نام رمان : راهیان عشق
mohaddese_f : نویسنده
#پارت_21
_نمی خواهم
_یسنا روی سگ منو باال نیار،بهت میگم پیاده شو
با صدایی لرزون گفتم:
_ارسام تو قول دادی،تو به شرفت قسم خوردی باهام کاری نداشته باشی...
پوزخندی زد و گفت:اره به شرافت نداشته ام قسم خوردم.یسنا با زبون خوش
پیاده شو
یک ان یاد سفارش های ترنم افتادم،اونقدر هول بودم زودتر حرف هامو به
ارسام بگم و برم که اصال یادم رفت
تهدیدش کنم
ارسام که دید هنور بی حرکت سرجام نشستم دستم رو کشید،محکم فرمون رو
چسبیدم
ارسام در حالی که فریاد میزد گفت:یسنا خونت حالل میشه ها...
_نکن ارسام،من نمیام،می خواهی باهام چی کار کنی؟
_بیا پایین یسنا کاریت ندارم
_دروغ میگی
_یسنا بهت گفتم کاریت ندارم ولی اگه تا دو دقیقه دیگه اینجا بمونی هرچی
دیدی از چشم خودت دیدی
_باور نمیکنم ارسام،همه حرفات دروغه
_باشه خودت خواستی
خم شد تو ماشین و دستاش رو دور کمرم حلقه کرد و اوردم بیرون و انداختم
رو کولش و به سمت ساختمون حرکت
کرد...
سعی می کنم بازم بذارم ولی قول نمیدم...
انقدر دست و پا زدم که از رو کولش افتادم پایین،دستمو گرفت و کشون
کشون بردم داخل خونه...
در اولین اتاق رو باز کرد و پرتم کرد روی تختی که اون جا بود