eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
188 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده _نمی خواهم _یسنا روی سگ منو باال نیار،بهت میگم پیاده شو با صدایی لرزون گفتم: _ارسام تو قول دادی،تو به شرفت قسم خوردی باهام کاری نداشته باشی... پوزخندی زد و گفت:اره به شرافت نداشته ام قسم خوردم.یسنا با زبون خوش پیاده شو یک ان یاد سفارش های ترنم افتادم،اونقدر هول بودم زودتر حرف هامو به ارسام بگم و برم که اصال یادم رفت تهدیدش کنم ارسام که دید هنور بی حرکت سرجام نشستم دستم رو کشید،محکم فرمون رو چسبیدم ارسام در حالی که فریاد میزد گفت:یسنا خونت حالل میشه ها... _نکن ارسام،من نمیام،می خواهی باهام چی کار کنی؟ _بیا پایین یسنا کاریت ندارم _دروغ میگی _یسنا بهت گفتم کاریت ندارم ولی اگه تا دو دقیقه دیگه اینجا بمونی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی _باور نمیکنم ارسام،همه حرفات دروغه _باشه خودت خواستی خم شد تو ماشین و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و اوردم بیرون و انداختم رو کولش و به سمت ساختمون حرکت کرد... سعی می کنم بازم بذارم ولی قول نمیدم... انقدر دست و پا زدم که از رو کولش افتادم پایین،دستمو گرفت و کشون کشون بردم داخل خونه... در اولین اتاق رو باز کرد و پرتم کرد روی تختی که اون جا بود