على بن مغيره، از اصحاب موسی بن جعفر علیه السلام به آن حضرت عرض می کند: پدرم در ماه رمضان چهل بار قرآن را ختم می كرد، و من هم پس از پدرم به همين گونه قرآن را ختم می کنم، گاه كمتر و گاه بيشتر، که بستگى به فراغت و آمادگى يا خستگى من دارد.
اما چون روز عيد فطر می رسد ثواب يك ختم را برای پيامبر، يك ختم را برای امیرالمؤمنین و يك ختم را برای فاطمه عليهم السلام قرار می دهم و براى هر يك از ائمه ديگر تا شما نیز یک ختم قرآن قرار می دهم، و تاكنون نیز اين كار را ادامه داده ام.
در مقابل اين کار چه پاداشى براى من خواهد بود؟
فرمود: پاداش تو اين است كه روز قيامت با ایشان خواهى بود. من تكبير گفتم و با تعجب پرسيدم: چنين پاداشى براى من است؟! سه بار فرمود: آرى.
(کافی، ج۲، ص۶۱۸)
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
عذاب هر روزه ابن ملجم مرادی به دلیل قتل امیرالمؤمنین علیه السلام
قَالَ أَبُو الْقَاسِمِ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرَّفَّاءِ بِالْكُوفَةِ قَالَ: كُنْتُ بِالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَرَأَيْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعُونَ حَوْلَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ، فَقُلْتُ: مَا هَذَا؟ قَالُوا: رَاهِبٌ أَسْلَمَ. فَأَشْرَفْتُ عَلَيْهِ فَإِذَا شَيْخٌ كَبِيرٌ عَلَيْهِ جُبَّةُ صُوفٍ وَ قَلَنْسُوَةُ صُوفٍ، عَظِيمُ الْخَلْقِ وَ هُوَ قَاعِدٌ بِحِذَاءِ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: كُنْتُ قَاعِداً فِي صُومِعَتِي فَأَشْرَفْتُ مِنْهَا، فَإِذَا طَائِرٌ كَالنَّسْرِ قَدْ سَقَطَ عَلَى صَخْرَةٍ عَلَى شَاطِئِ الْبَحْرِ، فَتَقَيَّأَ فَرَمَى بِرُبُعِ إِنْسَانٍ، ثُمَّ طَارَ. فَتَفَقَّدْتُهُ فَعَادَ فَتَقَيَّأَ فَرَمَى بِرُبُعِ إِنْسَانٍ كَذَا إِلَى أَنْ تَقَيَّأَ بَاقِيَهُ ثُمَّ طَارَ. فَدَنَتِ الْأَرْبَاعُ. فَقَامَ رَجُلاً فَهُوَ قَائِمٌ وَ أَنَا أَتَعَجَّبُ حَتَّى انْحَدَرَ الطَّيْرُ فَضَرَبَهُ وَ أَخَذَ رُبُعَهُ وَ طَارَ وَ فَعَلَ بِهِ فِي الثَّلَاثَةِ الْأَرْبَاعِ كَذَلِكَ. فَبَقِيتُ أَتَفَكَّرُ وَ أَتَحَسَّرُ أَ لَا أَكُونُ سَأَلْتُهُ مَنْ هُوَ؟ فَبَقِيتُ أَتَفَقَّدُ الصَّخْرَةَ حَتَّى رَأَيْتُ الطَّيْرَ فَأَقْبَلَ وَ فَعَلَ كَمَا فَعَلَ، فَالْتَأَمَتِ الْأَرْبَاعُ وَ صَارَ رَجُلًا فَنَزَلْتُ وَ قُمْتُ بِإِزَائِهِ وَ دَنَوْتُ مِنْهُ وَ سَأَلْتُهُ مَنْ أَنْتَ؟ فَسَكَتَ عَنِّي. فَقُلْتُ: بِحَقِّ مَنْ خَلَقَكَ مَنْ أَنْتَ؟ فَقَالَ: أَنَا ابْنُ مُلْجَمٍ. فَقُلْتُ: وَ مَا فَعَلْتَ؟ قَالَ: قَتَلْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ، فَوَكَّلَ اللَّهُ بِي هَذَا الطَّائِرَ يَقْتُلُنِي كُلَّ يَوْمٍ قَتْلَةً فَهَذَا خَبَرِي، وَ انْقَضَّ الطَّائِرُ فَأَخَذَ رُبُعَهُ وَ طَارَ. فَسَأَلْتُ عَنْ عَلِيٍّ؟ فَقَالُوا: ابْنُ عَمِّ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فَأَسْلَمْتُ.
(كشف الغمة، ج1، ص434)
ابوالقاسم حسین بن محمد که به ابن رَقّا مشهور است نقل می کند: درمسجدالحرام و مقام ابراهیم علیه السلام راهبی رادیدم که جمعی کثیر به دورش حلقه زده بودند. پرسیدم موضوع چیست؟ گفتند: راهبی است که مسلمان شده است. نزدش رفتم و دیدم پیرمردی است که صوف به تن دارد و در مقابل مقام ابراهیم علیه السلام نشسته است و چنین می گوید: من در صومعه خود نشسته بودم. روزی دیدم که پرنده ای بزرگ مانند عقاب از هوا پایین آمد و بر سر سنگی که درکنار دریا بود نشست و ربع جسد آدمی را قی کرد و بالا آورد و سپس پرواز نمود و بعد از لحظاتی باز هم آمد و ربع دیگری را قی کرد و همچنین کرد تا این که تمامی جسد شخص نامعلوم را قی نمود و پرواز کرد. سپس اعضاء قی شده به یکدیگر نزدیک شده و به هم چسبیدند و بدنی تشکیل شد و برخاست و به هرطرف نگاه می کرد! من درتعجّب فرو رفته بودم که ناگهان دیدم که باز همان پرنده از هوا به زیر آمد و یک ربع بدن آن شخص را از بدنش جدا نموده و فرو برد و سپس به پرواز درآمد و رفت و پس از لحظاتی آمد و ربع دیگری را برد و به همان طریق می آمد تا اینکه تمامی اعضای او را فرو برده و از نظرم غایب شد. من فکر می کردم و حسرت می خوردم که چرا از آن شخص نپرسیدم که تو کیستی و این چه حالتی است؟ امّا در روزی دیگر باز همان ماجرا در همان وقت روی داد و چون دیدم که او زنده شد و ایستاد، نزد او رفتم و پرسیدم: تو کیستی؟ امّا جواب نداد. گفتم: به حقّ آن که تو را خلق کرده است، بگو کیستی؟ گفت: من ابن ملجم هستم، پرسیدم: چه کرده ای؟ گفت: علیّ بن ابی طالب را کشتم و از آن روز خدای متعال این پرنده را بر من موکّل کرده است که هر روز (به جزای آن عمل) مرا به این نحوی که دیدی می کشد و زنده می کند. دراین حال بودیم که آن پرنده سر رسید و به همان صورت قبل، ربعی از بدنش را کند و پرواز نمود و ماجرایش هم چنان تکرار می شد. پس من درمورد علی بن ابی طالب علیه السلام تحقیق و جستجو نمودم. گفتند او پسرعموی رسول خدا است و به این سبب اسلام آوردم.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
اهل کوفه، قبر ابن ملجم را به آتش می کشیدند
ابن بطوطه در سفرنامه خود می نویسد:
رأيتُ بغربيّ جبّانة الكوفة مَوضعاً مُسودّاً شديدَ السّواد في بسيطٍ أبيض. فَاُخبِرتُ انَّهُ قبرُ الشَّقيِّ ابنِ مُلجم، وَ اَنَّ أهلَ الكوفةِ يَأتونَ في كُلِّ سَنَةٍ بِالحَطَبِ الكَثيرِ فَيُوقِدُونَ النّارَ عَلَى مَوضِعِ قَبرِهِ سَبعَةَ أيّامٍ.
📙رحلة ابن بطوطة عالم سنی مذهب قرن هشتم، ج۲، ص ۵۵
(در مسافرتم به کوفه) در سمت غربی جبّانه کوفه، جایی بسیار سیاه را در میان زمینی سفید دیدم. به من گفتند که آنجا قبر ابن ملجم شقیّ است و اهل کوفه هر سال هیزم بسیاری را بر سر قبر وی می آورند و به مدت ۷ شبانه روز در آنجا آتش به پا می کنند.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
يوم أبوالفضل استجار به الهدى
والشمس من كدر العجاج لثامها
مرحوم ملا علی تبريزی خيابانی نقل میكند: سيد فاضلی از علماء عرب نقل نمود كه چون حاج محمد رضا اُزری رحمه الله در قصيدهی خود به اين مصرع رسيد:
يوم أبوالفضل استجار به الهدي
(روز عاشورا روزی بود كه حضرت حسين (عليه السلام) به ابوالفضل پناه برد)
بيت را تمام نكرده به همين حال ماند.
امام حسين (عليه السلام) را در خواب ديد كه تشريف آوردند و فرمودند: آنچه گفته ای صحيح است، من به برادرم ابوالفضل پناه بردم، و مصرع دوم را حضرت خود انشاء فرمود:
والشمس من كدر العجاج لثامها
(آنوقت من پناه بردم كه آفتاب از تيرگی غبار معركه كربلا نقابی پيدا كرده بود).
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
🔸دعا، تأثیر دارد🔸
در روایات آمده:
«اسالک ... قضاءک المبرم الذی تحجبه بایسر الدعاء؛
تو را ميخوانم به قضايی که آن را با آسانترين دعا می پوشانی».
علی بن مهزیار به امام جواد
علیه السلام
نامه ای نوشته است که:
«در اهواز زلزله زیاد می آید.
آیا اجازه می دهید من به جای دیگر منتقل بشوم»؟
حضرت فرمودند:
«نه؛ بمان.
به مردم بگو چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه روزه بگیرند؛
روز جمعه بروند و دعا کنند».
علی بن مهزیار گفت:
آمدیم این دستور را عمل کردیم و درست شد.
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
☘ کرامت و سخاوت در سیره اهل بیت (علیهم السلام)
✍ در حدیث صحيح از صفوان منقول است كه:
يكى از آزاد كردههاى حضرت امام رضا صلوات اللَّه و سلامه عليه
بر آن حضرت داخل شد،
☀حضرت فرمودند كه امروز چيزى در راه خدا دادى؟
او گفت : نه واللَّه .
☀حضرت فرمودند:
چون حق سبحانه و تعالى عوض بما كرامت فرمايد،
بده در راه خدا اگر چه يك درهم باشد.
و كالصحيح
☀از حضرت امير المؤمنين صلوات اللَّه و سلامه عليه
منقولست كه:
هرکس دست خود را به احسان و نيكى باز دارد، هر وقت كه هر چه را يابد دهد، حق سبحانه و تعالى عوض آن را در دنيا به او مى رساند و مضاعف مى كند برای او در آخرت.
🔻و در صحيح از بزنطى منقول است كه:
☀حضرت امام رضا صلوات اللَّه عليه نامهای به حضرت امام جواد علیه السلام نوشته بودند
و من خواندم آن مكتوب را؛
☀حضرت نوشته بودند كه:
خبر بمن رسيده که غلامان تُرا از درب كوچك بيرون مىبرند از جهت بُخلِ خود كه مبادا چيزى به فقرا دهى،
و قسم مىدهم ترا به حقى كه مرا بر تو هست كه در وقت بيرون رفتن و داخل شدن از درب بزرگ داخل شو و بيرون رو،
چون سوار شوى مىبايد كه طلا و نقره همراه تو باشد و هرکس از تو چيزى طلب كند بدهى و كسى را رد نكنى...
----------------------
غرض آنست كه حق سبحانه و تعالى ترا بلند مرتبه كند به جود و عطا
پس بده و مترس
كه خداوندى كه عرش را به قدرت كامله خود آفريده است بر او آسانست كه رزق را بر تو تنگ نكند.
📚 لوامع صاحبقرانى ، ج ۶ ، ص ٦٩ .
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
اثر دعای خیر...
🔸مرحوم حاج میرزا حسین نوری که از بزرگترین محدّثین جهان تشیّع است در کتاب علمی و با قیمت «دارالسلام» نقل میکند:
آیت الله میرزا حسین خلیل طهرانی در اوائل طلبگی در شهر قم در مدرسه دارالشفاء به تحصیل اشتغال داشت و از حیث فقر و تهیدستی در سختی و مضیقه بود، به طوری که بعضی شبها را گرسنه میخوابید.
شبی در فصل زمستان از مدرسه بیرون رفت تا قدری ذغال تهیه کند، به خانمی برخورد که با دو بچه کوچک کنار کوچه نشسته و با چشم گریان به آنها میگوید:
.
🔸من به هر کجا رفتم که منزل گرمی از برای شما تهیه کنم ممکن نشد، میترسم امشب در آغوش من از سرما تلف شوید!!
حاج میرزا خلیل میگوید از دیدن وضع آن زن زانوهایم از کار افتاد و به دیوار کوچه تکیه دادم، و به فکر فرو رفتم که چگونه جان این زن و بچههایش را از خطر تلف شدن برهانم.
.
🔸چون چاره ندیدم فوراً به مدرسه بازگشتم و چند جلد کتاب نفیسی که داشتم به کتاب فروشی بردم و به هر قیمت که او خواست به او فروختم، با پول آن چند مَن ذغال تهیه کردم و به مسافرخانهای که نزدیک مدرسه بود بردم و اطاقی با رختخواب و کرسی گرم در آن مکان تهیه کرده آن زن و بچههایش را به آنجا منتقل کردم، سپس قدری غذای گرم با همان پول خریداری نموده برای آن بندگان خدا بردم و اعلام نمودم تا فردا عصر این اطاق در اختیار شماست، جائی نروید تا باز من به سراغ شما بیایم.
.
🔸آنگاه به حجره بازگشتم و مقداری از ذغال را که آورده بودم برای کرسی خود روشن کردم، در این حال دیدم دو نفر با چراغ دستی وارد مدرسه شدند و به نزد من آمده گفتند مریضی داریم که به دل درد سخت مبتلاست، معالجه به او فائده نداده، اکنون از حیاتش ناامید شده به ما گفته یکی از طلاّب را بالای سرش ببریم شاید از برکت قدم و دعای او شفا بگیرد، ما به مدرسه آمدیم دیدیم تمام حجرات چراغش خاموش است مگر حجرهی شما،
.
🔸تقاضا داریم زودتر به بالین آن مریض بیائید و در حق او دعا کنید، من به اتّفاق آن دو نفر به بالین مریض رفتم و حالش را بسیار سخت دیدم! این حدیث شریف به نظرم آمد که حضرت مجتبی علیه السلام در طفولیّت دچار ناراحتی سختی شد، حضرت زهرا علیهاالسلام او را به نزد پدر برد و از آنجناب چاره خواست، حضرت فرمود قدح آبی بیاورید، چون آوردند چهل مرتبه سوره حمد بر آن خواندند و آب آن را به فرزند دلبندش پاشیدند بلافاصله تب قطع شد، و آثار بهبودی در وی ظاهر گشت، من هم قدح آبی طلبیدم و همان برنامه را اجرا کردم و به اطاقک خود در مدرسه بازگشتم!
.
🔸طولی نکشید که باز دیدم آن دو نفر به مدرسه آمدند و وجه قابلی به من دادند و گفتند: از برکت دعای شما مریض ما شفا یافت و این وجه را او برای شما فرستاده، من از آن روز در فکر تحصیل علم طب افتادم، و پس از گذراندن دورهای از علوم طب، مطبی در شهر قم باز کردم و از آن راه ثروت قابل ملاحظهای نصیبم شد، تا این که برای زیارت عتبات به عراق رفتم، جاذبه و معنویّت حضرت مولا مرا وادار به اقامت در نجف کرد.
.
🔸در آنجا هم به تحصیل علوم دینیه مشغول شدم و هم با بازکردن مطبّی منظم به مداوای بیماران پرداختم .
.
🔸روزی زنی علویه به مطب آمد و از کسالت خود سخن گفت، من پس از معاینه وی اعلام کردم علاج بیماری تو از اختیار من خارج است، به ناگاه به این حقیقت متوجه شدم که دانش طب من و ثروت دنیائی و مادّیام نتیجه رهانیدن یک زن و فرزندان سرمازدهاش در قم بود، چرا این زن علویه را ناامید کنم، با تکیه بر فضل حق او را معالجه میکنم، دنبالش دویدم و وی را به مطب بازگردانده به او گفتم گرچه علاج بیماری شما برای من خیلی سخت است، ولی امیدوارم بتوانم شما را معالجه کنم گرچه مخارج علاج شما از طرف خودم پرداخت شود، پس از مدتی با خریدن داروهای گران قیمت از پول خودم او را معالجه کردم چون از بیماری سختش به بهبودی رسید به من گفت: من از جبران خدمات تو عاجزم اکنون به حرم جدّم علی علیهالسلام مشرف میشوم و از وی تقاضای عوض دنیا و آخرت برای شما میکنم.
.
🔸حاج میرزا خلیل میفرماید خود من هرگاه به مرض سخت و درد صعب العلاجی دچار میشدم دنبال آن علویه میفرستادم و پیغام میدادم امروز وقت تلافی است، او به حرم میرفت و در حق من دعا میکرد و من به شفا میرسیدم .
پس از فوت حاج میرزا خلیل، آن زن علویه بر سر مزارش میآمد و پس از دعا و طلب مغفرت عرضه میداشت خدایا مقام حاجی را به من بنمایان!
.
🔸پس از مدّتی خواب دید وارد وادی السلام شده و آنجا همانند بهشت عنبر سرشت، همراه با قصرهای عالی است، چشمش به قصری زیبا افتاد، پرسید این قصر از کیست؟ گفتند از حاج میرزا خلیل، نزدیک قصر آمد جوانی را با صورتی بسیار زیبا مشاهده کرد، از او سراغ حاجی را گرفت، آن جوان خوش سیما گفت: حق داری مرا نشناسی من حاج میرزا خلیلم که بر اثر دعای تو و کارهای خیرم به این مقام رسیدم و به تو اعلام میکنم که حقّاً خدمت مرا تلاقی کردی!!
#داستان_و_عبرت
🔸روایت علامه سیدمحمدعلی مبارکه ای (مدفون در تخت فولاد/ تکیه تویسرکانی) از اعلان خبر تخریب قبور ائمه بقیع در اصفهان و عزاداری مردم
🔹وقتی در شوال المکرم 1344 قمری برابر با فروردین 1305 شمسی حرم شریف ائمه بقیع و دیگر بزرگان دین و شریعت به دست وهابیون تکفیری تخریب شد . تلگراف خبر این فاجعه عظمی به حاج آقا نورالله نجفی زعیم بزرگ اصفهان می رسد و در این راستا آیت الله مبارکه ای جهت قرائت این تلگراف در مسحد جامع اصفهان انتخاب می شود.
🔸«نظر دارم که شبی در مسجد جامع تمام رجال دولت و ملت و روحانیون شهر از عموم افراد ملت دعوت کرده بودند؛ و از من نیز دعوت شده بود که صورت تلگرافی را که راجع به تخریب ائمهی بقیع از برای حاج شیخ نورالله آمده بود در بالای منبر پس از تشکیل مقدماتی از مهیا ساختن مردم بخوانم.
🔹 در آن شب مسجد جامع عتیق تمام صفحهی مسجد جمعیت را فرا گرفته بود؛ و همه انتظار داشتند که صورت تلگراف را من از برای آنها از طرف رجال دولت و ملت بخوانم. وقتی که مقدمات سخن را تشکیل داده و صورت تلگراف را خواندم
🔸 به این کلمه وقتی رسید که قباب ائمهی بقیع را خراب کردند، هنوز کلمهی خراب را نخوانده بودم که ضجه و گریهی مردم به طوری بلند شد که جمعی بیهوش؛ و گروهی سرها را به سنگ شکسته؛ و گروهی با قمه و حربههای دستی خود را مجروح ساخته؛ و آن شب را تا به صبح از صدای ضجه و ناله و فریاد، تمامی خلق را خواب نبود؛ و به مثابه روز روشن کوچه و بازار رفت و آمد بود؛
🔹و در روز پس از آن که به تمام شهر منتشر شد، تمام تکایا و مساجد و بازارها بلکه بیشتراز خانههای شهر و خیابانها به پارچهی سیاه پوشیده شده بود؛ و در هر گوشه نوای مصیبت و سوگواری افراشته شده بود.
🔸دستههای مرکب از مردان سینهزن و زنجیر زن و قمه زن، شهر را صبح تا شام و شام تا صبح به هیجان انداخته، در هر مجلسی پیراهنی پاره کرده، کمتر مجلسی بود که زن و مرد مصیبت زدهی غش کرده روی خاک نمیافتاد. مردم سر و پای برهنه و گریبانهای چاک زده در کوچه و بازار یکدیگر را تسلیت میگفتند؛ ]و[ در طرق و شوارق اشک ریزان می گذشتند"
#داستان_و_عبرت
هشتم_شوال
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
ابوحمزه ثمالی کیست؟!
✍ثابت بن دینار معروف به ابوحمزه ثمالی، چهار امام یعنی امام سجاد، امام باقر، امام صادق و امام کاظم (علیهمالسلام) را درک کرد.
او به درجاتی رسید که امام رضا (علیهالسلام) در وصف او فرمود: «ابوحمزه لقمان زمان خود بود که چهار نفر از ما را خدمت کرده (استفاده برده).»
امام صادق علیهالسلام وقتی او را میدید، میفرمود: هر وقت تو را میبینم احساس آرامش میکنم «انی لاستریح اذا رأیتک»
💠ابوحمزه میگويد: «يكى از فرزندانم در اثر حادثهاى مصدوم شد و استخوانهاى دستش شكست. او را نزد يحيى بن عبدالله مجبر (معروفترين شكسته بند عصر) بردم.
او بعد از معاينه دقيق، گفت: استخوانهاى دست اين كودك به شدت آسيب ديده و شكستگى سختى برداشته است. بايد صبر كنى تا وسائل معالجه را فراهم كنم. مدت معالجه طولانى خواهد بود».
او به دنبال كار خود رفت و من همچنان با ناراحتى در اتاق منتظر بودم.
در آن هنگام حال رقت بار طفل، كه در اثر شدت درد به خود میپيچيد، مرا دگرگون كرد و حالم منقلب شد. در همين موقع به ياد دعايى كه از مولايم، امام سيدالساجدين (علیه السلام) آموخته بودم، افتادم. با يك حالت معنوى، دست كودك را گرفتم و با تضرع آن دعا را خواندم و از خداوند متعال، بهبودى و شفاى فرزندم را خواستار شدم. همان لحظه به اذن پروردگار متعال، فرزندم صحت و سلامتى خود را بازيافت و من شكر الهى را به جا آوردم.
يحيى مجبر همراه وسايل درمان بازگشت و دست كودك را گرفت تا علاج كند. با شگفتى گفت: اين كه سالم است! شايد دست ديگرش شكسته است. شكستهبند دست ديگر طفل را به دقت نگاه كرد و اثر شكستگى را در آن نيافت. مات و مبهوت گفت: «سبحان الله! چند لحظه قبل، من دست اين بچه را ديدم، استخوانهايش به شدت شكسته بود؟! آرى، از شما شيعيان چنين جادوهايى تعجب ندارد! ابوحمزه به او گفت: واى بر تو! اين جادو و سحر نيست.
شفاى دست پسرم در اثر دعاى جانبخشى است كه امام عارفان، على بن الحسين (علیه السلام) به من آموخته است.
ابوحمزه میگويد: يحيى از من درخواست كرد كه آن دعا را به وى ياد بدهم.
گفتم: «شگفت انگيزتر از اين حادثه، اظهار اين درخواست است. بعد از آن سوء ادب، كلمات خلاف مروت و كردار زشت؛ من نمیتوانم اسرار خفيه و امانتهاى الهى را به تو بسپارم».
حمران ابن اعين (راوى خبر) میگويد: «وقتى ابى حمزه اين حكايت را برايم نقل كرد، مشتاقانه به وى گفتم: اى ابوحمزه! تو را به خدا سوگند میدهم! آن در گرانمايه و هديه الهى را از من دريغ مدار و آن دعا را به من بياموز!»
ابوحمزه گفت: «سبحان الله! اين سر را از آن جهت بر تو فاش كردم تا شوق تعليم در تو زياد شود و عطش آموزش بيابى! حالا بنويس!»
«يا حى قبل كل حى، يا حى بعد كل حى... صلى على محمد و على آل محمد وافعل بى ما انت اهله يا ارحم الراحمين ....».
اين دعا در حدود سه صفحه است و در كتاب مهج الدعوات سيد ابن طاووس آمده است.
معجم رجال الحديث، ج 4، ص 294.
نامه دانشوران ج ۱ ص ۴۷
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
💕 به نیابت از امام زمان علیه السلام به مشهد برو.
اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی
و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد،
به صورت من تف بیانداز!
سخنرانی در مسجد جامع زاهدان، در ماه رمضان
سال1390قمری :
یکی از رفقای تهران من، از تجار تهران است،
پای یکی از منابر من در تهران بود،
10 شب من در مورد امام زمان صحبت می کردم،
شب آخر
مطلب را ریختم، خودم هم حال پیدا کردم،
مجلس هم منقلب شد و او هم منقلب شد.
گذشت،
فردا به من تلفن کرد که حاج آقا! میخواهم به مشهد مشرّف شوم به نیابت امام زمان علیه السلام،
دیشب این سفارش را کردید،
حال اگر دستوراتی دارد به من بگویید. گفتم:
من دستوری ندارم، دستور زیر خرقه درویشی نداریم،
مطلب همان بود که بالای منبر گفتم، سرّ مگویی نداریم که به تو بگوییم،
یک مقدار پاک و پاکیزه و با ادب حرکت کن،
یک غسلی بکن که با طهارت رفته باشی. گذشت.
بعد از 20 روز به من تلفن کرد
و گفت:
سلام علیکم،
من فلانی هستم، حاج آقا الساعه بیایید کار واجبی با شما دارم.
گفتم: چه زمانی آمدی؟
گفت:
همین الان آمدم،
10 دقیقه بیشتر نیست که وارد خانه شدم
و پشت تلفن شروع به گریه کرد.
گفتم:
چرا گریه می کنی؟
مصیبتی حادثهای شده است ؟
او فهمید که من اشتباه کرده ام،
گفت:
قربان صاحب الزّمان علیه السلام بروم،
جانم فدای صاحب الزمان بشود،
خدا پدر تو را بیامرزد،
بیایید که من یک مطلبی دارم.
فهمیدم که یک چیزی شده است، چون من از این رفیقها زیاد داشتم، رفقا چیزها به من گفتند.
فهمیدم که یک نظر لطفی به او شده است، یک چیزی به او فهمانده اند.
گفتم الان می آیم.
رفتم در خانه اش و خانه او نزدیک به خانه من بود.
وقتی زنگ زدم،
خودش با پای برهنه آمد و در را باز کرد،
دست به گردن من انداخت و صورت من و دست من و شانه من را می بوسد
و گریه میکند
و میگوید :
جانم فدای صاحبالزمان بشود!
خدا پدر تو را بیامرزد که عجب راهی را به من نشان دادی!
گفت:
من چندین سفر به زیارت امام رضا علیه السلام رفتم،
به خدا این سفر هیچ طرف مقایسه با آن سفرها نبود،
اسم برد و چیزهایی گفت،
در کدام مکان امام زمان علیه السلام کمک کرد،
در کدام مکان امام زمان علیه السلام آقایی کرد،
در کدام مکان امام زمان علیه السلام پذیرایی کرد،
در کدام مکان چه شد و چه شد. میگفت و گریه می کرد.
گفت:
تو راست می گفتی که:
امام زمان علیه السلام جوان مرد است،
آقا است،
هریک قدمی که تو برای او برداری، او 10 قدم به تو پاداش می دهد،
من باور می کردم،
ولی اینطور که عیاناً مشاهده کرده باشم، نبود.
به خدا هرکس برای امام زمان علیه السلام یک قدم بردارد، امام زمان علیه السلام برای او 10 قدم برمیدارد.
یک بلیط ماشین بگیر و به مشهد برو به نیابت امام زمان علیه السلام.
اگر خالص و مخلص و روی علاقه، همینطور که من می گویم رفتی و برگشتی و هیچ چیز بر تو مفهوم نشد، تف به صورت من بیانداز.
من اگر مرده باشم بیا لگد به قبر من بزن. بیخود که نمی گویم.
تا 100 تا نظیر آن را ندیده باشم، اینطور به عرض شما نمی رسانم.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب عید فطر1390قمری)
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨
🔘 تشرف در راه مانده ای از زائران امام رضا علیه السلام
(تشرّف شیخ حسین خادم مسجد سهله)
🔰 شیخ آقا بزرگ تهرانی از شیخ حسین، خادم مسجد سهله، نقل میکند:
🕌 در سفر اوّلی که با جناب شیخ اعظم، شیخ محمّد طه اعلی اللّه مقامه به مشهد مقدّس مشرّف شدیم؛ نزدیک مشهد یعنی میامی رسیدیم من بر حیوان سواری خود طیّ مسافت میکردم. چیزی از راه را طیّ نکرده بودیم که آن حیوان از حرکت باز ماند و کمکم عقب افتادم بطوریکه اثری از قافله دیده نمیشد. پیاده شدم و قدری پیاده با حیوان راه رفتم؛ ولی حیوان بهخاطر ورمی که در دستش پیدا شده بود، نمیتوانست راه برود و من هم از حرکت عاجز شدم.
در اینجا بارم را فرود آورده و فرشم را بر زمین پهن نمودم و در وسط صحرا مثل اینکه در خانهام باشم، نشستم و مدّت مدیدی در فکر بودم و به حضرت رضا علیه السّلام خطاب مینمودم و عرایضی را عرض میکردم و میگفتم:
🔹 مولاجان من زائر شمایم و از کاروان عقب افتادهام و دست حیوانم شل شده است.
▫️ و امثال این مطالب را ذکر میکردم. ناگاه دیدم شخص عجمی که بر حیوان قویّ سفیدی سوار است، از راه میآید. گفتم:
🔹 لابد این شخص از زوّار است.
▫️ وقتی رسید، سلام کرد. جواب سلامش را دادم. خیال کردم که او هم به واسطه امری از کاروان عقب افتاده است. بعد از جواب سلام، ایشان به فارسی مشغول صحبت شد و من هم فارسی بلد بودم.
مرا به اسم نام برد و گفت:
🔸 ای شیخ حسین، طوری نشستهای مثل اینکه در خانه خودت نشسته باشی آیا نمیدانی اینجا چه جایی است؟
▫️ گفتم:
🔹 بلی؛ امّا قضیه من چنین و چنان است.
▫️ گفت:
🔸 برخیز بارت را روی حیوانت میگذاریم و میرویم شاید خداوند ما را به قافله برساند.
▫️ گفتم:
🔹 آیا نمیبینی که دستش چه شده و نمیتواند راه برود؟
▫️ اصرار کرد. گفتم:
🔹 لا حول و لا قوّه الّا باللّه
▫️ و برخاستم. بار بر روی حیوان قرار گرفت من هم به اجبار او، حیوان را میراندم و ایشان نیز کمکم راه میرفت.
در بین راه گفت:
🔸 ای شیخ حسین، بار من سبکتر از بار تو است؛ بارت را روی حیوان خودم میگذارم و بار خودم را روی حیوان تو.
▫️ گفتم:
🔹 میل خودتان.
▫️ بار مرا گرفت و روی حیوان خودش گذاشت و بار خودش را روی حیوان من و به همین کیفیّت میرفتیم.
گفت:
🔸 ای شیخ حسین، نمیخواهی حیوان خودت را با حیوان من مبادله کنی تا سربهسر شود؟
▫️ گفتم:
🔹 ای برادر، تو عجمی و من عرب؛ گمان میکنی من نمیفهمم که مرا مسخره میکنی! حیوان شما ده برابر حیوان من میارزد؛ با اینکه من در این صحرا در معرض هلاکتم و چارهای ندارم جز اینکه مال و بارم را بگذارم و بروم تا خود را از هلاکت خلاص کنم.
معلوم است که این حرف تو جز برای مسخره کردن من نیست.
▫️ گفت:
🔸 از استهزاء کردن، به خدا پناه میبرم. تو چه کار داری، من میخواهم حیوانم را با حیوان تو معاوضه کنم.
▫️ هرچه میگفتم:
🔹 ای برادر مرا مسخره نکن،
▫️اصرار میکرد، تا اصرارش بحدّی رسید که قبول کردم. گفت:
🔸 پس سوار شو.
▫️ من بر حیوان او سوار شدم دیدم انگار مثل مرغی میپرد.
آن مرد گفت:
🔸 تو به قافله ملحق شو من هم ان شاء اللّه تعالی ملحق میشوم.
▫️ زمان کمی گذشت که دیدم به قافله رسیدهام. آن هم در نزدیکی منزل و مثل آنکه از آن مرد غافل شدم. همینکه به منزل رسیدم، پیاده شده و مشغول رسیدگی به حیوان گردیدم و وقتی کارم تمام شد برای خوردن قهوه خدمت شیخ محمّد طه رسیدم. وقتی داخل شدم، سلام کردم.
فرمود:
🔸 شیخ حسین، چرا امروز در راه با ما نبودی؟
▫️ چون بنای من بر این بود که هر روز حیوانم را جلوی محمل شیخ یک ساعت یا بیشتر راه میبردم و ایشان برای من حکایاتی را نقل میفرمودند.
عرض کردم:
🔹 شیخنا قضیّه من این بود
▫️ و جریان را نقل کردم. فرمود:
🔸 آن مرد کجا است؟
▫️ عرض کردم:
🔹 خودش را به ما میرساند؛ ولی هنوز نرسیده است.
▫️ فرمودند:
🔸 بلکه او قبل از تو رسیده است؛ آیا گمان میکنی که اینطور کارها را در چنین مکانی کسی غیر از ائمّه معصومین علیهم السّلام انجام میدهد؟
▫️ بعد شیخ بهخاطر این جریان قصیدهای در مدح حضرت رضا علیه السّلام انشاء نموده و قضیه را در آن درج نمود.
♦️ جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی فرمودند:
▪️ شیخ حسین بعضی از ابیات آن قصیده را برای من خواند؛ ولی من فراموش نمودهام. و گفت:
▫️ آن شخص را هم دیگر ابدا ندیدم و با آن حیوان تا تهران برگشتم. در آنجا مریض شدم و آن را به قیمت گزافی فروختم و در معالجه مرض و مراجعتم، مصرف کردم.
⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۰۳
#داستان_و_عبرت
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨ما را دنبال کنید👇
💛 روایت «ابن بطوطه جهانگرد مراکشی سنّی» از حال و هوای حرم امام رضا (علیهالسلام) در قرن هفتم
✅ «... مشهد مکرّم امام رضا (علیهالسلام) قبههای بزرگ دارد. قبر امام در داخل زاویهای است با مدرسهای و مسجدی در کنار آن. این عمارتها همه با سبکی بسیار زیبا ساخته شده و دیوارهای آن کاشی است. روی قبر، ضریحی [صندوقی] چوبی قرار دارد که سطح آن را با صفحات نقره پوشانیدهاند. از سقف مقبره نیز قندیلهای نقره آویزان است. آستان درِ قبّه هم از نقره است و پردۀ ابریشم زردوزی بر در آویخته. داخل بقعه با فرشهای گوناگون مفروش گردیده. روبه روی قبر امام، قبر هارونالرشید واقع شده که، هنگامی که رافضیان [شیعیان] وارد بقعه میشوند، قبر هارون را به لگد میزنند و امام رضا (علیهالسلام) را سلام میکنند.»
منبع: سفرنامه ابن بطوطه / ترجمهی محمدعلی موحد / جلد ۱ / ص ۴۷۰
#داستان_و_عبرت
#تبرّی
اللّهم عجّل لولیک الفرج
اللهم العن الجبت و الطاغوت و ابنتیهما
✨