تو از تبار مادری🌹✨
#پارت_چهلوپنجم
زهراخانوم سمتش میدود
_ ای خدا مرگم بده! چت شد؟
سجاد که روی زمین پخش شده خنده اش میگیرد
_ چیه داداشه؟..بلاخره علی میخوای بری یا میخوای جشن بگیری؟…دقیقا چته برادر
و بازهم بلند میخندد.مادرت گوشه چشمی برایش نازک میکند
_ نعخیر.مثل اینکه فقط این وسط منم که دارم حرص میخورم.
فاطمه که تابحال مشغول صحبت باتلفن همراهش بود.لبخند کجی میزند و میگوید
_ به مریم خانوم و پدر ریحانه زنگ زدم.گفتم بیان…
زینب میپرسد
_ گفتی برای چی باید بیان؟
_ نه!فقط گفتم لطف کنید تشریف بیارید.مراسم خداحافظی توخونه داریم…
_ عه خب یچیزایی میگفتی یکم اماده میشدن
تو وسط حرفشان میپری
_ نه بزار بیان یهو بفهمن
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
رمان آنلاین سرزمین عشق 🌹✨
#پارت_چهلوپنجم
_خواهشمیکنم
حالابروبچههاروبیار
نرگس:باشه
منمتارفتننرگس،وسیلههاروآمادهکردم،
یهصندلیهمگذاشتمروبهرویپیانو،روش
نشستم
بچههاواردسالنشدن
بادیدنپیانواومدننزدیکتر
_سلامعزیزایمنخوبین؟
نرگس:بچهها،رهاجونبراتون.میخواد
آهنگبزنه،تاشمابخونین
بچههاباخوشحالیهمههورااامیکشیدن
نرگس:زهراخانمبچههارومرتبکن
زهراخانم:چشم
_اولصبرکنینآهنگوبزنم،بعدکهخوب
شنیدینازاولباهممیخونیم
شروعکردمبهپیانوزدن،ذوقوخوشحالی
روتوچشماشونمیدیدم،اشکتوچشمام
جمعشدهبود
بعدازتمامشدنآهنگازبچهخواستمبخونن
منمباآهنگهمراهیشونمیکردم
بعدازتمامشدنآهنگهمهباخوشحالی
میپریدنهواودستمیزدن
نرگس:وااایییرها،فکرشونمیکردماینقدر
تاثیرداشتهباشه
ممنونمکهکمککردی
_خواهشمیکنم
بههمراهنرگسرفتمداخلدفترنشستیم
نرگس:خوبخانممعلم،ازکیقراردادببندیم
_یعنیچی؟
نرگس:خوبواسهآهنگکزدنواسهبچهها،
بیاهمینجاکارکن،حقوقهممیدیمبهت
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱