ذِکرِ إِمروز:
#أللّٰهُمَّصَلِّعَلیٰمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْالْفَرَجَهُمْ🍃
{خدایادرودفرستبرمحمدوخاندانِمحمد}
۱۰۰مَرتَبِہ...
4_389783606555315594.mp3
1.78M
#دعای_عــَـهـــد
با صدای ؛ استاد فرهمند
هــرروز صبح با امام زمانمــ💙
عهد مـےبندم ڪہ ..
│ @ZEINABIYON313 │
•|☘🍯|•
•یکبسیجیهمممکناستدربرههای
دچارترسیـاتردیدشود 🕶🙂
اماهیچگاهدچاربنبستنمیشود...•😉
•|#حضرتآقا♥️🖇
زِینَــبیـّـوݩ
•|☘🍯|• •یکبسیجیهمممکناستدربرههای دچارترسیـاتردیدشود 🕶🙂 اماهیچگاهدچاربنبستنمیشود...•😉 •
جان به کف،خنده به لب
شعله به دل،شور به سر
جان فدا در ره جانانه ی عشقیم هنوز...
😊✌
| @ZEINABIYON313 |
#حرفڪاربردۍ(:"
هیچوقتفڪرنڪُن
ڪہامامزَمان"عج"ڪِنارٺنیست
هَمہحرفاوشِکایت هارو
بہامامزَمانبِگو...
واینروبِدونڪهتاحَرڪتنڪُنۍ
بَرڪتۍنِمیادسَمتت 👌🏼
#شهیدعلیاصغرشیردل🌱
4_5873009899130062515.mp3
2.22M
❲براۍخوبشدنحالدلمون..(: ❳
باهمبخونیم؟التماسدعا🌱
•| @ZEINABIYON313 |•
📕 #نسل_سوخته
( براساس داستان واقعے )
🔸 #قسمت_بیست_هفتم
💭با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ...
- جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ...
اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ...
ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ...
دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ...
اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ...
تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ...
- آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصلا خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ...
اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...
دایی یه خانم دو استخدام کرده بود که دائم اونجا باشه ... و توی کارها کمک کنه ... لگن گذاشتن و برداشتن ... و کارهای شخصی مادربزرگ ...
از در که اومدم ... دیدم لگن رو کثیف ول کرده گوشه حال ... و بوش ...
خیلی ناراحت شدم ... اما هیچی نگفتم ... آستینم رو بالا زدم و سریع لگن رو بردم با آب داغ شستم و خشک کردم ...
اون خانم رو کشیدم کنار ...
- اگر موردی بود صدام کنید ... خودم می شورمش ... فقط لطفا نزاریدش یه گوشه یا پشت گوش بندازید ... می دونم برای شما خوشایند نیست ولی به هر حال لطفا مدارا کنید... مادربزرگم اذیت میشه ... شما فقط کارهای شخصی رو بکن ... تمییز کاری ها و شستن ها رو خودم انجام میدم ...
هر چند دایی ... انجام تمام کارها رو باهاش طی کرده بود ... و جزء وظایفش بود ... و قبول کرده بود این کارها رو انجام بده ... اما اونم انسان بود و طبیعی که خوشش نیاد ...
#ادامـــه_دارد ...
▕ @ZEINABIYON313 🌺🍃▕
📕 #نسل_سوخته
( براساس داستان واقعے )
🔸 #قسمت_بیست_هشتم
دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد ... دیگه گوشتی به تنش نمونده بود ... مثل پر از روی تخت بلندش کردم ...
ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید ... با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید ...
- دلم بهم خورد ... چه گندی هم زده ...
مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد ... اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم ... زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود ... حالا توی سن ناتوانی ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ... که متوجه باش چی میگی ... اونم که به چشم یه بچه بهم نگاه می کرد ... قیافه حق به جانبی به خودش گرفت ... و با لحن زشتی گفت ...
- نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ... ولی توی این شرایط ... اینها دیگه هیچی نمی فهمن ... این دیگه عقل نداره ... اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ...
به شدت خشم بهم غلبه کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... کنترلم رو از دست دادم ... مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت ... و سرش داد زدم ...
- مگه در مورد درخت حرف میزنی که میگی این؟ ... حرف دهنت رو بفهم ... اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب، شعور و معرفت نداری ... که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری... شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض اینجایی ... نه یه آدم سالم ... این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند ... من با افتخار می کشم به چشمم ... اگر خودت به این روز بیوفتی ... چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت ...
ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد زدم ...
- من مرد این خونه ام ... نه اونی که استخدامت کرده ... می خوای بهش شکایت کنی؟ ... برو به هر کی دلت می خواد بگو ... حالا هم از خونه من گورت رو گم کن ... برو بیرون ...
مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم...
- ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ...
دوباره حالتم جدی شد ...
- ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی ...
بی بی هیچی نگفت ... شاید چون دید ... نوه 15 ساله اش... هنوز هم از اون دعوای جانانه ... ملتهب و بهم ریخته است ...
رفتم در خونه همسایه مون ... و ازش خواستم کمک خواستم ... کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ...
خاله، شب اومد ...
#ادامـه_دارد ...
▕ @ZEINABIYON313 🌺🍃▕
#ثوابیھویۍ♥:))
همینالانبراۍظھورآقاامامزمان
¹⁰تاصلواتبفرسجوون🙃
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجھم ♡
میگفت میدونم،همہ خستگیاتونو!
اما وقتی شبا که هیشکی نمیره سراغش،برید یعنی با بقیه فرق دارید...
نمازهای واجب خیلیا میخونن،تعداد تقریبا متوسطی ام اول وقتشو میخونن!اما نماز شبا!
می گفت تو نماز شب با خدا حرف زدن یه حال دیگه ای داره!
اولش با دو رکعت دو رکعت شروع میشه،بعدش...
دیگه ۱۱ رکعتم روح بیقرارتو آروم نمیکنه!
اگر این لذت بندگی رو نمی فهمیمِش تقصیر خودمونه که برای همه چیز وقت داریم الّا #خدا!
🌱 #بسم_الله!
مناجات حضرت علی ع در مسجد کوفه_5856984164967907601.mp3
16.45M
منآجات مولای غریب مظلوم شیعیان امیرالمومنینـ علے (ع) در مسجدڪوفه
•| @ZEINABIYON313 |•
زِینَــبیـّـوݩ
منآجات مولای غریب مظلوم شیعیان امیرالمومنینـ علے (ع) در مسجدڪوفه •| @ZEINABIYON313 |•
آخ چه آرامشی داره 😔🌱
عشق یعنی نیمه شب ها با خدآ تنهآ شدن
「بِسـم٘ اللھ النوࢪ」
-صُبح یعنۍ
وٰسط قِصہ تردید شما
کسۍاز در برسد نوٰر تَعاࢪفبکند(:✨🌱
••🌸••
آرهرفیق
خـداهستو
خـداهست...
وسطهـیاهویایندنـیایشـلوغپلوغ
یهخـدایےدلـشپیـشمـنوتـوعہ:)
یهخـدایۍوسـطنامهـربونیا
محـکمبغلـمونمیکنہ
گرچـہ بیـصدا
#تـکیهکنیمبهخدامون..:)
| @ZEINABIYON313 |
یه اُستادی میگفت:
ما برای بالا رفتن و رسیدن به هدف باید یقین کنیم که گناه ما رو بدبخت کرده!
وَاِلاخُـدا برایِ هر روزِ ما برنامه خاص داره...👌🏻
#برنامهیِ_رشد💛
| @ZEINABIYON313 |
دلهایی کہ از یاد خدا خالی شده باشد ،
خداوند ، محبت غیرِخودش را بہ این دلها میچشاند :)!
-امـٰامصـادق؏/عللالشرایع🌱'