eitaa logo
زِینَــبیـّـوݩ
126 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
2هزار ویدیو
199 فایل
°|🦋|° بـہ‌ دلـم‌ پلٰاڪِـہ یآ زیـنَب  #نـفـسـღـم هلاڪـہ یـآ زینب ایـن‌ صداے یڪدل‌ِ شیعہ‌اس •❥ ڪلنآ فِداڪ‌ِ یآ زینب(س) [فدائیان بانوے دمشقـ³¹³ـیم] __♥️__ [ ناشنٰاس پیٰام بدہツ ] 👇https://harfeto.timefriend.net/17316370873676 خادم کانال ✨👇 @Meraatpic
مشاهده در ایتا
دانلود
یه دلآنه که همیشه میخام آروم شم گوشش میدم و بهم حس خوبی میده وقتایی که تنهام و بی کسَم .
به یاد شهید مدافع حرم حسین مُعز غلامی 🌱
توی این ساعتا که به وقت فرمانده هم هستش
به یاد شهید مدافع ولایت حاج قآسم سلیمانی 😔
این دلآنه رو که خیلی دوسِش دآرم رو میفرستم و صبح پاکش میکنم ..
دیگه رزق هرکی بود و توفیق شد و با جان و دل گوشش داد و چشماش بارونی شد .‌.
خوشا به این توفیق 🌱🖤
385.8K
یـاده‌مــا‌هـم‌بـاشـ 😔:) مولامون نماز‌شب‌‌بخونیم💚
04.04
- استاد پناهیان‌ : آقا امام‌ زمان(عج) صبح بھ عشق شما چشم باز میکنھ ! این عشق فهمیدنی‌ نیست . . :)🌱
4_389783606555315594.mp3
1.78M
با صدای ؛ استاد فرهمند هــرروز صبح با امام زمانمــ💙 عهد مـےبندم ڪہ .. │ @ZEINABIYON313
ترسَم چو باز گردی از دست رفته بآشم 😔🌱
بسم‌رب‌الحـسن...💚🌱
5f1e5ac3818e6ce9470a6647_-677085158215368054.mp3
3.33M
اۍ‌کہ‌مرا‌خوانده‌ای،‌راه‌نشانم‌بده‌! •| @ZEINABIYON313 |•
من میدونم تو هم خوب میدونی آقا ..🖤🌱
|🌻°.• • شيعيان ما را در وقت نماز آزمايش ڪنيد، ڪه چقدر بھ فڪر نمازشان هستند . . ! . + اِمام‌صادق(؏) • •| @ZEINABIYON313 |•
زِینَــبیـّـوݩ
•~✨☘~• توکه‌یک‌گوشــه‌چشمت‌غم‌عــالم‌ببرد ... حیــف‌باشدکه‌توباشےومراغم‌ببرد... . " ... | @ZEINABIYON313 |
‍ 📕 ( براساس داستان واقعـے ) 🔸 ⑤ 💭 فردا صبح زود از جا بلند شدم و سریع حاضر شدم  مادرم تازه می خواست سفره رو بندازه تا چشمش بهم افتاد دنبالم دوید - صبح به این زودی کجا میری؟ هوا تازه روشن شده - هوای صبح خیلی عالیه آدم دو بار این هوا بهش بخوره زنده میشه - وایسا صبحانه بخور و برو ! - نه ، دیرم میشه معلوم نیست اتوبوس کی بیاد باید کلی صبر ڪنم اول صبح هم اتوبوس خیلی شلوغ میشه ڪم ڪم روزها کوتاه تر و هوا سردتر می شد بارون ها شدید تر گاهے برف تا زیر زانوم و بالاتر می رسید شانس می آوردیم مدارس ابتدایی تعطیل می شد و الا با اون وضع باید گرگ و میش یا حتی خیلی زودتر مےاومدم بیرون  توی برف سنگین یا یخ زدن زمین اتوبوس ها هم دیرتر مےاومدن و باید زمان زیادی رو توی ایستگاه منتظر اتوبوس می شدی و وای به اون روزی که بهش نمی رسیدی یا به خاطر هجوم بزرگ ترهاحتی به زور و فشار هم نمی تونستی سوار شی بارها تا رسیدن به مدرسه عین موش آب کشیده می شدم خیسه خیس حتی چند بار مجبور شدم چکمه هام رو در بیارم بزارم کنار بخاری از بالا توش پر برف می شد  جوراب و ساق شلوارم حسابی خیس می خورد و تا مدرسه پام یخ می زد سخت بود اما ...  سخت تر زمانی بود که همزمان با رسیدن من پدرم هم می رسید و سعید رو سر کوچه مدرسه پیاده می کرد بدترین لحظه لحظه ای بود که با هم چشم تو چشم می شدیم  درد جای سوز سرما رو مےگرفت 😔 اون که مےرفت بی اختیار اشڪ از چشمم😔 سرازیر شد و بعد چشم های پف کرده ام رو می گذاشتم به حساب سوز سرما دروغ نمی گفتم فقط در برابر حدس ها ، سڪوت مےڪردم اون روز یه ایستگاه قبل از مدرسه اتوبوس خراب شد چی شده بود؛ نمی دونم و درست یادم نمیاد همه پیاده شدن  چاره ای جز پیاده رفتن نبود توی برف ها می دویدم و خدا خدا می کردم که به موقع برسم مدرسه و در رو نبسته باشن دو بار هم توی راه خوردم زمین جانانه سر خوردم و نقش زمین شدم و حسابی زانوم پوست کن شد یه کوچه به مدرسه یکی از بچه ها رو با پدرش دیدم هم کلاسیم بود و من اصلا نمی دونستم پدرش رفتگره همیشه شغل پدرش رو مخفی می کرد نشسته بود روی چرخ دستی پدرش و توی اون هوا، پدرش داشت هلش می داد  تا یه جایی که رسید؛ سریع پیاده شد خداحافظی کرد و رفت و پدرش از همون فاصله برگشت کلاه نقابدار داشتم  اون زمان کلاه بافتنی هایی که فقط چشم ها ازش معلوم بود خیلی بین بچه ها مرسوم شده بود اما ایستادم تا پدرش رفت معلوم بود دلش نمی خواد کسی شغل پدرش رو بفهمه می ترسیدم متوجه من بشه و نگران که کی اون رو با پدرش دیده تمام مدت کلاس حواسم اصلا به درس نبود مدام از خودم می پرسیدم  چرا از شغل پدرش خجالت مے ڪشه ؟  پدرش که کار بدی نمی کنه  و هزاران سوال دیگه مدام توی سرم می چرخید   زنگ تفریح انگار تازه حواسم جمع شده بود عین کوری که تازه بینا شده تازه متوجه بچه هایی شدم که دستکش یا کلاه نداشتن بعضی هاشون حتی چکمه هم نداشتن و با همون کفش های همیشگی توی اون برف و بارون می اومدن مدرسه بچه ها توی حیاط با همون وضع با هم بازی می کردن و من غرق در فکر از خودم خجالت می کشیدم چطور تا قبل متوجه نشده بودم؟  چطور اینقدر کور بودم و ندیدم؟ اون روز موقع برگشتن  کلاهم رو گذاشتم توی کیفم هر چند مثل صبح، سوز نمی اومد اما می خواستم حس اونها رو درڪ کنم وقتی رسیدم خونه مادرم تا چشمش بهم افتاد با نگرانے اومد سمتم دستش رو گذاشت روی گوش هام - ڪلاهت ڪو مهران ؟  مثل لبو سرخ شدی ! اون روز چشم هام سرخ و خیس بود اما نه از سوز سرما  اون روز برای اولین بار از عمق وجودم به خاطر تمام مشکلات اون ایام خدا رو شکر کردم خدا رو شڪر کردم قبل از این که دیر بشه چشم های من رو باز کرده بود چشم هایی که خودشون باز نشده بودن و اگر هر روز عین همیشه پدرم من رو به مدرسه میبرد هیچ کس نمی دونست کی باز می شدن؟  شاید هرگز ... ادامــه دارد ... ▕ @ZEINABIYON313🌺🍃▕
‍ 📕 ( براساس داستان واقعے ) 🔸 ⑥ 💭 از اون روز به بعد دیگه چڪمه هام رو نپوشیدم دستڪش و ڪلاهم رو هم فقط تا سر کوچه  مےرسیدم سر کوچه درشون می آوردم و می گذاشتم توی کیفم و همون طوری می رفتم مدرسه آخر یه روز ناظم ، من رو کشید ڪنار - مهران راست میگن پدرت ورشڪست شده ؟ برق از سرم پرید 😰 مات و مبهوت بهش نگاه ڪردم - نه آقا پدرمون ورشڪست نشده یه نگاهی بهم انداخت و دستم رو گرفت توی دستش   - مهران جان خجالت نداره بین خودمون مےمونه بعضی چیزها رو باید مدرسه بدونه منم مثل پدرت تو هم مثل پسر خودم از حالت نگاهش تازه متوجه منظورش شدم خنده ام گرفت دست کردم توی کیفم و شال و کلاه و دستکشم رو در آوردم حالا دیگه نگاه متعجب چند دقیقه پیش من روی صورت ناظم مون نقش بسته بود - پس چرا ازشون استفاده نمےڪنـے ؟ سرم رو انداختم پایین ... - آقا شرمنده این رو می پرسیم ولی از احسان هم پرسیدید چرا دستکش و شال و کلاه نداره؟ چند لحظه ایستاد و بهم نگاه کرد دستش رو کشید روی سرم - قبل از اینکه بشینی سر جات حتما روی بخاری موهات رو خشک کن سر کلاس نشسته بودیم که یهو بغل دستی احسان با صدای بلند داد زد - دست های کثیف آشغالیت رو به وسیله های من نزن 🙁 و هلش داد حواس بچه ها رفت سمت اونها احسان زیرچشمی بهشون نگاه کرد معلوم بود بغض گلوش رو گرفته یهو حالتش جدی شد - کی گفته دست های من کثیف و آشغالیه؟ و پیمان بی پروا - تو پدرت آشغالیه صبح تا شب به آشغال ها دست میزنه بعد هم میاد توی خونه تون مادرم گفته هر چی هم دست و لباسش رو بشوره بازم آشغالیه احسان گریه اش گرفت حمله کرد سمت پیمان و یقه اش رو گرفت - پدر من آشغالی نیست خیلیم تمییزه هنوز بچه ها توی شوک بودن که اونها با هم گلاویز شدن رفتم سمت شون و از پشت یقه پیمان رو گرفتم و کشیدمش عقب احسان دوباره حمله کرد سمتش، رفتم وسط شون پشتم رو کردم به احسان و پیمان رو هل دادم عقب تر  خیلی محکم توی چشم هاش زل زدم - کثیف و آشغالی کلماتی بود که از دهن تو در اومد  مشکل داری برو بشین جای من؛ من، جام رو باهات عوض می کنم بی معطلی رفتم سمت میز خودم همه می دونستن من اهل دعوا نیستم و با کسی درگیر نمیشم شوک برخورد من هم به شوک حرف های پیمان اضافه شد بی توجه به همه شون  خیلی سریع وسایلم رو ریختم توی کیفم و برگشتم سمت میز احسان احسان قدش از من کوتاه تر بود پشتم رو کردم به پیمان - تو بشین سر میز ،من بشینم پشت سری ها تخته رو نمی بینن پیمان که تازه به خودش اومده بود یهو از پشت سر، یقه ام رو کشید - لازم نکرده تو بشینی اینجا... دارد ... ▕ @ZEINABIYON313 🌺🍃▕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهی بنام تو به یاد تو و برای تو 🖤🌱
4_389783606555315594.mp3
1.78M
با صدای ؛ استاد فرهمند هــرروز صبح با امام زمانمــ💙 عهد مـےبندم ڪہ .. │ @ZEINABIYON313
زِینَــبیـّـوݩ
‌مانند‌شما‌خدایۍبودن ! . .
سپاه ‌یک ‌نهاد انقلابے است ‌و قدر ‌آن ‌را‌ نمی‌شود با‌ حقوق‌‌ و‌مزایا‌ مشخص ‌کرد. این ‌نهاد بہ ‌قیمت‌ خون‌ شهدا و ایثارگران‌ شکل ‌گرفتہ‌است :) - شهید‌‌محمدبلباسی
17.7K
[ بقره/ 138🌿'. ]
زِینَــبیـّـوݩ
[ بقره/ 138🌿'. ]
[این] رنگ خداست و رنگ چه کسی از رنگ خدا بهتر است؟(: