نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_28
داشت از اتاق خارج می شد که گفتم:
_ببخشید اقا ارسام واقعا قاچاق چیه؟
_همون طور که بهتون گفتم من کاره ای نیستم که اطالعات دقیق داشته باشم
ولی تا جایی که میدونم بله،قاچاقچی
اسلحه و مواد مخدر
_مجازاتش چیه؟
_هنوز مشخص نیست،مجازاتش بستگی به مدارک پیدا شده و اعترافات
شواهد داره...
_ممنون
_سرش رو به نشانه خواهش می کنم تکون داد و رفت
خودمم تو رفتار خودم مونده بودم،تا به حال اینقدر مودبانه با یه جنس مذکر
برخورد نکرده بودم،رفتار این پسره
طوری بود که با اینکه سنی نداشت ناخواسته بهش احترام میذاشتی.
تمام چیز هایی رو که خواسته بود نوشتم و منتظر شدم تا بیاد.
چند دقیقه ای تا اومدنش طول کشید،برگه ها رو گرفت و گفت:
_خانم کیانی جناب سرهنگ گفتند برید بازداشتگاه ولی من ازشون خواهش
کردم که اگر خواستید همین جا
بمونید،حاال هرطور که مایلید
با اینکه این اتاق کوچیک و نسبتا تاریک رو هم دوست نداشتم ولی به
بازداشتگاه ترجیح میدادم.تو فیلم ها دیده
بودم بازداشتگاه ها چه شکلیه و گاهی چه ادم هایی توشن،حداقل اینجا
خومم و خودم
_اگه بشه اینجا بمونم خیلی بهتره
_باشه
نمی دونم چند ساعت خسته کننده گذشته بود که سروان بردبار اومد و دستور
ازادی رو صادر کرد.
صبح یعنی
"تــو" بخندی و من از خنده ی "تــو"
جان و دل را به فـدای مَه طنـاز کنم....🌞🌈