eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
186 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده _چشم هرچی شما بگید...حاال جدی چرا یلدا بهت حسودی میکنه؟ _فکر میکنم از اینکه من ازش کوچکترم ولی بیشتر خواستگار داشتم و زودتر هم قراره ازدواج کنم ناراحته و مهمتر اینکه فکر میکنم یلدا ارمان و دوست داره و از اینکه اون اومده خواستگاریه من خیلی شاکیه... _ناراحتی یلدا باید به مرور زمان از بین بره چون علت ناراحتیش درحالی که برای خودش مهمه،بچگانه است و از دست تو هم کاری برنمیاد ولی سعی کن بهش نزیک شی،تو مثل اون نباش...هرچی باشه یلدا خواهرته... درحالی که به حرفای طاها فکر می کردم سر تکون دادم و گفتم باشه... طاها ظرف خالی منو گرفت و همراه با مال خودش انداخت تو سطل اشغال... _خب بانو با یه دوی جانانه چطوری؟؟؟ یهو گفتم:نه!!!... _چرا؟؟؟ _اخه من با این چادر چه جوری بدوم؟ _تو که چادرت ملیه دیگه مشکلی نداری؟ دیدم حق با طاهاست...دویدن با یارهم که عالمی داره.. پس قبول کردم... بی هوا دستم بین دستای بزرگش گرفت و شروع به دویدن کرد منم همراهش میدویدم... حدود یه رب میدوییدیم...به نفس نفس افتاده بودیم ، پنج دقیقه آخر که فقط دنبال طاها کشیده میشدم...طاها وایساد و منم نفسم باال نمیومد ولی طاها خیلی ریلکس چند تا نفس عمیق کشید و درحالی که تنفسش به روال عادی برگشته بود گفت: بانو می خوای زن من بشی باید مثل خودم ورزشکار باشیا... _بریده بریده گفتم: تو چه ورزشی کار میکنی طاها ؟ عارضم به خدمتت6: سال شنا رفتم، 5سال والیبال