🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
☀️☀️☀️
🎤 #خطبه_۲۲۴
💠از سخنان امام ( ع ) ڪه در آن از ظلم و ستم تبري مي جويد [ وداستان آهن تفتيده و برادرش عقيل را بازگو مي ڪند ]
سوگند بخدا اگر شب را بر روي خارهاي سعدان بيدار بسر برم و يا در غلها و زنجيرها بسته و ڪشيده شوم برايم محبوبتر است از اينڪه خدا و رسولش را روز قيامت در حالي ملاقات ڪنم ڪه به بعضي از بندگان ستم ڪرده و چيزي از اموال دنيا را غصب نموده باشم . چگونه به ڪسي ستم روا دارم آنهم براي جسمي ڪه تار و پودش به سرعت بسوي ڪهنگي پيش مي رود [ و از هم مي پاشد ] و مدتهاي طولاني در ميان خاڪها مي ماند .
سوگند بخدا عقيل برادرم را ديدم ڪه به شدت فقير شده بود و از من مي خواست ڪه يک من از گندمهاي شما را به او ببخشم . ڪودڪانش را ديدم ڪه از گرسنگي موهايشان ژوليده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته گويا صورتشان با نيل رنگ شده بود . عقيل باز هم اصرار ڪرد و چند بار خواسته خود را تڪرار نمود من به او گوش فرادادم خيال ڪرد من دينم را به او مي فروشم و به دلخواه او قدم برمي دارم و از راه و رسم خويش دست مي ڪشم [ اما من براي بيداري و هشداريش ] آهني را در آتش گداختم سپس آن را به بدنش نزديک ساختم تا با حرارت آن عبرت گيرد ناله اي همچون بيماراني ڪه از شدت درد مي نالند سر داد و چيزي نمانده بود ڪه از حرارت آن بسوزد به او گفتم : هان اي عقيل زنان سوگمند در سوگ تو بگريند از آهن تفتيده اي ڪه انساني آن را به صورت بازيچه سرخ ڪرده ناله مي ڪني اما مرا به سوي آتشي مي ڪشاني ڪه خداوند جبار با شعله خشم و عضبش آنرا برافروخته است تو از اين رنج مي نالي و من از آتش سوزان نالان نشوم ؟ از اين سرگذشت شگفت آورتر داستان ڪسي است ڪه نيمه شب ظرفي سرپوشيده پر از حلواي خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد ولي اين حلوا معجوني بود ڪه من از آن متنفر شدم گويا آن را با آب دهان مار يا استفراغش خمير ڪرده بودند به او گفتم : هديه است يا زڪات و يا صدقه ؟ ڪه اين دو بر ما اهل بيت حرام است . گفت نه اين است و نه آن بلڪه هديه است به او گفتم : زنان بچه مرده بر تو گريه ڪنند آيا از طريق آئين خدا وارد شده اي ڪه مرا بفريبي ؟ دستگاه ادراڪت به هم ريخته ؟ يا ديوانه شده اي ؟ و يا هذيان مي گوئي ؟
بخدا سوگند اگر اقليمهاي هفتگانه با آنچه در زير آسمانها است به من دهند ڪه خداوند را با گرفتن پوست جوي از دهان مورچه اي نافرماني ڪنم هرگز نخواهم ڪرد و اين دنياي شما از برگ جويده اي ڪه در دهان ملخي باشد نزد من خوارتر و بي ارزشتر است .
علي را با نعمتهاي فناپذير و لذتهاي نابودشدني دنيا چه ڪار از به خواب رفتن عقل و لغزش هاي قبيح به خدا پناه مي بريم و از او ياري مي جوئيم .
🌴🌴🌴
زنده باد یاد شهدا
ادامه کتاب یادت باشه فصل پنجم:عروسی وماه عسل تااسفند۹۲👇👇👇
ادامه کتاب یادت باشه
فصل ششم:جریان زندگی مشترک تاتیر۹۳👇👇👇
۳۶
عید سال۹۳مصادف با ایام فاطمیه بود،به حرمت شهادت حضرت زهرا(س) آجیل و شیرینی نگرفتیم ،به مهمان هامیوه وچای می دادیم.
حمید از مدت ها قبل پیگیر ساخت یک مسجددرمحله پونک بود و کارهای بنایی انجام میداد،از روز اول خودش پیگیر ساخت این مسجد شده بود، از اهالی محل، آشنایان و اقوام امضا جمع کرد تا به عنوان درخواست مردمی از مسئولین پیگیر مجوز ساخت مسجد باشد.
کل تعطیلات عید حمید برای کمک به ساخت مسجد خانه نبود،می خواست از تعطیلات نهایت استفاده را بکند تا کار مسجد پیش برود،برای همین به جز منزل چند نفر از اقوام جای خاصی نرفتیم.
۳۷
مثل همه روزهایی که حمید افسر نگهبان بود،یا ماموریت می رفت خرید خانه با من بود،کارهای خانه را که انجام دادم لیست وسایلی که نیاز داشتیم را نوشتم و از خانه بیرون آمدم،از نان گرفته تا سبزی و میوه، با این که خرید وجابه جا کردن این همه وسیله آن هم بدون ماشین برایم سخت بود ومن پیش از ازدواجمان هیچ وقت چنین تجربیاتی رانداشتم ولی نمی خواستم وقتی حمیدبا خستگی از ماموریت به خانه می رسد کم وکسری داشته باشیم و مجبور باشم او را دنبال وسیله ای بفرستم.
۳۸
بعد از انجام خریدها به جای این که من خانه پدرم بروم آبجی فاطمه به خانه ما آمد،من وحمید معمولا خانه که بودیم کتاب می خواندیم برای خواهرم سکوت وآرامش حاکم برخانه عجیب وغریب بود پیشنهاد داد: بیا یکم تلویزیون ببینیم گفتم:تلویزیون ما معمولا خاموشه،مگه اخبارنگاه کنیم،حمید طبق فتوای حضرت آقا اعتقاد داشت هر برنامه و آهنگی که از تلویزیون پخش می شود لزوما از نظر شرعی بلا اشکال نیست،به خاطر همین قرار گذاشته بودیم چشم وگوشمان هر چیزی را نبیند ونشنود.
۳۹
ورود به سال ۹۳ ازابتدا برایم عجیب بود حالات حمید عوض شده بود، سجده های نمازش را طولانی کرده بود،تا قبل از این پیش من گریه نکرده بود ولی از همان فروردین ماه گاه و بیگاه شاهد اشک ها یش بودم،داخل اتاق تاریک می رفت وبی صدااشک میریخت،نماز شب که میخواند باسوزالهی العفو می گفت،وقتی به چهره اش نگاه میکردم انرژی مثبت وآرامش میگرفتم،چشم هایش زیبا بود ولی جور دیگری زیباخودش رونشان میداد،پیش خودم میگفتم احتمالا از دوست داشتن زیاد است که حمید را این شکلی میبینم، ولی این تنهانظرمن نبود،دوستان خودش هم شوخی میکردند و میگفتند:حمید نوربالا میزنی!.
۴۰
این احساس بی علت نبود، حمید واقعا آسمانی ترشده بود،شاید به همین خاطر بود که ما به فاصله کمتر از یکماه مجدد خادم شهدا شدیم، مثل همیشه با حاج آقای صباغیان تماس گرفت، هماهنگ کرد وماهجدهم فروردین عازم دوکوهه شدیم انگارساختمان ها به ماخوش آمدمیگفتند، ساختمان هایی که روزگاری طعم خوش مصاحبت با شهدا را چشیده بودند وحالا میزبان زائران شهدابودند،عکسهای بزرگ قدی روی دیوار ساختمان ها به اندازه یک کتاب حرف برای گفتن داشت، ساختمان هایی که هنوز هم بچه های گردان های کمیل ومقدادوابوذر ومالک را فراموش نکرده بودند.
۴۱
هیئت یکی از علایق خاص حمیدبود،هرهفته در مراسم شب های جمعه هیئت شرکت میکرد،طوری برنامه ریزی کرده بود که باید حتما پنج شنبه ها میرفت هیئت،سروتهش را میزدی از هیئت سردر می آورد،من راهم که از همان دوران نامزدی پاگیر هیئت کرده بود،میگفت بهترین سنگرتربیت همین جاست،اسم هیئت شان خیمه العباس بود،خودش به عنوان یکی از موسسان این هیئت بود که آن را به تاسی از شهید"ابراهیم هادی"راه انداخته بودند
اوایل برای دهه محرم یک چادر خیلی بزرگ زده بودند و مراسم را آنجا می گرفتند،ولی مراسم های هفتگی شان طبقه هم کف خانه یکی از دوستانش بود،آنجا راحسینیه کرده بودندوهرهفته شب های جمعه دعای کمیل و زیارت عاشورابرپابود.
۴۲
اواخربهار۹۳ اولین سالی بودکه دوراز خانواده ماه رمضان راتجربه میکردیم،ماه رمضان بیشتربیدار میماندیم،به جای خواب تاساعت دوشب کتاب دستمان بود وباهم صحبت میکردیم،سحر اولین روز ماه مبارک رمضان حمید کتاب "منتهی الامال"را از بین کتاب هایی که داشتیم انتخاب کرد ،این کتاب که درباره زندگی چهارده معصوم بود،هرروز داستان هاوسیره زندگی یکی از ائمه رامی خواندیم،روز چهاردهم کتاب رابا خواندن زندگی امام زمان(عج)تمام کردیم،این کتاب که تمام شدحمیداز کتابخانه محل کارش سی کتاب با حجم کم آورد،قرارگذاشتیم هرکدام کتابی راکه خواندیم خلاصه اش رابرای دیگری تعریف کند، بیشتربه کتاب های اعتقادی علاقه داشت.
۴۳
وارد آشپزخانه که شدم یک برگه دیدم که حمید با آهن ربا روی در یخچال چسبانده بود،یک طرف ایام هفته را نوشته بود و بالای برگه نوشته بود ناهار،شام!بعد داخل هرخانه نام یکی از ائمه را مشخص کرده بود،گفتم:این چیه آقا؟.
گفت:از این به بعد هر غذایی درست کردیم نذر یکی از ائمه باشه،هر روز با ذکر و نیت همون امام درست کن،اینطوری باعث میشه ما هرروز غذایی که نذر اهل بیت شده بخوریم و روی نفسمون تاثیر مثبت داشته باشه،به حدی از این طرح حمید خوشم آمده بود.
🌹دارالقرآن الکریم اصفهان 🌹
✨ ✨ ✨ ✨
🌺جزء نهم : فلسفه وجود پیامبران 🌺
💫💫💫💫
آیه ۳۲ سوره انفال :
وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِيمٍ
♦️وجود پیامبران وسیله موثری برای امنیت مردم در برابر بلاهای سخت و سنگین است .
♦️وجود پیامبر واسطه ایی برای استغفار و توبه و روی آوردن به درگاه حق می باشد .
🌹🌹امروزه به واسطه ی وجود آقا امام زمان عج در روی زمین عذاب بر مردم نازل نمی شود.
📝امام علی علیه السلام در نهج البلاغه فرمودند : در روی زمین دو وسیله ی نجات وایمنی از عذب الهی است ، اول وجود پیامبر اکرم که با رحلت او برچیده شد ، و پس از آن استغفار و توبه که اگر آن هم برچیده شود ، جامعه بشری هیچگونه مصونیتی دربرابر مجازاتهای دردناک که به خاطر گناهانشان در انتظار آنهاست نخواهند داشت.
🌾این مجازاتها به شکلهای گوناگون است از جمله ویروس کوید۱۹
اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء
🌷🌷🌷🌷
📚 : تفاسیر نور، بهرام پور، المیزان، نمونه، فایلهای صوتی نور آقای قرائنی