداشتم،انگارتمام
بدبختیهامفراموششده
فقطفکرمبهنمازمبودوبهخداییکه
نمیدونستمچهجوریازشعذرخواهیکنم
خدایاکمکمکن،توراهونشونمدادی،کمکم
کنازراهتمنحرفنشم
باصدایبازشدندربیدارشدم
هانابود
دویدوپریدتوبغلم
هانا:چرابرگشتیآجیجون
تونبودی،اینجاهرروزوهرشبقیامتبود
معلومنیستنویدچهبلاییسرتبیاره
(لبخندیزدم)منپشتمبهیکیگرمهکهاز
اینادیگهنمیترسم
الهیقربونتبرممن،چقدردلمبراتتنگ
شده.بود
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱