eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.7هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ فاطمه‌اینقدرگریه‌کردکه‌توی‌بغلم‌خوابش برد فاطمه‌روگذاشتم‌روی‌تختش‌ازاتاق‌بیرون‌ رفتم همه‌سکوت‌کرده‌بودن آقامرتضی‌رضاروبرده‌بودفرودگاه نرگس‌اومدسمتم،یه‌فلش‌دادبه‌من نرگس:اینوداداش‌رضادادبدم‌بهتون فلشوگرفتم‌رفتم‌توی‌اتاق زدم‌به‌لپتاب صدابود صداروپلی‌کردم باشنیدن‌صدای‌رضا صدای‌گریه‌ام‌بلندشده‌‌بود رضاواسه‌فاطمه‌صداضبط‌کرده‌بود که‌درنبودش‌فاطمه‌هرشب‌قصه‌های‌رضا روگوش‌کنه‌وآروم‌شه دیگه‌نمیتونستم‌جلوی‌خودموبگیرم‌شروع کردم‌به‌گریه‌کردن همه‌اومدن‌داخل‌اتاق منوبغل‌میکردن‌تاآروم‌شم ولی‌هیچ‌چیزی‌آرومم‌نمیکرد جزصداهای‌رضا چندروزی‌فاطمه‌بی‌تابی‌میکرد فلشوبه‌تلوزیون‌میزدم‌تاهم‌من‌آروم‌بشم باصدای‌رضاهم‌فاطمه‌بی‌تابی‌هاش‌کمتر بشه بیشتراوقات‌فاطمه‌رومیبردم‌کانون‌تابا بچههابازی‌کنه بعدیه‌هفته‌سرسفره‌شام‌بودیم‌که‌تلفن‌ خونه‌زنگ‌خورد فاطمه‌هم‌بدوبدودویدسمت‌تلفن‌گوشی روبرداشتوباخوشحالی‌جیغ‌کشید:بابای، بابای