eitaa logo
دخــتــࢪان ســـ💚ـــیــدعـلے
187 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.3هزار ویدیو
418 فایل
بـسـم رب شــهیـده💔 دخـترانی از تـبـار زهـراس🧕🏻 وسـربازان جنگ نرم ✌️ مادختران ‌نیز پای کار حسین میمانیم💚 رهبرم‌فرمان‌دهد‌جان‌رانثارش میکنم✌️ کپی؟: حلال به‌شرط‌یک‌صلوات‌برای‌ظهور‌آقا💚 @Zhdjdvzk آیدی مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
نام رمان : راهیان عشق mohaddese_f : نویسنده همون پسره دوباره سروان بردبار رو صدا زد.سروان دستش رو به عالمت صبر کن تکون داد. چند دقیقه بعد سروان اومد: _جانم سید؟ _علی جان این خانم رو با کی بفرستم اداره؟ _خودت ببرش _من که نمی تونم.ببرمش چی بگم اخه؟ _االن باهات یه سرباز می فرستم با اون برید،به سرهنگ بگو ازش بازجویی بشه باشه فقط زود باش که کلی کار دارم،باید برم پایگاه همراه با پسره و سرباز راه افتادم و با 415پلیس به سمت اداره اگاهی رفتیم. * روی صندلی نشسته بودم و با پاهام ضرب گرفته بودم،پسره که هنوز هم اسمش رو نمی دونم طول راهرو رو قدم رو می رفت،سربازه هم مثل عجل معلق وایستاده بود باال سرم. باالخره سرهنگ افتخار دادند و از جلسه بیرون اومدند،با پسره دست داد و بعد هم دستشو گذاشت پشت کمرش و بردش داخل اتاق. 21دقیقه بعد سرهنگ بیرون اومد و رو به سرباز گفت: _خانم رو بیار اتاق بازجویی... چند دقیقه بعد دوباره همون پسره اومد،روی صندلی روبه روم نشست و شروع به صحبت کرد: _جناب سرهنگ ازم خواست خودم ازت بازجویی کنم چون حرف های اقای احتشام فقط در حد ادعاست و شاهدی نداره تا شما رو متهم به تن فروشی و گرفتن مواد مخدر بکنه،البته اون وضعی که ما شما رو دیدم باعث انحراف ذهن میشه