eitaa logo
جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
39 فایل
◝یا‌اللہ‌اعتمدنـٰا‌علیك‌ڪثیرا◟ خدایا ، ما رو تو خیلۍ حساب ڪردیما ◠◠ - اینجافقط‌یہ‌ڪانال‌نیسٺ🍯 - اینجاتا‌نزدیڪی‌عرشِ‌خداپرواٰز ‌مۍ ڪنیم🕊 - یہ‌فنجون‌پاڪۍ☕ مهمون‌ ابجۍ‌ساداٺۍ: > خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dokhte_babareza0313 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ نرگس:فعلاکه‌عزیزجون‌دبه‌ترشی‌موآماده‌ کرده -عععع ،،،پس‌آقامرتضی‌چی‌میشه‌این‌وسط (نرگس‌سرخ‌شدوچیزی‌نگفت) -ای‌شیطون، نرگس:بفرما،داداش‌رضاهم‌داره‌میاد،ولی قیافه‌اش‌چرااینجوریه؟ _نمیدونم ،یعنی..... قلبم‌داشت‌میاومدتودهنم،آقارضاسوار ماشین‌شد منونرگس:خووووب! اول‌یه‌کم‌ناراحت‌بودبعدخندیدوگفت‌ مبارکه یعنی‌دلم‌میخواست‌اون‌لحظه‌بزنمش نرگس:(بابرگه.آزمایش‌زدتوسرش)یکی‌ازطرف‌من،دوتاهم‌ازطرف‌رهاجان‌که‌داشت‌سکته میکرد _دستت‌دردنکنه‌نرگس‌جون نرگس:فدات‌بشم،اگه‌بخوای‌بیشتربزنمشااا _دیگه‌نمیخواددق‌ودلی‌بچگی‌تاالانتورو کنی آقارضا،روکردسمت‌من:شرمندم _خواهش‌میکنم،لطفادیگه‌تکرارنشه آقارضا:چشم نرگس:ای‌زن‌زلیل.ازهمین‌اول‌بسم الله‌شروع‌کردی؟ همه‌خندیدیم‌ورفتیم‌سمت‌بازار بعدازخریدلباس‌وحلقه،شام‌وبیرون خوردیم،آقارضاونرگس‌منورسوندن‌خونه واردخونه‌شدم،همه‌توپذیرایی‌نشسته بودن بادیدن‌وسیله‌هامامان‌وهانااومدن‌سمتم مامان:مبارکت‌باشه‌رهاجان