رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_پنجاهوپنجم
منحرفیندارم،بریم
آقارضا:یعنیهیچ خواستهیاحرفیندارین؟
-نه
آقارضا:باشهبفرماییدبریم!
باآقارضارفتیمپایینوسرجاهاموننشستیم
عزیزجونبادیدنچهرههامونروبهباباکرد:
آقایصالحی،اگهشماموافقباشین،هرچه
زودترایندوتاجوونبههم
محرم.بشن
بابا:هرموقعخودتونصلاحمیدونین،فقط
ماهیچدعوتینداریم
عزیزجون:باشهچشم،پسازفردابچهها
برندنبالکارهایعقد
بابا:باشه
شبخواستگاریتمامشدومنگلاییکه
آقارضاخریدهبودوگذاشتمداخلیهگلدون،
یهکمآبریختمداخلش،بردمش
اتاقم
نصفهشببودکهنرگسپیامداد:زنداداش
صبحزودآمادهباشبریمآزمایشگاه
_چشمخواهرشوهرعزیزم
زنداداش:خانداداشمونمیگهبهتبگم،
شبخوببخوابی ،توپیامینداریبراش،
بهشبگم
_یعنیباورکنمالانخودشگفتهاینو ؟
نرگس:نه.بهزبوننیاورده،ولیتودلشحتما
گفته
_دیونه،بگیربخواب
نرگس:چشم،توهمبخوابکهزودبیدارشی
_چشم
نرگس:چشمتبیبلا
بعدازنمازصبحدیگهخوابمنبرد
نزدیکایساعت۸بودکهنرگسپیامدادنزدیکخونتونهستیمبیاپایین
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱