✨﷽✨
#پندانه
🌼 فقط خدا کریم است و بس
✍ درویشی تهیدست از کنار باغ کریمخان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریمخان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند. کریمخان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟ درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چه داده؟
کریمخان که در حال کشیدن قلیان بود، گفت: چه میخواهی؟ درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است! چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که میخواست نزد کریمخان رفته و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش را پر از سکه کرد و قلیان را نزد کریمخان برد!
روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت. ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریمخان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست.
💠
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
خدای کریم دوستت دارم 💗💗
لطفا تا آخر بخوانید
🔆 #پندانه
🔹 چند روز پیش به عنوان مسافر سفری با تاکسی اینترنتی داشتم.
🔸اون روز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود.
راننده حدودا ۴۰ ساله بود و آرامش عجیبی داشت که باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم.
هیچی نمیگفت و فقط گوش میکرد.
وقتی صحبتم تموم شد، گفت: یه قضیهای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی، ۱۲ تومن شده بود.
گفتم: بفرمایید.
🔹برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده مینویسم.
🔸یه مسافری بود هم سن و سال خودم، حدودا ۴۰ ساله. خیلی عصبانی بود.
🔹وقتی داخل ماشین نشست بدون اینکه جواب سلام منو بده، گفت: چرا اینقدر همکاراتون ... هستند.
از شدت عصبانیت چشماش گشاد و قرمز شده بود.
گفتم: چی شده؟
🔸مسافر گفت: هشت بار درخواست دادم و رانندهها گفتن یک دقیقه دیگر میرسند و بعد لغو کردند.
🔹من بهش گفتم: حتما حکمتی داشته و خودتو ناراحت نکن.
🔸این جمله بیشتر عصبانیش کرد و گفت: حکمت کیلو چنده، این چیزا چیه کردن تو مختون؟
🔹با گوشیش تماس گرفت. مدام پشت گوشی دعوا میکرد و حرص میخورد. بازاری بود و کلی ضرر کرده بود.
🔸حین صحبت با تلفن ایست قلبی کرد. من زدم بغل و کنار خیابون خوابوندمش و احیاش کردم.
🔹سن خطرناکی است و معمولا همه تو این سن فوت میکنن چون تا به بیمارستان یا اورژانس برسن طول میکشه.
🔸من سرپرستار بخش مغز و اعصاب بیمارستان ... هستم و مسافر نمیدونست.
🔹خطر برطرف شد و بردمش بیمارستان کرایه هم که هیچی!
🔸دو هفته بعد برای تشکر با من تماس گرفت و خواست حضوری بیاد پیشم.
🔹من اون موقع شیفت بودم و بیمارستان بودم.
تازه اون موقع فهمید که من سرپرستار بخش هستم.
🔸اومد و تشکر کرد و کرایه رو همراه یه کتاب کادو شده به من داد.
🔹گفتم: دیدی حکمتی داشته. خدا خواسته اون هشت همکار لغو کنن که سوار ماشین من بشی و نمیری.
🔸تو فکر رفت و لبخند زد.
🔹من اون موقع به شدت ۴ میلیون تومن پول لازم داشتم و هیچکسی نبود به من قرض بده.
🔸رفتم خونه و کادو مسافر رو باز کردم.
🔹تو صفحه اول کتاب یک سکه تمام چسبونده بود!
حکمت خدا دو طرفه بود.
🔸هم اون مسافر زنده موند و هم من سکه رو ۴ میلیون و ۴۰۰ هزار تومن فروختم و مشکلم حل شد.
🔹همیشه بدشانسی بدشانسی نیست. ما از آینده و حکمت خدا خبر نداریم.
🔸اینا رو راننده برای من تعریف کرد و من دیگه بابت دزدی باطری و زاپاسم ناراحتیم رو فراموش کردم.
🔹من هم به حکمت خدا فکر کردم.
#حکمت_خدا
#پندانه
🔹 روزی یک معلم در کلاس ریاضی شروع به نوشتن بر روی تختهسیاه کرد :
9*1=7
9*2=18
9*3=27
9*4=36
9*5=45
9*6=54
🔹وقتی کارش تمام شد به دانشآموزان نگاه کرد ، آنها دیگر نتوانستند جلوی خود را بگیرند و شروع به خنده کردند . وقتی او پرسید چرا میخندید ، یکی از دانشآموزان اشاره کرد که معادله اولی اشتباه است
🔹معلم پاسخ داد : "من معادله اول را عمدا اشتباه نوشتم! ، تا درسی بسیار مهم به شما دهم
🔹دنیا با شما همینگونه رفتار خواهد کرد. همانطور که میبینید من 5 معادله را درست نوشتم، اما شما به آنها هیچ اهمیتی ندادید! همهی شما فقط به خاطر آن یک اشتباه به من خندیدید و من را قضاوت کردید .
🔹 دنیا همیشه به خاطر موفقیتها و کارهای خوبتان از شما قدردانی نمیکند، اما در مقابل یک اشتباه سریع با شما برخورد خواهد کرد . پس قویتر از قضاوتهایی که همیشه وجود خواهند داشت باشید
برنده باشین ،نه بازنده
💐 🇮🇷 🍀 🌸 🇮🇷 🌷
#ادمین_رقیه
*°•❤︎•°*
گفتم : خدایآ خیلۍ گناه ڪردم!
گفت: ڪدوم گناه رو میگۍ؟
گفتم همونڪہ...
گفت : وقتۍ دلت آشوب شُد از اون گناه🙂
وقتۍ گفتی کاش نڪرده بودم همون لحظہ بخشیدمت♥️
گفتم :منڪہ استغفار نڪردم بہ زبان
گفت : دلت شڪست و پشیمان شد از گناه کافۍ بود.👐🏿
🌟گفتم خدایا خیلۍ عاشقتم🌟
گفت : ☆نہ بیشتر از من ☆
گفتَم : سندش؟🤔
*گفت : سندش تمام اون لحظاتۍ کہ*
*عاشقانہ انتظار برگشت طُ را داشتم*
*تمام ثانیہ هاي اذان کہ صدایت کردم و*
*طُ غرق در فڪر و خیالت بودۍ!🥲*
_❤️|↫ #تلنگرانہ🖇️_
_📕|↫ #پندانہ📌_