eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
189 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
آرھ‌جوری‌بود‌ڪہ‌حضرت-؏-‌عباشون‌رو پھن‌ڪردن‌زمین‌تا‌بتونن‌تیڪه‌‌های آقازاده‌شون‌رو‌یـڪ‌جاجمع‌کـنن . . .🍂 جوانانِ‌بنی‌هاشـم‌بیـایید علی‌اڪبر رابردرخیمه‌رسانیــد
التماس دعا💔🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر شب درمن جوانے جلوی پدر پر پر میشود 😭 📲 ☄🌱 ----------------------------- j๑ïท➺°@ZSBZSBZS
کنار پیکرت رسیدم خمیده خمیده 1.mp3
5.25M
🥀کنار پیکرت رسیدم خمیده خمیده 🥀بالا سرت نفس میکشم بریده بریده 🎤حاج مهدی_رسولی @ZSBZSBZS
دست از طلب ندارم تا کام من برآید ... یا تن رسد به جانان یا جان زن تن درآید ...
امشب چهارشنبه27مرداد بود شب عاشورا من و مادر و خواهرم به مراسمی که دوستمون معرفی کرده بود رفتیم یکم دیررسیدیم اما یه خانومی جلو در با اقایی صحبت میکرد. شنیدم که میگه پس ما اخر پرچمو میاریم فهمیدم که قراره پرچم حرم امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل ع را بیارن. رفتیم تو نشستیم و من منتظر بودم که پرچمو آوردن جمعیت زیاد بود و من وسط مادروخواهرم نشسته بود چون وسط بودم نتونستم به پرچم دست بزنم اما خواهرم و مادرم دست زدن  وقتی رفتن طرف دیگه مسجد من رفتم و درحالی که کسای دیگه پرچمو به صورتشون میمالیدنش ساعتمو تبرک کردم و زودبرگشتم اما به دلم ننشست بعد از مراسم به دوستم گفتم پرچمو بردن؟ گفت نه اونجاست رفتم و به خانمه گفتم میشه یه لحظه بدیدش من دادش تا توی دستم گرفتم چشمام تر شد عطرش خیلی عطر خوبی بود بردمش جلو صورتم و عطرش کردم میخواستم اشکم نریزه صدام داشت میلرزید که تند پرچمو دادم رفتم بعد اونجا رفتیم هیئت دیگه و بعدش هم جا دیگه شب خوبی بود سرکوچمون داروخانه داشت البته اون ور خیابان مادرم به من و خواهرم گفت شماهمین جا بمونین تا من برم بیام ورفت آن ورخیابان خواهرم وسایل هارا داددستم و دستمالی از کیفش در آورد و شروع کرد به جمع کردن لیوان های روی زمین کل کوچه پر از لیوان و آشغال بود تا رفتم بهش گفتم یکم بده من جمع کنم دستمالو انداخت توی پلاستیکی که لیوانارو توش ریخته بود  وگفت بادستت جمع کن و دوتایی با دست خالی و بدون دستکش لیوان های خالی و له شده رو جمع کردیم فقط به عشق اماممون  2تا پلاستیک پر حتی اولین پلاستیکی به خاطر حجم زیادش دستش پاره شده بود 2پلاستیک و نیم اشغال جمع کردیم و مادرم امد و برگشتیم خانه و تصمیم گرفتیم که فردا بریم سوپری و نذری بخریم و بین بچه ها پخش کنیم...
خاطره ی یکی از عزیزان کانال🙃👆🏻👆🏻