eitaa logo
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
2.8هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
3.8هزار ویدیو
39 فایل
بسـم‌الله . شرو؏مـون‌از ‌1401.8.19(: حوالۍِ‌ساعت‌12.30🫀 ‌ ‹تحت‌لوای ِآقای313› -مـحـلی‌بـرای‌تسـکـین‌قـلب‌وروح‌انســان‌✨ | خادم‌المهدی🌱↶ @Modfe313 مدیرتبادلات↓ @dore_najaff110 کپی #حلال🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
Mahmood Karimi - Be Mahe Asemon Migoft (128).mp3
4.15M
به ماه آسمون میگفت… شمع شبستون منی یاد عمو بخیر که تو؛ مثل عمو جونِ منی... راستی تو، از تو آسمون ببین بابای من کجاست؟!❤️‍🩹 آه از دل رقیه🥺 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بهتره قبل از ورود به مراسم عزای اباعبدالله(ع) بگوییم:«خدایا اگر در وجود من مانعی از کسب فیض‌اباعبدالله‌علیه‌السلام هست،آن‌رابرطرف‌بفرما . . .» 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
حالا‌کہ‌رسیدیم‌به‌محرم‌ ان‌شاءالله‌که‌دغدمون‌اینا‌نباشہ: کدوم‌هیئت‌مداحش‌بهتره؛مداحش‌معروف‌تره کدوم‌هیئت‌شام‌میده.. فلان‌هیئت‌پذیراییش‌بهتره تنها‌دلیل‌هیئت‌رفتنتون‌صحبت‌بادوستتون‌نباشه حتماتوصف‌اول‌سینه‌زنی‌باشم لباسم‌بایدحتمااین‌مدلی‌باشه.. مسئولی؛چیزی‌هستیم‌غروربرمون‌نداره.. 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
هیئتی‌که‌بعدش‌هنوزشروع‌کنی به‌بددهنی‌وبی‌اخلاقی‌وهیچ تصمیمی‌برای‌اصلاح‌خودت‌نداشته باشی‌به‌درد‌هیچکی‌نمیخوره! ❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
بابا، شما چیزی نپرس از گوشواره؛ من هم از انگشتر نمی گیرم سراغی:) 『❥⇣•』___ @Youth_of_mahdi ✨⃟🌱⌋•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥⇣•』
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ #قسمت‌سی‌وپنجم‌ ‌ رسیدم به یه رستورانی؛ بعد از پارک‌کردن
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ "از زبان هدیه" ‌ اصلا باورم نمیشد؛ من به فردین هیچ علاقه‌ای نداشتم ولی اون نباید همچین کاری می‌کرد.. یه نگاهی به آسمون کردم، "خدایا آخه دردت به جونم، منی که تا الان با یه جنس مخالف نبودم، گذشته از ازدواج اجباری‌اَم،خیانتم باید ببینم..؟! فکر نمی‌کردم فردین همچین آدمی باشه، با فکرکردن به زندگیم گونه‌هام خیس شد.. بدون این که جواب پیام‌هاش رو بدم رفتم خونه.. ولی همین کار فردین باعث شد بهترین بهونه بیفته دستم.. من واقعا تحمل این یه مشکل رو ندارم؛ تصمیم رو گرفتم: _مــــــامـــــــــان!بابا سلام بابا که رو مبل نشسته بود و داشت حساب کتاب می‌کرد؛جواب سلامم رو داد.. بدون این که لباسم رو عوض کنم نشستم رو مبل: _من می‌خوام نامزدیم رو بهم بزنم..! بابا سرش رو آورد بالا... مامانم از آشپزخونه اومد بیرون... بابا: -چی گفتی..؟! _می‌خوام نامزدیم رو بهم بزنم... مامان: --غلط نکن دختر،این دیگه چه حرفیه... بابا: -برای چی..؟! _من و فردین نمی‌تونیم‌ با هم سازگاری کنیم و جداشدن تصمیم دوتامون هست.. "نباید می‌گفتم چی شده که خدای نکرده آبروش نره،آبروی مؤمن از کعبه واجب‌تر هست" مامان: --خب چرااا..؟! _بیشتر از این دیگه نیست، فقط اینکه نمی‌تونیم،آقا زور که نیست،تمام... بلند شدم رفتم سمت اتاق؛ مامانم همون‌جور غُر میزد، من هم با گفتن تمـــام اومدم تو اتاق.. بعد از عوض‌کردن لباس دراز کشیدم رو تخت و مثل همیشه به سقف خیره شدم.. از یک طرف خوشحال شدم که بهونه‌ی خوبیه که بهم بزنم و از یک طرف ناراحت که فردین چرا این کار رو کرد..!! گوشیم رو برداشتم و زنگ زدم به فردین؛ یک بوق،دو بوق،سه... فردین: -الو هدیه ..! -بخدا غلط کردم،ببخشید.. نزاشتم حرف بزنه، _ببین پسردایی زنگ نزدم این حرف‌ها رو بشنوم _من به خانوادم گفتم با هم دوتایی به توافق نرسیدیم و بهم زدیم پس دیگه جای حرفی نیست فردین: -کی گفته..؟! -من کِی گفتم نمی‌خوامت..؟! صداش بغض داشت؛ _همین حرکتت یعنی نمی‌خوای.. فردین: -باید توضیح بدم بهت.. _هیچ توضیحی لازم نیست،خداحافظ گوشی رو قطع کردم.. ‌
رمــــان "آنلاین در پناه زهرا💕" ‌ ‌ نفهمیدم چیشد، چشم‌هام رو باز کردم دیدم صبح شده.. واای نماز صبحم قضا شد :(((( بلند شدم وضو گرفتم و نماز قضام رو خوندم، همیشه سعی کردم نماز صبح مهم باشه واسم.. چون یه بار خوندم که؛ "مادربزرگ شهیدجهادمغنیه دو هفته بعد از شهادت جهاد خواب میبینه که به جهاد میگه: "چرا آنقدر دیر اومدی بهم سر بزنی؟!" و شهیدجهادمغنیه گفته: در بازرسی بودم، بازرسی نماز مخصوصا نمازصبح" حالا اون شهید بوده و بازپرسی شده... وای به حال ما💔 امتحانات شروع شده بود.. نشستم پای درس و کتاب، باید یه ذره می‌خوندم تا عصر برم پیش مهدیه هنوز یه صفحه نخونده بودم که گوشیم زنگ خورد "تماس تصویری سه تایی" _سلام بچه‌هاااا فاطمه: -واای هدیه تعریف کن نارنج: -زود تند سریع "چه غلطی کردم دیشب یه پیام دادم" _اولا جواب سلام واجبه، دوما شروع کردم به تعریف‌کردن.. نارنج: -خاک تو سرت، یکی سرش خورد به سنگ اومد تو رو بگیره که اون هم پرید.. زدیم زیر خنده،واقعا که _بچه‌ها میزارید درس بخونم..؟! فاطمه: -درس رو بیخیالش بابا... _عزیزم آقاامام‌زمان(عج) یار بی‌سوااااد نمی‌خواد باید علم و دانش داشته باشی تا در دوران ظهور به یه دردی بخوری نارنج: -راست میگه و هم اینکه رهبر هم گفته؛ "اول درس بعد کار فرهنگی" _اصلا توقع از ما مذهبی‌ها بیشتر هست، باید سعی کنیم زمین نخوریم.. فاطمه: -واااای غلط کردم یه چی گفتم حالا همشون رفتن رو منبر خندیدیم، بعد هم خداحافظی و تماس رو قطع کردیم.. نشستم پای درس و کتابم.. "وااای چقدر درس خسته‌کننده هست ولی چه باید کرد..!" بعد یک ساعت مطالعه سرم رو از رو کتاب برداشتم..