eitaa logo
زنده باد یاد شهدا
218 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
164 فایل
امروز فضیلت زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست *مقام معظم رهبری* yazeinab14 به یاد شهید مدافع حرم حامد جوانی 🌷⚘🌺 وشهید دفاع مقدس مرتضی طلایی 🌷🌺🌹 @Zendebadyadeh_shohadayeh_golgun
مشاهده در ایتا
دانلود
راهکارهای زندگی موفق در جزء ششم
4.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمآهنگ: به سوی موعود خواننده: علیرضا بیرانوند ای مـاه کامـل کـه پـشــت ابـری مـا کـه بـریـدیـم تـو کوه صبری ما اگه غیره گریه کاری نکردیم با تو وقت دعای فرج همدردیم تو دعاکن که ما ازبدی برگردیم اللهم عجل لولیک الفرج
حمید علیمی/شور4_5850296471391307624.mp3
زمان: حجم: 9.82M
🎧 بسیار زیبا و دلنشین 🌹 ماه مبارک رمضان 🎼 تو ضربان قلب منی حسین 🎤 حمید علیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_338248212366229604.mp3
زمان: حجم: 2.51M
📢مناجات امیرالمومنین درمسجد کوفه با نوای حاج منصور نورایی مناجات جانسوزی که قبل از اذان صبح در پادگان دوکوهه پخش می‌شد و روح‌نواز رزمندگان گردان‌های تیپ27 بود دوران
زنده باد یاد شهدا
یادت باشه فصل دوم:عقدتامهر۹۱👇👇👇
ادامه کتاب یادت باشه فصل سوم:دوره نامزدی تا دی ماه ۹۱👇👇👇
مال درآورد شروع کرد به پاک کردن شیشه قاب عکس شهدا،گفت شاید پدر و مادر مرحوم شده باشن، یا پیر هستن،نمیتونن بیان،حداقل مادستی به این قاب عکس ها بکشیم، خیلی دوست داشت وقتی که ماشین گرفتیم یک سطل رنگ صندوق عقب ماشین بگذاریم و به گلزار شهدا بیاوریم تا سنگ مزار هایی که نوشته‌ هایش آن کمرنگ شده را درست کنیم. پایان فصل سوم👆👆👆
۱۷ این چندمین باری بود که کاغذ کادویی هدیه حمید رو عوض میکردم، خیلی وسواس به خرج دادم ،دوست داشتم اولین هدیه ای که به حمید میدهم برای همیشه در ذهنش ماندگار باشد، زنگ خانه را که زد سریع چسب و قیچی و کاغذ کادو ها را داخل کمد ریختم، پایین پله ها منتظرم بود هر کاری کردم بالا نیامد. کادورا زیر چادرم پنهان کردن و رفتم پایین حمید گفت مامان برای فردا ناهار با خانواده دعوتتون کرده اومدم یه خبر بدم که برای فردا برنامه نچینید، تشکر کردم و گفتم حمید چشماتوببند،خندید گفت چیه میخوای با شلنگ‌اب خیسم کنی؟ گفتم کاری نداشته باش چشماتو‌ببند هر وقت گفتم باز کن، وقتی چشم هایش را بست گفتم کلک نزنی، زیر چشمی هم نگاه نکن .چند ثانیه معطلش کردم کادو را زیر چادر بیرون آورده‌ام و جلوی چشم هایش گرفتم، گفتم: حالا می تونی چشماتو باز کنی چشمش که به هدیه افتاد خیلی خوشحال شد اصلا انتظارش را نداشت همانجا داخل حیاط کادو را باز کرد برایش یک مقدار خاک مقتل یک شهید گمنام گذاشته بودم که کنارش تکه‌ای از کفن شهید بود، این تربت و تکه کفن را سفر جنوب به ما داده بودند خیلی برایم عزیز بود، آرامش خاصی کنارش داشتم. ۱۸ حمید کلی تشکر کرد و گفت ،هیچوقت اولین هدیه که من دادی رو فراموش نمی کنم بعد هم تربت را داخل جیب پیراهنش گذاشت گفت: دوست دارم این تربت مثل نشونه همیشه همراهم باشه، قول میدم هیچ وقت از خودم جدا نکنم. داخل حیاط کنار باغچه تازه صحبت ما گرم شده بود، از همه جا حرف زدیم مخصوصاً حمید روی مهمانی فردایشان حساس بود،چون اولین باری بود که من به عنوان عروس به خانه عمه می‌رفتم، حمید گفت، اینجا اومدی یه وقت نشینی مارسم داریم عروس ها کمک می کنن، پیش عروس های دیگه خوب نیست شما بشینی، جواب دادم: چشم شما نگران نباش من خودم حواسم هست. ۱۹ قرار شد بیست و ششم مهر ماه سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت زهرا(س) برای عقد دائم به محضر برویم اما حمید گفت اگه اجازه میدین عقد را کمی عقب بندازیم چون تقویم رو نگاه کردم دیدم اون روز قمر در عقرب و کراهت داره عقد کنیم .بعد از مهمانی حمید من را به دانشگاه رساند و خودش برای گرفتن جواب آزمایش رفت، از شانس ما استاد مان نیامد و کلاس هم تشکیل نشد با دوستان مشغول صحبت بودیم اسم همسر عزیزم تاج سرم حمید روی گوشی افتاد. یکی از دوستانم که متوجه پیام شدبا شوخی گفت بچه‌ها بیاید گوشی فرزانه رو ببینید، به جای اسم شوهرش انشا نوشته!. حمید شده بود مخاطب خاص من نه توی گوشی که توی قلبم ،پیامک داده بود که جواب آزمایش را گرفته و همه چیز خوب پیش رفته است به شوخی نوشتم :مطمئنی همه چیز حله؟من معتاد نبودم که؟ حمید گفت شکر خدا هر دو سالم هستیم. ۲۰ نوبت ماکه شدداخل رفتیم وکنارسفره عقدنشستیم،لحظه ای خطبه خوانده می شد حمیدگفتم:فرزانه دعاکن،ازخدابخواه دعایی که من دارم مستجاب بشه،نگاهی به چهره حمیدانداختم،نمیدانستم دعایش چیست،دوست داشتم بدانم در چنین لحظه ای به چه دعایی فکرمیکند،ازته دل خواستم هرچیزی که ازخداخواسته اگربه صلاح وخیراست همانطوربشود. حاج آقا سه بار اجازه خواست که وکیل عقدماباشد،گل راچیدم،گلاب را آوردم، بعدگفتم:اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم،بااجازه امام زمان(عج)وپدرومادرم وبزرگ ترهابله، حمیدهم دقیقا همین جمله روگفت. عاقد خیلی خوشش آمده بود،گفت:خیلی ها اومدن اینجا عقدکردن،ولی نه بسم الله گفتن،نه از امام زمان(عج)اجازه گرفتن. ۲۱ برای هر عکسی که انداخته بود کلی خاطره داشت، اکثرشان رادر ماموریت های مختلف که رفته بودانداخته بود، به بعضی از عکسها نگاه خاصی داشت با خنده می گفت این عکس جون میده برای شهادت، اصرار داشت من هم نظر بدم که کدام عکس برای بنر شهادتش مناسب تر است. صحبت هایش را جدی نگرفتم با شوخی و خنده عکس را رد کردم هنوز با آخرین عکس نرسیده بودم که از روی کنجکاوی پرسیدم نمیخوای بگی اسم منو تو گوشی چی ذخیره کردی؟ گفت: یه اسم خوب خودت بچرخ ببین میتونی حدس بزنی کدوم اسمه؟زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماس ها، شماره من را «کربلای من» ذخیره کرده بود.لبخند زدم پرسیدم: قشنگه، حس خوبی داره، حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟ جواب داد: چون عاشق کربلا هستم و تو هم عشق منی این اسم رو انتخاب کردم. با صدای بلند خنده ام گرفته بود گفتم: پس برای همینه که من هر چی می پرسم اولین جوابت کربلاست،میگم حمید کجا بریم؟میگی کربلا!میگم زیارت میگی کربلا! میگم می خوایم برم پارک میگی کربلا!،از آن روز به بعد گاهی اوقات که تنها بودیم من را «کربلای من» صدا می کرد،گاهی به همین سادگی محبت داشتن قشنگ است. ۲۲ ایام نامزدی سعی می کردیم هر بار یک جا برویم امامزاده‌ها ،پارک ها، کافی شاپ ها،مدتی که نامزدبودیم کل قزوین را گشتیم ولی گلزارشهداپای ثابت قرارهای من و حمید بود هر دو سه روز یکبار سر مزار شهدا آفتابی می شدیم. یک هفته مانده به شب یلدا گلزار شهدا که رفته بودیم از جیبش دست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. حاج احمد مدیریتش مدیریت کنترل از راه دور و ویدئو کنفرانسی نبود. شاهد مثال‌هایش را هم برایمان می‌آورد. مثلا در فتح خرمشهر جایی که برای ما فاصله پیروزی و شکست به اندازه مو باریک بود و آنقدر خودمان و تجهیزات‌مان خسته بودیم که نفسی باقی نمانده بود و یک اشتباه می‌توانست از پا در بیاوردمان؛ سردار کاظمی یک بلد خواست تا در خیابان‌ها گم نشود. خودش رفت و شرایط را دید و نتیجه‌اش شد یک تصمیم درست. خرمشهر را خدا آزاد کرد آن هم به دست همین بچه‌های مخلص و البته بصیر. پس مدیر باید در متن ماجرا باشد، وسط معرکه نه بیرون گود و بعد تصمیم بگیرد. . *به روایت شهید طهرانی مقدم* .