رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_هشتادوهفتم
رضا(نگاهیبهمنکرد):زیارتقبولبانو
_زیارتشماهمقبول،آقااا
یهکمتوحیاطحرمنشستیموچندتاعکس
همگرفتیم،منکهاینقدرازهرمدلژست
عکسمیگرفتمبارضاکهنرگس
میگفت:رهاحیفشدیبایدمیرفتیکلاس
عکاسی
_ععمثلااومدیمماهعسلمونااا،بهجایاینکه
بریمآتلیههزینهکنیم،همینجاازگوشیمون
عکسمیگیریم
رضا:ارهعزیزمبیاعکسبگیریم،ایناحسودن
بعدازکلیعکسگرفتنرفتیمسمتهتل،
ناهارخوردیمویهکماستراحتکردیمکه
غروبزودتربریمحرمچون
پنجشنبههمبود،مراسمدعایکمیلبرگزار
میشد
اینقدرخستهبودمکهخوابمبرد
رضا:رهاجان،خانومم
(چشمامنصفهبازشد):جانم
رضا:پاشوبریمنزدیکاذانههاا
(یعنیمثلموشکبلندشدمازجام)
_واااییچقدرخوابیدممن،الانآمادهمیشم،
زنگ.بزنواسهنرگسایناآمادهشدن؟
رضا:خانمگل،نرگسومرتضیخیلیوقتهکه
رفتن
_ایوایییپسچرازودتربیدارمنکردی؟
رضا:دلمنیومد،الانبهخاطرمراسمبیدارت
کردموگرنهمیزاشتمبخوابی
_چقدرتوماهییییی
زودآمادهشدمچادرموسرمکردم،تسبیح
فیروزهایرودوردستمپیچیدمرفتیم
صدایاذانمیاومد
تنتنراهمیرفتیم
نفسنفسمیزدیموهمدیگهرونگاهمیکردیم
ومیخندیدیم
واردحیاطشدیمجایسوزنانداختننبود،
رضااولمنوبردیهجایی
رضا:رهاجان،توهمینجابشینمنممیرم
سمتآقایون،جایینریاااخودمبعدنمازمیامپیشت
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱