رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_پنجاهوهفتم
نرگس:فعلاکهعزیزجوندبهترشیموآماده
کرده
-عععع ،،،پسآقامرتضیچیمیشهاینوسط
(نرگسسرخشدوچیزینگفت)
-ایشیطون،
نرگس:بفرما،داداشرضاهمدارهمیاد،ولی
قیافهاشچرااینجوریه؟
_نمیدونم ،یعنی.....
قلبمداشتمیاومدتودهنم،آقارضاسوار
ماشینشد
منونرگس:خووووب!
اولیهکمناراحتبودبعدخندیدوگفت
مبارکه
یعنیدلممیخواستاونلحظهبزنمش
نرگس:(بابرگه.آزمایشزدتوسرش)یکیازطرفمن،دوتاهمازطرفرهاجانکهداشتسکته
میکرد
_دستتدردنکنهنرگسجون
نرگس:فداتبشم،اگهبخوایبیشتربزنمشااا
_دیگهنمیخواددقودلیبچگیتاالانتورو
کنی
آقارضا،روکردسمتمن:شرمندم
_خواهشمیکنم،لطفادیگهتکرارنشه
آقارضا:چشم
نرگس:ایزنزلیل.ازهمیناولبسم اللهشروعکردی؟
همهخندیدیمورفتیمسمتبازار
بعدازخریدلباسوحلقه،شاموبیرون
خوردیم،آقارضاونرگسمنورسوندنخونه
واردخونهشدم،همهتوپذیرایینشسته
بودن
بادیدنوسیلههامامانوهانااومدنسمتم
مامان:مبارکتباشهرهاجان
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱