eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.7هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.4هزار ویدیو
42 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @okhte_dash_ebram کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨ من‌حرفی‌ندارم،بریم آقارضا:یعنی‌هیچ خواسته‌یاحرفی‌ندارین؟ -نه آقارضا:باشه‌بفرماییدبریم! باآقارضارفتیم‌پایین‌وسرجاهامون‌نشستیم عزیزجون‌بادیدن‌چهره‌هامون‌روبه‌باباکرد: آقای‌صالحی،اگه‌شماموافق‌باشین،هرچه‌ زودتراین‌دوتاجوون‌به‌هم محرم.بشن بابا:هرموقع‌خودتون‌صلاح‌میدونین،فقط‌ ماهیچ‌دعوتی‌نداریم عزیزجون:باشه‌چشم،پس‌ازفردابچه‌ها‌ برن‌دنبال‌کارهای‌عقد بابا:باشه شب‌خواستگاری‌تمام‌شدومن‌گلایی‌که‌ آقارضاخریده‌بودوگذاشتم‌داخل‌یه‌گلدون، یه‌کم‌آب‌ریختم‌داخلش،بردمش اتاقم نصفه‌شب‌بودکه‌نرگس‌پیام‌داد:زنداداش‌ صبح‌زودآماده‌باش‌بریم‌آزمایشگاه _چشم‌خواهرشوهرعزیزم زنداداش:خان‌داداش‌مون‌میگه‌بهت‌بگم، شب‌خوب‌بخوابی ،توپیامی‌نداری‌براش، بهش‌بگم _یعنی‌باورکنم‌الان‌خودش‌گفته‌اینو ؟ نرگس:نه.به‌زبون‌نیاورده،ولی‌تودلش‌حتما گفته _دیونه،بگیربخواب نرگس:چشم،توهم‌بخواب‌که‌زودبیدارشی _چشم نرگس:چشمت‌بی‌بلا بعدازنمازصبح‌دیگه‌خوابم‌نبرد نزدیکای‌ساعت۸بودکه‌نرگس‌پیام‌دادنزدیکخونتون‌هستیم‌بیاپایین