تو از تبار مادری🌹✨
#پارت_پنجاهونهم
زهراخانوم همانطور که کتفم را میمالد تاارام شوم میپرسد
_ چی میگفت؟..
بغض در لحن مادرانه اش پیچیده….
اب دهانم را بزور قورت میدهم
_ ببخشید تلفن رو ندادم…
میگفت نمیشه زیاد حرف زد…
حالش خوب بود…
خواست اینو بهمه بگم!
زیر لب خدایاشکری میگوید.و به صورتم نگاه میکند
_ حالش خوبه توچرا اینجوری گریه میکنی؟
به یک قطره روی مژه اش اشاره میکنم
_ بهمون دلیلی که پلک شماخیسه..
سرش را تکان میدهد و ازجا بلند میشودو سمت حیاط میرود
_ میرم گلهارو آب بدم..
دوست ندارد بی تابی مادرانه اش را ببینم.فاطمه زانوهایش را بغل کرده و خیره به دیوار رو به رویش اشک میریزد
دستم را روی شانه اش میگذارم…
_ اروم باش ابجی..بیا بریم پشت بوم هوا بخوریم..
شانه اش را اززیر دستم بیرون میکشد
_ من نمیام…تو برو..
_ نه تو نیای نمیرم!…
سرش را روی زانو میگذارد
_ میخوام تنها باشم ریحانه..
نمیخواهم اذیتش کنم.
شاید بهتر است تنها باشد!
بلند میشوم و همانطور که سمت حیاط میروم میگویم
_ باشه عزیزم! من میرم…توام خواسی بیا
زهراخانوم بادیدنم میگوید
_ بیا بشین رو تخت میوه بیارم بخور…
لبخند میزنم!میخواهد حواسم راپرت کند
_ نه مادرجون! اگر اشکال نداره من برم پشت بوم…
_ پشت بوم؟
_ اره دلم گرفته…البته اگر ایرادی نداره…
_ نه عزیزم.! اگر اینجوری اروم میشی برو..
تشکر میکنم .نگاهم به شاخه گلهای چیده شده می افتد.
_ مامان اینا چین؟
_ اینا یکم پژمرده شده بودن…کندم به بقیه اسیب نزنن…
_ میشه یکی بردارم؟
_ اره گلم…بردار
خم میشوم و یک شاخه گل رزبرمیدارم و از نرد بام بالا میروم..نزدیک غروب کامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است.نسیم روسری ام را به بازی میگیرد..
همانجایی که لحظه اخر رفتنت را تماشا کردم می ایستم.چه جاذبه ای دارد…انگار درخیابان ایستاده ای و نگاهم میکنی…باهمان لباس رزم و ساک دستی ات. دلم نگاهت را میطلبد!
شاخه گل را بالا میگیرم تا بوکنم که نگاهم به حلقه ام می افتد.همان عقیق سرخ و براق.بی اختیار لبخند میزنم.ازانگشتم درمی آورم و لبهایم راروی سنگش میگذارم.لبهایم میلرزد…خدایا فاصله تکرار بغضم چقد کوتاه شده…یکبار دیگر به انگشتر نگاه میکنم که یک دفعه چشمم به چیزی که روی رینگ نقره ای رنگش حک شده می افتد.چشمهایم را تنگ میکنم …
علی_ریحانه…
پس چرا تابحال ندیده بودم!!
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق ✨🌹
#پارت_پنجاهونهم
رفتمتویپذیرایی
بویغذایعزیزجونهمهخونهروپیچیده
بود
_ببخشیدعزیزجون،کمکتوننکردم
عزیزجون:این.چهحرفیهدخترم
صدایزنگدراومد
چادرموسرمکردمرفتمدمدردروبازکردم
نرگسبود
نرگس:سلاااام،عروستنبل
_سلاممدیربداخلاق
واردخونهشدیم
نرگس:بهبهچهبوییمیاااد،عزیزجون،
عروسخانمناهاردرستکرده؟
عزیزجون:نرگسجان،رهارواذیتنکن
نرگس:چشمعزیزجون
منمیهلبخندیزدمبراش
نرگس:بخند،بخند،فرداتوکانونجواباین
خندهاتومیدم
_بدجنس،تلافینداشتیماااا
نرگس:باشهبابا،تودرستمیگی
سفرهروپهنکردهبودیمداخلپذیراییکهدرخونهبازشد
رضااومدهبودوتودستشسهتاشاخهگل
داشت
نرگس:سلامداداشی
_سلام
رضا:سلااااممبرخانومهایعزیزاینخونه
نرگس:داداشداریبهدرمیزنیدیواربشنوهدیگه
#روزانهچهارپارت_هرشبساعت۲۱