eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.7هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ رضا(نگاهی‌به‌من‌کرد):زیارت‌قبول‌بانو _زیارت‌شماهم‌قبول،آقااا یه‌کم‌توحیاط‌حرم‌نشستیموچندتاعکس‌ هم‌گرفتیم،من‌که‌اینقدرازهرمدل‌ژست‌ عکس‌میگرفتم‌بارضاکه‌نرگس میگفت:رهاحیف‌شدی‌بایدمیرفتی‌کلاس عکاسی _عع‌مثلااومدیم‌ماه‌عسلمونااا،به‌جای‌اینکه بریم‌آتلیه‌هزینه‌کنیم،همین‌جاازگوشیمون عکس‌میگیریم رضا:اره‌عزیزم‌بیاعکس‌بگیریم،ایناحسودن بعدازکلی‌عکس‌گرفتن‌رفتیم‌سمت‌هتل، ناهارخوردیم‌ویه‌کم‌استراحت‌کردیم‌که‌ غروب‌زودتربریم‌حرم‌چون پنجشنبه‌هم‌بود،مراسم‌دعای‌کمیل‌برگزار میشد اینقدرخسته‌بودم‌که‌خوابم‌برد رضا:رهاجان،خانومم (چشمام‌نصفه‌بازشد):جانم رضا:پاشوبریم‌نزدیک‌اذانه‌هاا (یعنی‌مثل‌موشک‌بلندشدم‌ازجام) _وااایی‌چقدرخوابیدم‌من،الان‌آماده‌میشم، زنگ.بزن‌واسه‌نرگس‌‌ایناآماده‌شدن؟ رضا:خانم‌گل،نرگس‌ومرتضی‌خیلیوقته‌که رفتن _ایواییی‌پس‌چرازودتربیدارم‌نکردی؟ رضا:دلم‌نیومد،الان‌به‌خاطرمراسم‌بیدارت کردم‌وگرنه‌میزاشتم‌بخوابی _چقدرتوماهییییی زودآماده‌شدم‌چادرموسرم‌کردم،تسبیح فیروزه‌ای‌رودوردستم‌پیچیدم‌رفتیم صدای‌اذان‌میاومد تن‌تن‌راه‌میرفتیم نفس‌نفس‌میزدیموهمدیگه‌رونگاه‌میکردیم ومیخندیدیم واردحیاط‌شدیم‌جای‌سوزن‌انداختن‌نبود، رضااول‌منوبردیه‌جایی رضا:رهاجان،توهمین‌جابشین‌منم‌میرم سمت‌آقایون،جایی‌نریاااخودم‌بعدنمازمیامپیشت