رمان آنلاین سفر عشق ❤️
#پارت_دوازدهم
این حرف سعیده باعث شد تا آروم بشم و به این فکر کنم که دیگه بر عکس ساعتی قبل ، به خاطر فشارم نمیتونستم روزه بگیرم که با خوشحالی ته ظرف آش رو در آوردم و به همراه مامان و سعیده، برای شب زنده داری به مناسبت شب قدر، به حسینیه رفتیم.
«حیدر»
دیگه کم کم داشت باورم می شد که این دختر واقعا یه چیزیش شده!
اون از اون روز که اونجوری پرید روم و اینم از حرکت امروزش که کم مونده بود کتکم بزنه!
نمی دونستم چی رو باور کنم!
دختر سر به زیری که تا من رو می بینه فرار می کنه یا این دختر که توی چشمام زل می زنه و بهم می که دست و پا چلفتی!
از یادآوری جسارتش خنده روی لبم اومد و وقتی دیدمش که از حیاطشون خارج شد، باورم شد واقعا در مورد گفته اش جدیه و خنده ام رو خوردم و به زمین چشم دوختم.
وقتی چادر رو بهم داد تمام تلاشم رو کردم که نخندم! شده بودم پسر بچه ی تخسی که دلم می خواست سر به سرش بزارم، ولی از من اینکار بعید بود.
چادر رو ازش گرفتم و با لب خندون رفتنش رو تماشا کردم که در همین حال سعید از حیاط خارج شد و یه نگاه به دور و برش انداخت و رو بهم گفت: چیز خنده داری وجود داره آیا؟!
به خودم اومدم و گفتم: هان؟! نه!
با نگاهش به چادر توی دستم اشاره کرد و گفت: این چیه اونوقت؟!
با جدیت جواب دادم چیزی نیست و برای اینکه دیگه سوال نکنه وارد حیاط شدم.
مونده بودم چادر رو چیکار کنم و چون داخل خونه شلوغ بود و نمی تونستم به اتاقم ببرمش اون رو داخل نایلون گذاشتم و جوری که کسی متوجه ام نشه توی شمشاد های حیاط جاش دادم.
هنوز مشغول جاسازی چادر بین شمشادها بودم که معصومه( خواهر کوچیکم) از پشت سرم گفت: داداش شمایی؟!
انگار داشتم کار خطایی انجام می دادم که هول کردم و سریع به سمتش چرخیدم و تازه متوجه حضور مرضیه در کنارش شدم.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
رمان آنلاین سفر عشق ❤️
#پارت_سیزدهم
مرضیه که این روزا مامان راه و بی راه توی خونه حرفش رو پیش می کشید با دیدنم لبخند روی لبش اومد و با لپای گل انداخته سرش رو پایین انداخت و معصومه دوباره پرسید: چیزی شده؟!
برای اولین بار توی عمرم دسپاچه شده بودم و هول هولکی، ولی قاطعانه جواب دادم: نه!
حرفم به قدری قاطع بود که دیگه چیزی نپرسید و دوتایی راهشون رو کشیدن و رفتن.
نفسم رو بیرون دادم و زمزمه کردم: ای دختر! ببین منو توی چه درد سری انداختی!
برای اینکه بیشتر کسی رو به رفتارم مشکوک نکنم سریع از حیاط بیرون زدم، ولی در تمام مدتی که به بقیه کمک می کردم فکرم درگیر فاطمه زهرا و اینکه چجوری چادرش رو بشورم که کسی نفهمه بود!
آخر شب همه برای مراسم احیا به مسجد رفتن، ولی من گفتم امروز زیاد کار کردم و عرق ریختم، برای همین یه دوش می گیرم و بعد به مسجد میام.
با رفتن بقیه و خلوت شدن خونه سریع چادر رو از داخل شمشادها برداشتم و به حموم رفتم.
برای اولین بار توی عمرم چادر شستم و برای اینکه کاملا تمیز بشه چندین بار با مایع مشکی شوی شستمش.
کارم برای خودم هم عجیب بود، ولی حال و هوای دلم عالی بود و از یادآوری دختر جسور سیر نمی شد.
از حموم که در اومدم کل خونه رو برای پیدا کردن طناب زیر و رو کردم تا اینکه تونستم پیدا کنم و توی اتاقم به سختی بند رخت بستم.
چادر رو با وسواس روی بند پهن کردم و نفس آسوده ای کشیدم و خواستم برای رفتن به مسجد
لباس عوض کنم که در همین حال کسی به در باز اتاق زد و صدای فاطمه ( خواهر بزرگم) اومد که گفت: داداش تو هنوز خونه ای؟!
فرصت برای انجام هیچ کاری نمونده بود و فاطمه که توی چارچوب در بود و چادر رو دیده بود با تعجب رو به من که وسط اتاق وایستاده بودم، گفت: خبریه؟!
با گیجی جواب دادم: نه! چه خبری؟!
نگاه فاطمه اخمو شد و گفت: تو که فکر نمی کنی من باور کنم این چادر مال اعضای این خونه باشه؟!
با اینکه کار اشتباهی نکرده بودم، ولی بی دلیل احساس گناه می کردم.
با این حال خونسرد جواب دادم: معلومه که نیست.
نگاهش رو به این معنا که پس مال کیه ریز بین کرد و منتظر جوابم موند.
#روزانهدوپارت_هرشبساعت۲۱
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
13.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِ_مَهدَویَت
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
مرا عهدیست با جانان...❣
اول هر صبح قرار دعای #عهد❤️
قرار عاشقی❣
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِ_مَهدَویَت
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
🌸🌺🌸
🌺صبح است دلم هواے دلبر دارد
🌸دیدارِ تو را،همیشہ در سر دارد...
🌺یابن النجبا والاڪرمین مهدے جان
🌸زهرا بہ رهت دو دیده ے تر دارد...
🌸🌺🌸
#سلام_اے_نور_خدا☀️
در تاریڪے هاے زمین
#امام_زمان
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
حدیث مهدوی🍃
💚امام سجاد علیه السلام :
همانا مردم زمان غیبت او(امام مهدی عج الله تعالی) که امامش را باور دارند، ودر انتظار ظهورش به سر می برند از مردم تمام زمانها بهترند.
📚بحار الانوار ج۵٢ ص ١٢٢
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
#سهشنبههایجمکرانی
🌱مرا به ساحل دریای بیکران ببرید
به جلوه گاه ولایت، به جمکران ببرید...
🌱به مسجدی که به امر "امام" شد ایجاد
به معبدی که صفا میدهد به جان، ببرید...
🌱برای آنکه بخوانم چهار رکعت عشق
به جمکران ببریدم، به جمکران ببرید...
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 #کلیپ ؛ استوری
👤 استاد #رائفی_پور
🔸 مهدویت میدونی یعنی چی؟
#امام_زمان
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝
[﷽♥️]
✍دلنوشته مهدوے...
مهدی جان
هرگاه دلم پر از خالی کبوترها میشود ...
هرگاه جانم سرشار از نبودن بهار میگردد ...
هرگاه قلبم لبریز از فقدان آرامش و امید و لبخند میشود ...
رو به تو میایستم و صدایت میکنم ... نام قشنگت را بر زبان جاری میکنم ، دست خالیام را رو به آسمان بلند میکنم و از آستانت چاره میخواهم ...
و هربار پیش از آنکه رد اشک بر گونه هایم خشک شود ، تو لشکر غم را دور میکنی و یک فوج پروانه و بنفشه و نسترن به سوی قلبم گسیل می داری ...
تو را دارم ،
چه غم دارم؟🌱
#امام_زمان♥
╔═~^-^~🌼🌾═ೋೋ
#جَوانانِـ_مَــهـدَویَٺــ❥
@Youth_of_mahdi
ೋೋ🌾🌼═~^-^~═╝